21.02.2005

گزارشی از تهران در رابطه با حمله نظامی احتمالی آمريکا به ايران!

افشای حرف مردم! منبع: اخبار روز


اين گفتگو که در خيابانهای تهران انجام و ضبط شده و طی سه يا چهار بخش منتشر می شود. آنچه در زير می آيد به طور صددرصد آژير خطری برای همه ماست. چه آنها که غافل از مردم مستانه بر منبر قدرت تکيه زنده اند و نعره مستانه هل من مبارزشان گوش خودشان را هم کر کرده و هم برای روشنفکرانی که به مراتب بيشتر از مردم در سريش اسلام چسبيده اند، و هم برای هر ايرانی و ايران دوستی که بداند اگر کاری می توان کرد همين امروز است، ايرانی ديری است که از حکومت اسلامی نااميد است و کم کم به صورت جمعی چشمش را به بيرون مرزها دوخته و اين مسئله کم کم دارد همگانی می شود…


یکشنبه ٢۵ بهمن ١٣٨٣ – ١٣ فوريه ٢٠٠۵
اين گفتگو که حدود هفت ساعت است در خيابانهای تهران انجام و ضبط شده و به مرور بدون ترتيبی خاص از نوار پياده می شود و طی سه يا چهار بخش به حضور فارسی زبانان تقديم می کنم. آنچه در زير می آيد به طور صد درصد آژير خطری برای همه ماست. چه آنها که غافل از مردم مستانه بر منبر قدرت تکيه زنده اند و نعره مستانه هل من مبارزشان گوش خودشان را هم کر کرده و هم برای روشنفکرانی که به مراتب بيشتر از مردم در سريش اسلام چسبيده اند، و هم برای هر ايرانی و ايران دوستی که بداند اگر کاری می توان کرد همين امروز است، ايرانی ديری است که از حکومت اسلامی نااميد است و کم کم به صورت جمعی چشمش را به بيرون مرزها دوخته و اين مسئله کم کم دارد همگانی می شود و مرز و بوم با سواد و بی سواد و عارف و عامی و ديندار و بی دين و پير و جوان نمی شناسد.

بدبختانه همه به نوعی اين خواست مردمی را کتمان می کنند و بروی خود نمی آورند، حال اين خواست خوب باشد يا بد! واقعيت اين است که بخش عظيمی از مردم ايران منتظر دخالت نظامی آمريکاست! چرا و چگونه اش را هم مردم می دانند، هم روشنفکران و هم سلطنت مطلقه فقيه! ولی همه مثل کبک سرشان را زير برف کرده اند. آنچه که برای من عجيب است نوشته اکثريت قاطع نويسندگان است که يکديگر را به امتناع دخالت نظامی آمريکا در نوشتن و گفتن و تجزيه و تحليل نصيحت می کنند. من نه در پی نامم، نه نويسنده. دانشجوی سال چهارم يکی از دانشگاهای تهرانم، اگر از برهان قاطع و قداره اسلام ناب محمدی، و به همان اندازه از تناب دار و خفه شدن و زير ماشين رفتن، و ناپديد شدن نمی ترسيدم اسم و رسم خودم را و حتا آدرس و شماره تلفنم را هم در اين سايت می گذاشتم. ولی باور کنيد می ترسم، علی ايحال از چند رنگی و پنهان کاری روشنفکران هم خسته شده ام. چندی پيش در يکی از کشورهای خليج فارس توانستم از بعضی سايتهای بی عمامه (در جنوب شهر تهران به فيلتر و به کاپوت می گويند عمامه، به آن خواهم پرداخت) ديدن کنم. در اغلب آنها نوعی چپ زدگی و غفلت چپی ديده می شد. اغلب از آنچه واقعا در جامعه می گذرد ناآگاه می نمايند. شايد هم می خواهند رهنمود به مردم بدهند ولی چون واقعيات را ناديده می گيرند موفق نيستند. من برای اينکه ناگهان آمريکا به ايران حمله نکند، و روشنفکران در برابر استقبال مردم از سربازانش هاج و واج نمانند، دست به کاری ابتکاری زده ام و آن رفتن در ميان مردم تهران است از شمال تا جنوب از شرق تا غرب و ضبط حرفهای آنها و بعد هم پياده کردن آن به صورت خام روی کاغذ است. در اينجا البته هشدار می دهم که اين نوشته يک کار تحقيقی ست و چنانکه در طب مدفوع و ادرار خون و چرک و رحم و آلت تناسلی خصوصا از امهات تحقيق و مورد تحقيق است بنا بر اين، در اين تحقيق هم در حد امکان به صورت خام و ابتدايی و جاهلی و بازاری و جنوب شهری و شمال شهری و با لهجه و بی لهجه، با ادبانه و بی ادبانه آمده است، اميد است ارباب تربيت و تنزه چند «لغزش» مردمی را به ديده اغماض بنگرند. واجب است در اينجا تذکر دهم که اگر واقعيات جامعه ما فحش و ناسزا هم درش هست بايد گفته و نوشته و تحقيق شود و نه کتمان و تقيه. با اينکار صورت مسئله پاک نخواهد شد و ارباب ذکاوت در جامعه ما بجای پنهان کاری و يا تجاهل و يا نديده انگاری رو به سوی رفع مشکلات و حل آنها بر خواهند آمد. بنا براين با من بياييد و گوش کنيد و ببينيد و قضاوت کنيد…اگر نه مردم ايران در برابر حمله چنان عکس العملی از خود نشان خواهند داد که همه ما متعجب خواهيم شد…

