“عبوراز مرداب” خاطرات امیرکبیرسیم
“عبوراز مرداب” خاطرات امیرکبیرسیم، هاشم شاه بی ریش بالله ( پادشاه ایران هاشمی)، اسد مذنبی
جمعه هفتم جمادی الآذر
دیروز رسیدم خدمت جضرت مشهدی سلیمان و همشیره ملکه صبا. به درخواست حضرت سلیمان جناب ” باد” نیز حضور بهم رسانیده بودند و خیلی از آشنایی با بنده خیلی اظهار خوشوقتی کردند و سرعت و جابجایی اینجانب را بسیارستودند . جناب حضرت سلیمان نیز درحضور مهمانان و دیپلمات های خارجی از باد خواستند تا اینجانب را سرمشق قرار بدهند. خیلی احساس غرور کردم. به پیشنهاد خواهر ملکه صبا قرار شد نام حزبمان را به افتخار جناب ” باد” به این اسم نامگذاری کنیم.
چهارشنبه 14 تیرداد
آقای بهشتی آمدند و رفتند. آقای باهنر آمدند و رفتند. آقای رجایی آمدند و رفتند و بحمدلله من ماندنی شدم . کار خدا را بنگرید.
ظهر چهارشنبه هفتم تیر
امروز جسد آقایان رجایی و باهنر را آوردند. آقای رجایی را از ته ریش نتراشیده اش و چند دندان طلایش شناختیم . برای شناسایی باهنر دست بدامان کالبد شکافی شدیم چون فقط عضو مبارکشان سالم مانده بود؛ از کالبد شکافی جناب زکی مختار طهارت العلوم را فرستادند . تاکید کرد که عضو مبارک مربوط به ایشان می باشد که به شماره ثبتی 11244 در کالبد شکافی به ثبت رسیده است .تعدادی هم دنبلان سوخته و بیلاخ داخل یک کیسه نایلون آوردند و گفتند مربوط به برادر به لقاء الله نپیوسته کشمیری است .
فردای چهارشنبه هفتم تیر
امروز جلسه حزب رادر مجلس تشکیل دادیم. بعد ازچند ساعت فحش و کتک کاری آقای خامنه ای به دلیل دا شتن دو دانگ صدای خوش به ریاست حزب انتخاب شدند. آقا نظرشان این بود که کلک ریاست جمهوری را هم بکنیم. خود آقا نظرشان به آقای خامنه ای بود . مخالفین شایعه کرده بودند که ایشان دستشان کج است . آقا تلفنی نهیب زد که ” حرف نباشه ، دست همه تان کجه ” . قبول کردیم ایشان شد رییس جمهور وقرار شد انتخاباتش را سه ماه بعد برگزار کنیم . مخالفین گفتند حرفی نیست فقط شرط بگذارید رییس جمهور علاوه بر در خط امام و معتقد به ولایت فقیه بودن باید نسوز هم باشد.
پنج شنبه دوازده رجب آلآبان
از ستاد نماز جمعه آمدند و گفتند این خطبه را باید فردا توی نماز جمعه بزبان عربی بخوانید تا برادران بومی استرالیایی نیز بفهمند.تاصبح زور زدم و تمرین کردم ، آخرش مجبور شدم از رو بخوانم و چندین بار تپق زدم. بعد از نماز توی دلم چند بار به همه مستضعفین عالم لعنت فرستادم. آقا سفارش فرستادند ” گند زدی ” و دستور فرمودند هزار مرتبه از رویش جریمه بنویسم!
جمشنبه چهاردهم ماه
برادران محافظ گزارش دادند چند شئی مشکوک شبیه به دیس یا بشقاب پرنده را با راهدار در حیاط خلوت دیده اند. بهانه کردم و بچه ها را فرستادم دنبال نخود سیاه و شب رفتم منزل یکی از خواهران چون قدری استخوانم قدری درد می کرد . زنگ زدم به حاج احمد گفتم بیا بساط مون جوره . نصف شب آسمون غرومبه شد با حاج احمد پشت کرسی سنگر گرفتیم بعدا فهمیدیم از حیاط بغلییه ولی دیر شده بود چون مختصر خرابی بار آمد.
