پیام آوران مرگ و نیستی در روزگار نحس تابستان ۶۷
“به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را”
منبع: آینده نگار
[ 10 Oct 2003 ] [ ایرج مصداقی ] [ ستون آزاد ]
پیام آوران مرگ و نیستی در روزگار نحس تابستان ۶۷ به تکرار اعلام می داشتند که دیگر نمی خواهند زندانی سیاسی داشته باشند.
تأکید آنان بر این بود، نظام به این نتیجه رسیده است که دیگر زندانی سیاسی نداشته باشد. به همین منظور تصمیم بر حذف و انهدام فیزیکی زندانیان سیاسی گرفته است و کسانی که از این واقعه جان سالم به در برند نیز آزاد خواهند شد. آن روزها به خوبی مفهوم این گفته آنان را درک نمی کردم ولی بعد ها به مرور در طی زمان به این واقعیت رسیدم.
تصمیم آنان خلاص شدن از شر مقوله ای به نام زندانی سیاسی بود، آنهم با شیوه های خاص رژیم. آنان در پی خلق زندان سیاسی جدیدی با ماهیتی قلب شده بودند.
در اولین قدم پس از قتل عام زندانیان در اسفند سال ۶۷، مقامات قضایی و امنیتی مبادرت به آزاد کردن باقیمانده زندانیان مارکسیست(به علت فروپاشی جریان های سیاسی شان ) و توابین و بریده های مجاهدین(به علت دست آموز بودن) در مرحله اول نمودند. سپس در سال ۶۹ اندک زنان مارکسیست باقیمانده که شرایط آزادی (انجام مصاحبه و امضای متن انزجار نامه) را نپذیرفته بودند و زنان مجاهدی که از مرگ رسته بودند،آزاد کردند. باقیمانده زندانیان مجاهد را با تأخیری ۳ ساله از سال هفتاد به بعد، تدریجا در طی چند سال آزاد نمودند. تعدادی نیز تا سالها بعد به دلایل گوناگون در زندان ماندند. رژیم در اجرای پروژه خویش در قدم اول موفق شده بود خود را به مرور از شر زندانیان سیاسی قدیمی راحت نماید.
در راستای اجرای طرح خلاص شدن از شر زندانیان سیاسی، پس از قتل عام ۶۷، با کپی برداری از دستگاه های امنیتی آمریکای لاتین به اجرای پروژه دستگیری مخالفین به ویژه مجاهدین پرداخته و با عدم پذیرش مسئولیت دستگیری قربانیان، هم دست بازی در شکنجه و آوردن فشارروی قربانیان داشت و هم بعد از سربه نیست کردن آنان عملا مسئولیتی متوجه رژیم نمی شد.
پیش از این در روزنامه های رژیم گزارش شده بود محسن رفیق دوست وزیر سپاه پاسداران و هیئت همراه از آرژانتین دیدار کرده و با مقامات نظامی وقت آن کشور ملاقات هایی داشته اند.
ناگفته پیداست حتما از مدرسه نیروی دریایی آرژانتین دیدار به عمل آورده بودند. مدرسه ای که تخصص ویژه در آدم ربایی و شکنجه و سربه نیست کردن زندانیان سیاسی از طریق انداختن آن ها به دریا داشت.
از طریق متخصصین آدم کشی در جریان آخرین دست آوردها و تجربیات قرار گرفته بودند. به سرعت نتایج آن از طریق اجرای سیاست ربودن فعالین سیاسی و سربه نست کردن آنها نشان داده شد. در این دوران تعداد مفقودین و گمشده گان فزونی یافت. مجاهدین زیادی را می شناسم که اسیر توطئه رژیم گشتند. سیامک طوبایی، جواد تقوی قهی، حسن افتخار جو، احمدرضا محمدی مطهری، عباس نوایی، مهدی پوراقبال، محمود خدابنده، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، ابراهیم طاهری، مهرداد کمالی، علا مبشریان، مهرزاد حاجیان، علی اصغربیدی، در تهران سیاوش ورزش نما در شیراز و همچنین امیر غفوری، محمود میدانی، مرتضی علیان نجف آبادی، جلال مبینی زاده، زهرا افتخاری، جواد صفار، محبوبه بهادری، زهره مظاهری، افسانه طهماسبی، در اصفهان و احمد آقایی در یاسوج تنها بخش اندکی از آنان را تشکیل می دهند.
مجازات وابستگان مجاهدین( به ویژه کسانی که سابقه دستگیری و زندان داشتتند) که تا پیش از قتل عام ها در مواردی تنها سه سال زندان بود بعد از قتل عام به اعدام افزایش یافت. البته این سیاست نیز در راستای همان پروژه انهدام زندانیان سیاسی و نداشتن زندانی سیاسی بود. زهره جمشیدی، مریم فتحعلی آشتیانی، حیاتی، محمد سلامی، یدالله پاک نهاد، حمید نادری، رحمان شیخی، کمالخانی و همسرش پروین و مهرداد کلانی و… همه محصول این دوره بودند.
رژیم به جد در صدد پایین آوردن بار سیاسی اوین به عنوان مظهر جنایت و کشتار و نماد شقاوت و خونریزی و باستیل انقلاب بود. برای پیشبرد این پروژه ابتدا زندانیان عادی زیادی را به اوین منتقل ساخت تا با هم درآمیختن زندانیان سیاسی و عادی به این مهم نایل آید. این تلاش در جهت این مهم خلاصه شده بود که دیگر اوین مترادف با زندانی سیاسی و نماد مقاومت نباشد.