1
اينجا چهار راه گلبندک است، پير مردی از راه می رسد با خود می گويم بهتر است با او خودم را بيازمايم تا ورزيده شوم و بعد سراغ ديگران و جوانان بروم:
*پدر سلام
برو بابا جون، من که پدر تو نيسم خدا روزيتو جای ديگه حواله کنه، برو برو…
*شما شنيدين که آمريکا شاخشونه کشيده برا ايران؟
نه خير جوون برا ايران نکشيده برآ خوندا کشيده…
* چطوری؟
دنبال دزد می گردی؟ من دزدی نکردم برو سراغ يکی ديگه…
* نه دانشجوام میخام بدونم، تحقيق می کنم…
دانشجوا که همشون تو زندونن، اونجا تحقيق ميکنن په تو چرا اينجايی…خب چيو می خای بدونی؟
* آمريکا برا چی میخاد به ايران حمله کنه؟
بهت که گفتم اون می خاد به آخوندا حمله کنه…
* برا چی؟
هی ميگه برا چی! برا اينکه اينا تو دنيا ريدن!
* تو ايران چی؟
مگه ايران تو دنيا نيس؟! خب معلومه که اينا اينقدر تو ايران ريدن که حالا سر رفته، جاهای ديگم رفته، رفته همه دنيا، حقشونه خدا کنه بيان…
* نمی ترسی اين حرفا رو می زنی؟
از کی بترسم؟
* از من، از اينکه آمريکا بياد!
من از بزرگتر از شماشم نمی ترسم …من از خودشون بودم، کميته امام رو ماها روبراه کرديم، اولش دودش تو چشم همه رفت ، حالام دودش تو چشم خومونم ميره…ترا بخدا بگو تو چه کاره ای؟ اگه يه جايی بگی حرفای منو، منو بازخواس کنن همه رو حاشا می کنم…اما بدون که بچه ی بچه من (نوه من) حالا سن و سال توهه… پسرم تو جنگ کشته شده، خدا مرگشونو بروسونه، خدا اون پيره سگو لعنت کنه…هی ميگن آمريکا می آد الهی که بياد!

زنی از راه می رسد از مرد می پرسد…
اين آقا کی باشن؟
دانشجوهه
چی می خاد؟
میخاد بدونه که من موافقم با حمله آمريکا به آخوندا يا نه.
مرد تو چه کارت دوباره به سياسته، بيا بريم، یه دفعه خوردی کمته، می خای نوه تم بدی
؟ بيا! برو آقا خدا عمرت بده…