دوسه شنبه 17 ذی سپتامبر
برادر لولاییان رئیس شعبه شرکت حفاری نفت در لندن تشریف آوردند و گله داشتند از اینکه بنده زاده های اینجانب بغل شرکت نفت بریتیش گازوئیلیوم درنروژ دکه نفت فروشی باز کرده و نفت زبون بسته را درقلب اروپابه قیمت هر پیت دوزار و ده شاهی می فروشند . به والده بچه ها گفتم هیئت تحقیق و تفحص تشکیل دهد گفت ارث پدرشان است به کسی چه مربوطه؟ اما آخرش تحت فشار اوپک مجبور شدیم پیت های نفت را جمع کنیم و برویم لبنان و سوریه ولی چون وضع بیت المال و بیت الجیب برادران ما در آنجا تعریف نداشت مجبور شدیم نفت را صلواتی با این برادران بفروشیم.
اول شنبه یکم جمادی الجولای
برادر راجوی کمار و همشیره مریم با حاج نورالله و همشیره ماریا آمدند و گفتند سهم ما ازانقلاب چی شد؟ حاج نورلله گفتند مژدگانی بدهید تا یک خبر خوب به شما بدهم اگر هم نمی دهید فدای سر رهبر کبیر انقلاب ولاپرت دادند که در دستشویی های کافه های بین راه به شما لقب یک نوع آبزی خطرناک داده اند. برادر راجو چشم غره رفتند به حاج نورالله که کار رو خراب کردی . این را پاسدار محافظ حاج نورالله مخفیانه لاپرت داد
چمعه هفتم جمادی الآذر
سرشب رسیدم خدمت آقا. مشغول مزاح بودند.از بنده پرسیدند که چطوره که اسم همه همشیره ها مریمه؟ گفتم تصادفی است. آقا فرمودند : خفه ، توطئه ای درکاره ، اینقدر نبوده باشید ساده ! حاج احمد گفت بگو حق با شماست . گفتم حق با آقاست و خاطر مبارکشان مفرح شد.
ایضا همان تاریخ کذایی
امروز رئیس جمهمور آقای خامنه ای برای افتضاح سد میناب به بندرعباس رفتند. سد مذکور در زمان شاه سابق تمام شده بود ولی فرصت افتتاح پیدا نکردند و این شانس نصیب ما شد. قرار شد منهم بروم. آقا فرمودند تو همینجا بمان چون به ایشان گزارش داده بودند هرکجا این دو با هم می روند برسرافتتاح دعوایشان می شود.
شنبه اواسط خرداد الحرام
امروز خبر اعدام جناب شیطان از کادرهای مرکزی جهنم که فدای اختلاف بین جناح ها شده بود را آوردند. وصیت نامه جالبی نوشته بود . از عملکرد جهنم انتقادات بسیار جالبی بعمل آورده بود . به اخوی ممد گفتم در صداو سیما بخوانند تا شایعه عیش و نوش در جهنم خنثی شده و بازار بهشت کساد نشود .
پس فردای سی دیماه
بچه ها بعدازظهر توی حیاط با دوچرخه که تازه حلال شده بود بازی می کردند . وزیر داخله چندتا روزی نامه و سفره نامه را آوردند. همه آنها بنده را به لقب امیرکبیر سیم و سردار ساز دهنی مفتخر کرده و آنرا با آب و تاب شرح داده بودند. به خودم خیلی جدی بالیدم . سوار دوچرخه شدم و چهار نعل دور حیاط تاختم بعد از سالها تمرین بالاخره یاد گرفته بودم . بچه ها و محافظان دست زدند ، کلی کیف کردم. شب مدیر یکی از روزی نامه ها زنگ زد و گفت مرحمت سرکار زیاد گفتم قابلی ندارد ، فقط چند تا موافقت نامه غیراصولی برایت گرفتم آخه از قدیم گفته اند ” نون والقلم ” یعنی اگر همت داشته باشید توی قلم نون هست !
صبح روز دیم ماه نحس
هنوز نشئگی لقب امیرکبیری سیم اهدایی مطبوعات خودی از سرم نپریده بود که آقا از آن دنیا فکس زدند که ” چه خبره مثل طاغوتی ها خاطره نوشته می شوی ولکن فردا حتما پیپ هم کشیده می شوی و عبای گلدارهم پوشیده می شوی ” ! گفتم بر پدر حاسدان لعنت که نمی گذارند کاسبی مان را بکنیم و موقتا مجبور شدم خاطره نویسی را تعطیل بکنم .
پیام برای این مطلب مسدود شده.