در خاتمه این پروژه، یکی از زیرکانه ترین طرح ها در دستور کار قرار گرفت و آن چیزی نبود جر قلب مفهوم زندانی سیاسی. این قسمت به ویژه در دوران خاتمی بسط و گسترش یافت. این بار زندانی سیاسی نه آن مجاهد دردمند و نه آن مبارز دلیر بود، بلکه کسانی که تا دیروز دست در خون بهترین جوانان این مرز و بوم داشتند و یا از جمله حامیان ناقضین حقوق بشر به شمار می رفتند، یدک کش عنوان زندانی سیاسی می شدند تا این مفهوم مقدس را که نماد مقاومت یک ملت است نیز مانند دیگر واژه گان به لوث وجود خویش بیارایند.
این بار به جای زندانی سیاسی مجاهد علیرضا شریعت پناهی که به جای دو دست، دو اندام باریک دارد با انگشتانی کج و معوج که به سختی می تواند حتی سرش را شانه کند، کسی که حتی پایی برای رفتن ندارد، اسیردردمندی که به سختی تکان می خورد، زیرا که یک قوز در جلو ویکی در عقب دارد، او که چشمان روشنش سوی دیدن ندارد (نمره مجموع دو چشمش ۲۰ است) او که حتی در حرف زدن نیز مشکل دارد، او که تا سال۷۹ طی دو بار دستگیری تحمل یازده سال زندان را پشت سر گذاشته بود، اکبر گنجی می نشیند. علیرضا از سالیان قبل زخم های بسیاری از دوستان و همراهان اکبر گنجی بر روح و جسمش همراه دارد. صدها زندانی دردمند در گوشه و کنار کشور مانند علیرضا در زندان ها هستند بی آنکه نامی از آنان در میان باشد. و سازمان های بین المللی و غیردولتی و حقوق بشری نیز عملا با سکوت خویش در مورد آنان و فریاد های نا به هنگام خود در مورد اینان عملا راهکارهای رژیم برای قلب ماهیت زندانی سیاسی را به پیش می برند. آیا کسی پیشنهاد کرد جایزه ای به علیرضا شریعت پناهی داده شود؟
گروه های سیاسی ایرانی نیز تمایلی به تکرار نام او و دیگر زندانیان سیاسی واقعی و مقاوم این مرز بوم از خود نشان نمی دهند. عنوان زندانی سیاسی را سید ابراهیم نبوی می یابد تا در سالن ۶ آموزشگاه اوین درجایی که روزی از ۱۰۴ زندانی مجاهد آن ۱۰۰ نفر( در دوران حاکمیت دوستان نبوی ) مظلومانه قتل عام شدند نشسته و خاطرات زندان(سالن ۶) نوشته و جلدی ۱۰۰۰ تومان با اجازه وزارت ارشاد اسلامی خاتمی به خلایق بفروشد، تا کسی منکر نشود که زندان برای عده ای نان و آب دار است و نه چندان بی حاصل. آیا نباید فریاد بر آورد وقتی شاهدیم که قربانیان درگیری های خانواده های رقیب مافیای حاکم بر میهنمان لقب زندانی سیاسی و مبارز و …. می گیرند؟
به جای صدها زندانی مارکسیست و دیگر مبارزان راه آزادی و عدالت که به خاطر دفاع از عقیده شان و به خاطر نخواندن نماز و عدم اعتراف به پذیرش آیین ارتجاعی حاکمان میهن بر طناب دار قهرمانانه بوسه زدند، زندانی عقیده می شود هاشم آقاجری که خود و سازمانش(مجاهدین انقلاب اسلامی) سیاه ترین باند های رژیم را سامان داده و همراهانش نقش کلیدی در طرح و اجرای قتل عام های سال ۶۷ داشته و کلیه مراکز سرکوب و کشتار رژیم را به مدت یک دهه اداره کرده اند و بار مسئولیت کشتار هزاران زندانی سیاسی در دودهه حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی را به دوش می کشند . (کاندیدای دریافت جایزه صلح نوبلش نیز می نمایند)
نماد زندانی عقیده می شود هاشم آقاجری که وقتی می خواهد تظلم خواهی کند نه از مردم ایران و آزادگان که او را راهی به آنان نیست، بلکه از سردژخیم اوین، محمد محمدی گیلانی( که دو تن از فرزندانش جزو قربانیان رژیم هستند و تعداد زیادی از بستگان نزدیکش سالها رنج زندان را به دوش کشیده اند) با عنوان” یار نزدیک امام و فرد مستقل” تقاضای مساعدت و یاری می کند!! در ضمن جوایز متعدد بین المللی نیز پی در پی نصیب او می گردد. آیا برای جامعه جهانی شرم آور نیست یکی از ۴ کاندیدای دریافت جایزه صلح نوبل در ستایش از فردی، او را یار نزدیک امام بخواند، امامی که دستش به خون هزاران نوجوان و نو باوه و جوان میهنمان آغشته است؟ امامی که جز خشونت و بیرحمی، شقاوت و پلیدی، رنج و حرمان چیزی برای مردم میهنمان به ارمغان نیاورد؟ آیا می توان چنین فردی را صلح دوست و مخالف خشونت قلمداد کرد؟ چرا آگاهان سخنی به زبان نمی آورند؟
ناله ها و شکوه ها سر می دهند از این که او با یک پای مصنوعی تحمل شرایط زندان برایش دشوار است! بیشرمان هیچ سخنی از اعضای انجمن معلولین مسلمان (هوادار مجاهدین) که توسط دوستان و همفکران هاشم آقاجری دستگیر، شکنجه و مجبور به تحمل شرایط زندان های مخوف دهه ۶۰ جمهوری اسلامی شدند به میان نمی آورند. اگر کسی فراموش کرده به یادشان بیآورم که تقی بند ۳ واحد ۱ قزلحصار را می گویم که علاوه بر معلولیت جسمی مادرزادی، در گفتار نیز مشکل داشت. یا آن هوادار فلج مادرزادی راه کارگر، که با من در کمیته منطقه ۱۲ نازی آباد اسیر دست اکبر خوش کوش بود و به اوین آمد. او نیز به سختی صحبت می کرد. او که حتی مادرش پولی نداشت تا چوب زیر بغلی برایش تهیه کند و با دو چوب کهنه و زهوار درفته روزگار می گذراند. مادرش با رختشویی در خانه های مردم امرار معاش می کرد.
شوربختانه آنکه شکنجه از سوی رژیم خلاصه می شود در خیمه شب بازی دادگاه اکبر گنجی و به زور پیراهن زندان به تن کردن او توسط زندانبانان و صدور اطلاعیه اقدام فوری از سوی سازمان عفو بین الملل و شکواییه از بدرفتاری با اکبر گنجی. شکنجه در جمهوری اسلامی می شود ندادن اجازه تماس تلفنی مرتب به بعضی از زندانیان دو خردادی با خانواده هایشان و یا حداکثر استفاده از چند سیلی و چک و لگد در هنگام بازجویی. یا ندادن ملاقات در هفته های اول دستگیری عباس عبدی به خانواده اش و یا عمل نکردن قاضی مرتضوی به وعده و وعیدهای پشت پرده اش باعباس عبدی و دیگران. در منطق آقای مسعود بهنود و عیسی سحرخیز شکنجه درجمهوری اسلامی معنا می شود در دمیدن هوای گرم و شرجی به داخل سلول و عدم بهره وری زندانی از هوای تازه و تهویه مطبوع! و مقایسه سلول های زندان انگلیس و جمهوری اسلامی!!
گزارشات سازمان های حقوق بشری و وزارت امور خارجه های کشورهای اروپایی و آمریکا لبریز است از این گونه موردها. بارها و بارها نام هر از راه رسیده ای را در گزارشات فوق شنیده اید و خوانده اید، آیا کسی نامی ازعلیرضا شریعت پناهی برد؟ آیا او زندانی سیاسی نبود؟ آیا او زندانی عقیدتی نبود؟ او که در واقع گویاترین سندی است که دنائت و شقاوت و بیرحمی یک رژیم را آشکار میکند و مظلومیت یک خلق در زنجیر و مقاومت خونبارش را، نبایستی بنالد از این همه درد؟ نه آنکه فکر کنید مطلع نیستند، خود بارها نام وی و وضعیت وی را حضوراً، کتباً و تلفناً چندین بار به موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه نقض حقوق بشر در ایران گوشزد کردم. مهرداد کلانی، دوست و همرزم شهیدم پیش از اعدام از درون زندان اوین با نوشتن نامه ای دردمندانه خطاب به کاپیتورن از او نیز سخن به میان آورده بود و برای روشن ساختن وضعیت حقوق بشر و زندان های جمهوری اسلامی خواستار ملاقات او با علیرضا شده بود. اما دریغ و درد که کوچکترین نامی از آن ها به میان نیامد و کسی از خیل مدافعان حقوق بشر ایرانی لااقل سازمان های بین المللی را مورد خطاب قرار نداد و به چالش نکشید. چه کسی از زندانیان سیاسی واقعی سخن می گوید؟ کجا هستند آن هایی که با دم زدن از حقوق بشر اخبار روزانه باقی و گنجی و نوری و عبدی و. ….در زندان را دنبال می کردند و میکنند؟
صدها فراخوان و نامه و اقدام فوری و… از سوی گروههای مختلف اپوزیسیون ایرانی و سازمانهای غیردولتی بین المللی در رابطه با مفقودین و قتل های زنجیره ای صادر گردیده است. آیا در یکی از آنان نام مظلومانی که در بالا رفت آمده است؟ درباره آنان که در مشهد روز روشن در خیابان و در محل کار ربوده شده و سربه نیست گردیدند و گزارش آن به صفحات نشریات و روزنامه های داخلی نیز راه یافت کجا مطلبی دیده اید و یا شنیده اید؟ سوابق افراد فوق و گاه چون امیر غفوری و سید محمود میدانی با سابقه ده ساله زندانشان در هواداری از مجاهدین مثل روز روشن است. چه کسی به خونخواهی آنان برخاسته است؟ حتی هنگامی که در دادگاه عماد الدین باقی، ( نام افراد فوق را در یکی از مقالاتش برده واشاره ای به مفقود شدن آنها کرده بود) رضایی نماینده وزارت اطلاعات دولت خاتمی به عنوان نماینده دولت شرکت کرده و رسما در محکمه قضایی به ریاست سعید مرتضوی اعلام نمود ” افراد فوق در ارتش آزادی بخش ملی و نزد مجاهدین به توطئه علیه کشور مشغول هستند و عمادالدین باقی بی جهت نظام را متهم کرده است”، مجاهدین زحمت یک تکذیب خشک و خالی را نیز به خود ندادند، تا رژیم این گونه به سادگی با موضع گیری رسمی در محکمه قضایی، موضوع آنها را لاپوشانی کرده و به توجیه قتل آنان بپردازد و تازه این وسط مدعی نیز شود.
وقتی سازمان عریض و طویل عفو بین الملل برای دانشجویی که تنها به مدت یک هفته ناپدید می شود، اطلاعیه اقدام فوری صادر می کند و خواستار روشن شدن وضعیت وی می شود ولی برای عزیزانی که بیش از ۶ سال از مفقود شدنشان می گذرد سکوت اختیار می کنند، آیا نبایستی تصور کنیم توطئه ای در کار است؟ وگرنه چه توجیهی در این میان باقی می ماند؟
آیا برای قلب مفهوم شکنجه در سرزمینی که پاهای انسان را با شلاق شخم می زنند نبایست گریست. سرزمینی که در آن، دادگاه نمایشی صدرالله شیخ الاسلامی را، که بدنش در اثر شکنجه گویی به اسفنج تبدیل شده بود ، بر روی تخت بهداری اوین اجرا کردند، در حالی که دیگر بیماران سرشان را زیر پتو کرده بودند تا مبادا چهره حاکم شرع و بازجویان را ببینند.
اعلام می شود، از علی افشاری با حربه پخش اخبار جعلی تلویزیونی مبنی بر کودتا علیه خاتمی و … مصاحبه تلویزیونی گرفته اند. می بینید چه شکنجه گران نازنینی و چه نظام دل رحمی! دلشان نیامده حتی تلنگری به او بزنند! در نظامی که فرد را مخیر می کنند که برای اجرای گزینه اعدام درموردش، می بایستی مصاحبه تلویزیونی را بپذیرد ( آنقدر قشار شکنجه روی زندانی زیاد است که می گویند اگر میخواهی از شکنجه خلاصی یابی و اعدام شوی بایستی مصاحبه کنی و سازمان متبوع ات را محکوم کنی!) یادشان به خیر دردمندانی چون عباس صحرایی – کوروش خاوریان–مهران اصدقی- مینا محمدزاده و ده ها تن دیگر… آنان چگونه قضاوت می کنند؟ می بینید این گونه مفهوم شکنجه در جمهوری اسلامی را لوث می کنند.
وقتی به یاد پاهای آش و لاش عزیزانی می افتم که پیکر درهم شکسته زیر کابلشان را در سطل آشغال پشت بهداری زندان اوین دیدم، آیا حق ندارم خروش بر آورم از این همه مردم فریبی و واژگونه سازی؟!
آیا نبایست به حال خلقی گریست که جلادان فرزندانش، صحنه گردان خیمه شب بازی لایحه منع شکنجه در مجلس شورای اسلامی هستند؟! هادی خامنه ای و مجید انصاری و محسن آرمین و محسن میردامادی و بهزاد نبوی و نعیمی پور و … را می گویم
چه گوارای بزرگ می گوید” اگر هر بار که بی عدالتی در جهان روی می دهد از خشم بر خود بلرزی، آنوقت رفیق یکدیگر هستیم” آیا ما می توانیم با دیدن این بی عدالتی ها و سکوت در قبال آنا رفقای چه گوارا باشیم؟
ایکاش تغییری حاصل شده بود و شکنجه امروزه در اشکال بالا خلاصه شده بود. چه کسی از درهم شکسته شدن پیکر و جسم و جان عزیزترین فرزندان وطن خوشحال می شود؟ ولی آیا این همه واقعیت است؟ آیا در ماهیت شکنجه گران و قاتلان دیروزی تغییری حاصل شده است؟ آیا کابل ها بر زمین افتاده اند؟ آیا تخت های شکنجه برچیده شده اند؟ وقتی بر زن سعید امامی آن رفت که شاهدش بودیم، تصور کنید آنچه که بر مجاهدان و مبارزان واقعی میهن می رود.
در ۲ ژانویه ۲۰۰۰ دیوانعالی کشور شیلی مصونیت سناتوری پینوشه را لغو کرد، آریل دورفمن در این باره نوشت که کشتن تاریخ به آن آسانی نیست که برخی از قدرتمندان تصور می کنند. نور نامرئی مردان و زنانی که بخاطر عقایدشان به پا خاستند، مادامی که یک تن در جهان وجود دارد که بخواهد یاد و هدف آنان را زنده نگاه دارد، خاموش شدنی نیست. فقط یک چیز لازم است:
«یک نفر که در برهوت وجدان فریاد بزند، تنها یک نفر. و بعد یک نفر دیگر و باز هم یک نفر دیگر». این همه آن چیزی است که برای زنده نگاهداشتن جرقه های عدالت لازم است.
کسانی که اعلام عقب نشینی عوام فریبانه و مزورانه رژیم در مورد تعلیق موقت حکم سنگسار را ( که با تأیید بعدی حکم سنگسار توسط دیوان عالی کشور تقش در آمد) پیروزی خود وحقوق بشر تلقی می کنند آیا می دانند درد ناشی از سنگسار( که حداکثر یک ربع طول می کشد تا قربانی با ضربات سنگ جان دهد) در مقابل حکم ضرب حتی الموت که مرگ زیر ضربات کابل است و گاه تا روزها می تواند ادامه پیدا کند می تواند مردنی ساده باشد! آیا شما مراسم شکنجه یک فرد را از نزدیک شاهد بوده اید؟ می توانید تصور کنید چه رژیمی بر میهنمان حاکم است که مراسم سنگسارش را، این فجیعانهةرین شکل کشتن آدمی را مرگی راحت مینامم؟
متعاقب ترور و معلولیت سعید حجاریان در جنگ خانواده های چند گانه مافیا در ایران، بوق های تبلیغاتی داخلی و خارجی، اروپایی و وطنی، گروه های مختلف اپوزیسیون همزمان به راه می افتند و او که از بنیانگذاران اطلاعات نخست وزیری و وزارت اطلاعات و دانشکده امام محمد باقر ( دستگاه آموزش برای جلاد و سلاخ آفرینی) و هر چه دستگاه سرکوب و شکنجه در میهن است می شود نماد مظلومیت یک خلق! عکس او و نحوه سخن گفتن و راه رفتن او می شود آذین بخش صفحات مختلف روزنامه ها و نشریه ها و سایت های مختلف…!
سعید حجاریان، حالا که نوبت خودشان رسیده از فاجعه سلول انفرادی یاد می کند! هیچ یادی نمی کند از سالها سیطره اش بر وزارت اطلاعات و سلول های انفرادی اش، و درخواست عفو و پوزش از قربانیانش. آنان را همچنان شایسته این فشارها می دانند. بحث تنها بر سر خودشان است. کدام شهر و کدام مرکز اطلاعاتی ایران را سراغ دارید که در گذشته و حال به جز سلول انفرادی، جایی را اختصاص به نگهداری زندانیان امنیتی داده باشد؟ یونسی به صراحت در ۱۴مهرماه ۸۲ در سخنرانی برای ائمه جمعه سراسر کشوراعلام می دارد: “بنده معتقد نيستم كه تشكيلات اطلاعات بايد تشكيلات مخوفی باشد، بلكه بايد برای منافقان مخوف باشد نه برای مردم” ناگفته پیداست منظورشان از مردم کیست؟
سعید حجاریان که بنیانگذار یکی از مخوف ترین و خشونت بار ترین سازمانهای اطلاعاتی دنیاست در پيامي به همايش ”عدم خشونت و جستجوي حقيقت“ به مناسبت سالگرد تولد ماهاتما گاندي، به تشريح عوامل و چهرههاي خشونت در عصر جهاني شدن می پردازد و نهی می کند مبادا کسی بخواهد در مقابل رژیمی که جز خشونت و ترور و کشتار زبانی ندارد به جز مسالمت و مدارا سخنی بر زبان آرد و یا عملی انجام دهد! او هیچ سخنی از این که در دوران معاونت و صیانت وی در وزارت بدنام اطلاعات، یکی از خشونت بارترین و فجیع ترین جنایات تاریخ معاصر شکل گرفته است به میان نمی آورد. او و امثال او در جستجوی کدام حقیقت می باشند؟ آیا قتل عام هزاران زندانی بی دفاع حقیقت ندارد؟ چرا هیچ اشاره ای به سرنوشت هزاران زندانی محکوم که توسط هیئت های منصوب خمینی، که از قضا هدایتشان به دست همدستان او بود، قتل عام شدند نمی کند و طلب بخشش و پوزش نمی کند.
عوام فریبی تا کجا؟ محسن آرمین بازجوی بیرحم ۲۰۹ اوین، نقش خون خواهی خانم زهرا کاظمی، ژورنالیست ایرانی را که قربانی شقاوت حاکمان میهنمان گشت بر عهده گرفته است. آیا کسی از او پرسیده است خود او جنازه چند نفر را روانه گورستان کرده است؟ آیا کسی از او پرسیده است خود او ثواب چه تعداد ضربه کابل را در نامه اعمال خویش به ثبت داده است؟ آیا شقاوت او از یاد رفته است؟ آیا چون هم اکنون در رقابت با جناح مقابل که کمر همت به حذف آنان بسته است، جست و خیزی تحت عنوان دفاع از حقوق بشر می کند، بایستی سوابق او را به دست فراموشی سپرد؟ آیا قربانیان آنان نبایستی نفرت خود را نسبت به کسانی که تلاش می کنند پیراهن عافیت به تن آنان کنند، بیان دارند؟
سخنی از مظلومیت صدها تن که بر میزهای تشریح جلادان پاره پاره شدند نیست. سخنی از هزاران جاودانه فروغی که با بدن های آش و لاش و شکنجه شده توسط همدستان حجاریانها به رگبار بسته شدند نیست. گویا همه چیز فراموش شده است. کسی از ناصر منصوری که پس از هفت سال زندان با برانکارد به قتلگاه برده شده حرفی به میان نمی آورد ( در حالی که فلج قطع نخاعی بود) مدعیان دروغین حقوق بشر از با صندلی چرخدار رفتن سعید حجاریان به مجلس سخنرانی خبر می دهند!! سخنی از کاوه نصاری که قلمدوش ظفر افشاری به قربانگاه رفت نیست(جرا که به خاطر حمله شدید صرع نمی توانست راه برود و گذشته خویش را به یاد نمی آورد) سخنی از محسن محمدباقر که چون پرنده ای باعصا به پرواز در آمد نیست( دو پای آهنین داشت، از بچگی فلج بود در فیلم غریبه ومه بیضایی بازی کرده بود). چرا آنهایی که خبر عطسه هنرپیشه های سینمایی را دنبال می کنند، سخنی از نمایش آخر محسن محمد باقر بر فرازچوبه دار بر زبان نمی آورند؟ حق با آنهاست او هنرپیشه نبود که آنها از وی سخن بگویند، او نقش بازی نمی کرد، زندگی حقیقی اش را به نمایش گذاشته بود. سخن از ده ها و صدها گردی که زیر شکنجه جان دادند به میان نمی آید. گویی به انکار آنها نشسته ایم. گویی تاریخ دروغین یک ملتی را جعل میکنیم. چرا سکوت می کنید؟ به جای مادر دلاور معصومه شادمانی این مظهر روشنی و مهر و عطوفت که بر برانکارد جسم نحیفش را به رگبار بستند و به حق می تواند مادر خلقی نام بگیرد سمبل های دروغین علم می کنند.
عباس عبدی و محسن سازگارا از برخورد مؤدبانه و توأم با احترام بازجویان و کادر زندان صحبت می کنند. سازگارا تا آنجا پیش می رود که می گوید: ” آقايان بازپرسها در وسط سوال و جواب گاهي اجازه ميدادند كه پزشك معالج مرا معاينه كند”. آیا این است چهره واقعی جمهوری اسلامی و بازجویان و بازپرسان و شکنجه گرانش؟
.
آنان خود در مظان اتهام قرار دارند. باید که چنین مورد التفات بازجویان قرار گیرند و از رفتار زندانبانان اظهار رضایت کنند. پیش از ایشان دوستان اکثریتی شان در فروردین ۶۰ وقتی هیئت بررسی شایعه شکنجه در زندان های رژیم از سوی قوه قضاییه تعیین شده بود اظهار می کردند که« نظام حاکم بر زندان ها مبتنی بر شکنجه نیست» و بیشرمانه آن را یکی از« دستاوردهای بزرگ و گرانقدر مردم و انقلاب دانسته بودند” (کار شماره ۱۰۶ دوم اردیبهشت ۶۰)
آقای محسن سازگارا خود از برنامه ریزان و زمینه سازان پیگیر خونین ترین سرکوب های سیاسی تاریخ معاصر در دهه ۶۰ می باشند. وی و معاونانش (قوچ کانلو و نصرالله جهانگرد) از اعضای “جلسه هماهنگی مقابله با احزاب و گروه های ضد انقلاب” در بهمن ۵۹ که منجر به صدور اطلاعیه ده ماده ای دادستانی انقلاب تحت تسلط لاجوردی گردید، می باشند. او و یارانش دستور دستگیری رهبران گروه های سیاسی را در نشست فوق صادر نموده بودند و این وظیفه را به دوش لاجوردی و اعوان و انصارش قرار داده بودند و تأکید کرده بودند روزنامه فروشانشان را نیز دستگیر کرده و به اوین تحویل دهند تا ارشادشان کنند. و بعد دیدیم که در آموزشگاه و آسایشگاه اوین چه بر سر همان روزنامه فروشان آوردند! ایشان و دستیارانشان از سازمان دهنده گان و حداقل مطلع از جریان سازماندهی گروه های چماقدار و حزب اللهی و فالانژ برای حمله به دفاتر و گروه های سیاسی و هوادارانشان بوده اند. در جلسه مزبور تصویب نموده بودند “ممانعت از هر گونه برخورد گروه های مردمی با این سازمان ها و گروه ها در مدت ۱۵ روزه مهلت (جلوگیری از برخورد حزب الله با گروه های مسلح و واگذاری آن به مسئولین) ”
یکی از گروه های مسلح مزبور هم مجاهدین و هوادارانشان بودند که تا آن زمان حتی یک گلوله نیز شلیک نکرده بودند و حتی حاضر بودند در صورت تضمین ريیس جمهوری و خمینی مبنی بر اجرای تمام و کمال قانون اساسی دست پخت خودشان سلاح هایشان را نیز تحویل دهند. دهها نفر ازهوادارانشان به دست چماقداران مورد حمایت افرادی مانند سازگارا کشته شده بودند. همان هایی که امثال سازاگارها از ایشان به عنوان گروه های مردمی نام می بردند.
چگونه می توانند دستهای خونین شان را پنهان سازند؟ ایشان در پست معاونت سیاسی بهزاد نبوی و اداره نخست وزیری در سیاه ترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی از چهره های برجسته طراح و زمینه ساز آن کشتارهای عظیم بودند. ایشان در پایه گذاری سپاه پاسداران نقش اساسی داشته اند، چه کسی از جنایاتی که توسط سپاه پاسداران در طی این سالها مرتکب شده بی اطلاع است؟ سازگارا، از پایه گذاران اطلاعات سپاه پاسداران بشمار می رود و چه کسی می تواند نقش بدون گفتگوی این بخش از سپاه پاسداران را که نقش اساسی و محوری در سرکوب و کشتار و شکنجه دهه ۶۰ داشته را کتمان کند؟ حتی دوست و مدافع اش مسعود بهنود معتقد است: “محسن حتی میدانست که سوابق او در تاسيس اطلاعات سپاه و آشنائیاش با حضراتی که بعضی هنوز در کارند هيچ ايمنی به او نمیدهد.”
کجا ایشان از مردم و قربانیان سیاسی تقاضای بخشش و عفو کرده اند؟ چه کسی نمی داند که آقای عباس عبدی به عنوان یار غار و مشاور موسوی خویینی ها در پست دادستانی کل کشور نقش بدون گفتگویی در قتل عام های سال ۶۷ و اعدام های وسیع زندانیان عادی پس از سال ۶۷ داشته است؟ یادتان رفته موسوی خوئینی ها در پست دادستانی کل کشور در ۲۰ دیماه ۶۷ چه گفت ” ما از بالارفتن آمار اعدام ها واهمه ای نداریم” آیا عبدی خود متهم به جنایت علیه بشریت نیست؟
دختر عباس عبدی بعد از ملاقات با پدرش در نیمه مهرماه ۸۲ می گوید: “عبدی در عين حال گفته كه به نظر نميرسد ديگر از راههای داخلی نتيجه مثبتی كسب شود و به همين خاطر، خانواده وی در صورتی كه از مجامع داخلی به نتيجه نرسند، مقابل دفتر سازمان ملل تجمع خواهند كرد. ” آنها خود را به فراموشی می زنند، صدها مادر را که به خاطر تظلم خواهی و کاستن از فشار روی فرزندانشان در مقابل دادستانی کل کشور که سید محمد موسوی خوئینی ها پدر معنوی عبدی بر آن صدارت می کرد و عبدی مشاورت وی را به عهده داشت، تجمع کرده بودند، در سال ۶۶ دستگیر کرده و به اوین آورده و مورد ضرب و شتم قرار دادند! برای هر یک جداگانه پرونده ای تهیه کردند تا مبادا دیگر جرأت کنند پیگیر وضعیت فرزندانشان شوند. تازه آنها به مراجع بین المللی نیز شکایت نکرده بودند، بلکه از دستگاه تحت نظارت ایشان، واز خودشان تظلم خواهی می کردند!!
سید ابراهیم نبوی نشسته در فرنگ در حالی که به بده بستان با حسین شریعتمداری (یکی از ناقضین حقوق بشر) مشغول است و او را تهدید می کند که اگر موی دماغش شود، ناگفتنی های در مورد او را فاش می سازد، مرثیه و رنجنامه می نویسد در رثای قلب بیمار محمد محسن سازگارا( در حالی که بازجویی اش با حضور پزشک انجام می گرفته و در فواصل مختلف مورد معاینه قرار می گرفته و ۵ بار در بیمارستان بستری شده است). ولی سخنی نمی گوید از غلامحسین مشهدی ابراهیم که با قلب بیمار به دار آویخته شد. در حالی که مادرش در همهی دنیا تنها او را داشت و هفت سال چشم انتظارش نشسته بود! سخنی نمی گوید از پرویز زند شیرازی که دهسال رنج و شکنجهی زندان را با قلبی بیمار تحمل کرد! حرفی از سرهنگ مجاهد علی ارد نمی زند که از زیر چادر اکسیژن بیمارستان قلب تهران به شکنجه گاه و تخت شکنجه اوین منتقل شد و بعد از تحمل ۵ سال رنج و مرارت در گوهردشت جاودانه گشت. سخنی از عمو (محمد علی ابرندی) نیست که در اثر نارسایی قلبی و عدم رسیدگی در زندان جان داد. چیزی نمی گوید از سرهنگ زجاجی که به خاطر شکنجه های وحشیانه دچار حمله قلبی شد و در اوین جان باخت. اینجا که می رسند سکوت اختیار می کنند.
پانزده سال از فاجعه کشتار قتل عام زندانیان سیاسی می گذرد از مجموعه كساني كه در آن روزها در مصدر قدرت بودند و یا در باقت حاکمیت سهیم بودند کدام یک در این باره لب به سخن گشوده است؟ کدام یک از اینان ندای استغاثه مادری را که هنوز پس از گذشت پانزده سال از محل دفن فرزندش خبر ندارد شنیده است؟ کدام یک از اینان توطئه سکوت را شکسته است؟
هنگامی که شکنجه گران و ناقضان حقوق بشر و جلادان دیروزی در پیش چشم قربانیان مورد استقبال قرار می گیرند و عده ای آب توبه بر سر آنان ریخته و پیشاپیش حکم تبرئه آنان را صادر می کنند، در واقع بیعدالتی و زجر و شکنجه را تداوم میبخشند. این بیرحمیای عامدانه و عالمانه در حق دهها هزار قربانی است که نظاره گر صحنه می باشند.
دوباره اکثریتی ها به صحنه آمده این بار دوستان” ضدامپریالیست” سابق شان لقب” آزادی خواهان دربند، مدافعان آزادی” را از سوی ایشان دریافت می دارند، با صدای بلند در کنگره فوق العاده شان در مهر ماه ۸۲ طی پیامی اعلام می دارند: “همراه همه آن هایی گام برمی داریم که شجاعانه در زیر سیطره نظام حاکم با دست زدن به اعتصاب غذا اعتراض خود را به زندانبانان به نمایش می گذارند. ” منظورشان همراهی با، محسن آرمین، مصطفی تاج زاده، سعید حجاریان، فیض الله عرب سرخی، شمس الدین وهابی، حمیدرضا جلایی پور، علیرضا علوی تبار و …. روزه سیاسی یک روزه شان می باشد. یک بار در سال ۶۰ نیز دوش به دوش هم در شکنجه و کشتار انقلابیون دست داشتند و بدان افتخار می کردند! دوباره دست در دست هم سر خلایق را شیره می مالند.
من به هیچ وجه ازظلمی که توسط دوستان سابق، بر سعید حجاریان و اکبر گنجی و عبدالله نوری و عباس عبدی و محسن سازگارا و همسر سعید امامی و هاشم آقاجری و افراد مشابه رفته و یا در آینده خواهد رفت اظهار شادمانی نمی کنم. هیچ گاه از این که در معرض فشار و آزار و اذیت قرار گرفته اند دلشاد نمی شوم. هیچگاه اندوهی که خانواده های آنها در نبودشان متحمل می شوند مرا خوشحال نمی کند. چرا که پیش از هر چیز یک انسانم و از رنج هیچ انسانی شادمان نمی گردم. ولی بحث بر سر مفاهیم است. بحث بر سر مفهوم زندانی سیاسی وعقیده است. بحث بر سر مفهوم شکنجه به لحاظ بین المللی و استانداردهای بین المللی هم نیست که همگی مورد قبول و پذیرش من است. بحث بر سر شکنجه در جمهوری اسلامی ومقوله زندانی سیاسی است و تحریف آن.
افراد فوق، خود در زمره ناقضین حقوق بشر به شمار می روند و طبق معیارهای شناخته شده بین المللی و اصول پذیرفته شده توسط جوامع مدرن امروزی، روزی جوابگوی اعمال خویش باشند. این ابتدایی ترین و شناخته شده ترین حق قربانیان نقض حقوق بشر است که خواهان پیگیری موضوع درمراجع صالحه ملی و بین المللی باشند. کنوانیسیون های بین المللی در ارتباط با حقوق بشر مصوباتی در رابطه با عدم مصونیت قضایی ناقضین حقوق بشر در همه زمینه ها دارند.
این مبحث از جمله مواردی است که مشمول مرور زمان نمی شود و گذشت زمان نمی تواند آن را به دست فراموشی سپارد و یا از پیگیری قضایی و حقوقی بازدارد. سازمان های مدافع حقوق بشر به ویژه پس از تحولاتی که در سالیان اخیر در کشورهای آمریکایی لاتین رخ داد است و تلاشی که دیکتاتوری های حاکم بر این کشورها برای فرار خویش از پاسخگویی در مقابل وجدان های بشری به خرج داده اند مبارزات طولانی و پی گیری را در راه تصویب قطعنامه های بین المللی در جهت عدم مصونیت مرتکبین نقض حقوق بشر سازمان داده اند. در این زمینه موفقیت های چشمگیری نیز به دست آمده است. چگونه می توان کسانی را که خود به نوعی در حاکمیت شرکت دارند و به هیچ وجه به نقد آنچه که در گذشته انجام داده اند، نپرداخته اند زندانی سیاسی وعقیده خواند؟ آنان که خود متهم می باشند، نمی توانند بر جای قربانی تکیه زنند. قربانیان دعواهای باندهای یک رژیم را نمی توان زندانی سیاسی و عقیده خواند. ناقضین حقوق بشر می بایستی تحت پیگرد قانونی قرار بگیرند. آیا کسی می پذیرد اگر پینوشه مورد ظلمی از سوی دوستانش قرار بگیرد، عنوان زندانی سیاسی را بیابد؟ در این صورت نبایستی نام سعید امامی به لیست قربانیان سیاسی و قتل های زنجیره ای افزوده شود؟ آیا قاتلین قتل های زنجیره ای نبایستی در زمره زندانیان سیاسی و عقیدتی قرار بگیرند؟
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در دو دهه جزیی از نظامی بوده است که از هیچ جنایت و قساوتی در حق مردم ایران فروگذار نکرده است.اینان در برابر بشریت باید به جرم سرکوب اندیشه و آزادی بیان به جرم انگیزاسیون اسلامی، برای سهیم بودن در پیگرد، آزار، شکنجه و کشتار دیگراندیشان و آزادیخواهان ومثله کردن مبارزان راه حق و عدالت محاکمه شده و پاسخگو باشند. باید سهم و مسئولیت خود را در این جنایت بزرگ قرون وسطایی بپذیرند و بعد ادعای« آزادیخواهی» کنند.
آیا از خود پرسیده اید چقدر در اجرای این پروژه ننگین، آگاهانه و یا نا آگاهانه، مستقیم یا غیر مستقیم، به یاری رژیم برخاسته اید؟ سهم شما و ما دراین رهگذر چیست؟
آیا منی که خود هنوز خاطرات ده سال اسارتم را (با هر دلیل و توجیه) به رشته تحریر نیاورده ام مقصر نیستم؟ آیا من و امثال من خود در این میان مقصر نیستند؟
آیا فکر نمی کنید رژیم در اجرای پروژه خویش موفق بوده است؟
من هرگز خواهان انتقال خشونت از نسلی به نسلی دیگر( همچنان که در تمامی دوران تاریخ میهنمان تکرار شده است) نیستم. من هرگز خواهان انتقال نفرت و انتقام از نسلی به نسل دیگر نیستم. من از این تکرار، از این سیکل بیزارم. اما بر این باورم که وجدانهای بیدار و آگاه، برای پیشگیری از تکرار ظلم و ستم، نباید آسان از این جنایتها و شقاوتهای قرون وسطایی که بر مردم ما رفته است بگذرند. بر این باورم که برای پیشگیری ازتکرار ظلم و جنایت، باید تمامی جنایتکاران و همدستان و حامیان آنان را در دادگاهی فرا خوانده تا طبق موازین انسانی محاکمه شده و پاسخگوی اعمالشان باشند. فراموش کردن جنایتها و شقاوتهایی از آن دست که جمهوری اسلامی بر انسان روا داشته است و به پای میز محاکمه نکشاندن طراحان، مجریان و همدستان دو دهه شکنجه و کشتار جسم و روح آدمی، یعنی راه را باز گذاشتن برای تکرار جنایتهایی دیگر. بیشک جز این نخواهد بود.
ایرج مصداقی
۹-۱۰-۲۰۰۳
پیام برای این مطلب مسدود شده.