آنها سوار تاکسی می شوند و ميروند و من می روم جلوتر، دهانه بازار اينجاست، اينجا همه انقلابی بوده اند، اينجا همه در راه خدا و اسلام و امام و انقلاب پول، برنج، روغن و عدس و گوشت می داده اند، آنها از گوشت و پوست خودشان هم مايه می گذاشتند… مردی با کيف سامسونت توجهم را جلب می کند، جلوش را می گيرم،
* آقا سلام
سلام
* حال شما خوبه؟… من یه تحقيق می کنم، برا دانشگاه…
بله، راجع به چی؟
*راجع به اوضاع مملکت…
وضع، خوبه آقا خوب…خوبه خوبه خوب، بستونه يا بازم بگم خوب؟
*چطوری خوبه؟
داری میبينی ديگه
شما چکاره ای؟
*دانشجوام.
منم دانشجوام!
*دانشجوی چی؟
دانشجوی صرافی! آره تو بازار ياد می گيرم چطوری صرافی کنم، شمام اگه میخای عاقبت به خير بشی و کسی زنت بشه دس بردار و بيا تو بازار ياد بگير چطوری سر ملت رو کلاه بزاری… بعدم ميری مکه و از خدا اجازه ميگيری و حالا دزدی کن و کی نکن…
*از شوخی گذشته شما دانشجويی
نه! من تو بازار کار می کنم، در حقيقت کار آموزی!
*وضع چطوره؟
خوب آقا خوب، توپ!! من تو يه حجره صرافی کار می کنم…
*شما چند سالته
سی هفت سالمه ولی مثل شصت ساله هام! نه؟
اختيار دارين ، جوونين… چرا حال فکر ميکنين پير شدين؟
از دست پدرم، از دست مادرم، از دست آخوند، از دست اسلام…از دست گند از دست کثافت…
*ميگن آمريکا ميخاد حمله کنه!؟
کی، چه موقع؟ کی میخاد حمله کنه، پس چرا همش حرف ميزنه…
(جوانی که پير می نمود به راه می افتد، دنبال او براه می افتم…)
آقا ترا بخدا برو هرچی بلد بودم گفتم، همه مردم می دونن که ازشون کاری ساخته نيست، فقط آمريکاست که حريف آخونده و بس، خدافظ…اگرم بياد مردم جلو پاش گل ميريزن.
(دنبال او می دوم…)
ولی عراق چطور با اينهمه کشته؟!
جوان بر می گردد
بگو ببينم شما چکاره ای؟ شما نمی دونی که پشت سر همه جريانات تروريستی خمينی و خامنه ای و رفسنجانی و سپاه بسيج بوده و هست و خواهد بود! شما نمی دونی که تمام حمله های انتحاری کار دفتر آقاست؟
*آقا کيه؟
ما رو گرفتی تو، شما، نمی دونی آقا کيه؟ ديگه تروريست بودن و آدم کش بودن حکومت اسلامی رو که آمريکا نبايد به من و تو يادآوری کنه، آقای دانشجو! آقای محترم ارباب من حاج آقا اون بالا نشسته (جوان طبقه فوقانی ساختمانی را با دست به من نشان می دهد) در زمان شاه فقيد در جوونيش دلار سه تون و پنج زار و چهار تومن و فوق فوقش پنج تومن خريد و فروش می کرده، همين امروز ما همون دلار رو هشتصد و نود تومن با هزينه اش معامله کرديم، اونم چون مبلغش بالا بود، اينطوريه و گر نه که اون بدبخت بيچاره که بايد صد دلار بخره دلاری هزار تومنه!
*شما واسه کجا پول ميفرستين؟
واسه همه جا، هرجا بچه آخوندا و آقازاده برا پول خرج کردن رفتن، آقا جون من شما خيلی پرتی، من امروز بيشتر از بيست حواله پنجاه، صد، دويست، سيصد و پانصد هزار دلاری به دبی و انگليس، فرانسه و قبرس و سويس و انگليس فرستادم، به خود آمريکا فرستادم، پول نفت مثل ريگ از اين مملکت خارج ميشه، خاتمی هر چی ميگه کس و شعره، اين مملکت دس يه مشت دزده، اگر صلح صفايی هست بين خودشونه که دارن تقسيم می کنن، مثل خوک افتادن تو ايران و دارن پوزمالش می کنن و میرينن توش خير سر اون رييسشون…
(موبايل جوان زنگ می زند و گفتگوی ما پايان می گيرد…)

3
در بازار به دختر و پسر جوانی بر می خورم، آنها از بچه های جنوب شهر هستند که بقول خودشان هميشه برای خريد نسبتا ارزانتر به بازار می آيند. بعد از مختصری چاق سلامتی و تعارف به آنها می گويم…
*ميتونم يه مقدار از وضعيت مملکت باهاتون صحبت کنم، دارم يه تحقيقی می کنم برا دانشگاه.
دختر : کدوم دانشگاه؟
*دانشگاهی تو تهرون!
از خودمون سوال می کنين، خودمون هم نامحرميم؟ (نام دانشگاه را برايشان می گويم)
اوضاع خيلی خرابه، خصوصا برا ما دخترا، ولی من به يه شرط حاضرم با شما همکاری کنم، اول اينکه عکس نگيرين، دوم اينکه اسم مارو حتا نپرسين! ولی برا اينکه کار شما از اعتبار برخوردار باشه من هر چی بدونم و به نظرم برسه راسشو می گم، شما می تونين منو راهله صدا کنين اين اسم همين حالا به نظرم رسيد اسم دايه بابامه،
پسر هم می گويد: مرا ايوب صدا کنيد، اينهم اسم مستعارمن برا فقط امروز!
به قهوه خانه بزرگی در نزديکی بازار می رويم، چون زن همراه داريم ما را در لژ خانوادگی جا می دهند. چايی ميخوريم حرف می زنيم…
راهله: ببينيد من به عنوان دختر و يا زن بايد بگم شايد تايخ ايران يک حکومتی را به ياد نمی آره که به اندازه اين حکومت ضد زن باشه، شايد بشه ضد زن بودن اين حکومت رو در حد ضد ايرانی بودنش دونست ،حالا چه اصلاحطلب و چه اصولگرا، چون در واقع اصلاحطلب ها دلشون می خاد اين نظام ضد زن و ضد ايران رو نگه دارن.
*شما فکر می کنی فرقی بين خاتمی و خامنه ای و رفسنجانی و جود نداره؟
ايوب: چرا فرق داره ولی در اينصورت همه با هم فرق دارن!
راهله: همين طوره که ايوب ميگه، اينا اساسشون برای نگهداری اين نظام اسلاميه برا همينم اينا به عنوان نگهبانان اسلام و شريعت و اين حکومت ظالمانه همشون مثل همن، متدشون با هم فرق می کنه، روششون با هم فرق ميکنه ولی هدفشون يکيه.
ايوب: راهله در مورد مسئله زن و دختر حرف زد، ما اگه امروز نگاه کنيم می بينيم که برای يه رژيمی که بايد نماينده مردم يه کشور باشه و اين رژيمی که خودشو نماينده مردم ايران می دونه دو گونه زن و دختر تو جامعه ما وجود دارن يکی زن سنتی هستش، و يکی فاحشه!
راهله: و اين خي

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates