نويسندهى متعهد ,اگر كسى تمدن ميخواهد بايد وحشيگرى وبيشرفيها را لو بدهد. هر كسى كه فهم دارد بايد حرفاش را بزند…,
روشنگری: داريوش ش.
مدتى هست وقتى وارد بعضى سايتها و يا وبلاگهاى شخصيى بعضى حضرات ميشويم و ميخواهيم پيغام بگذاريم با پيامى مواجه ميشويم با مضمون اينكه، نظر شما بعد از بررسى و در صورت تائيد نمايش داده ميشود. و بنده هم كه اين امر را توهينى به خود ميدانم معمولن از خير نظر نوشتن ميگذرم و عطاى آن را به لقاياش ميبخشم!
تا اينكه پيام خُسنآقا در وبلاگ بهنود ديگر توسط آقاى بهنود (نويسنده و روزنامهنگار ايرانى مقيم لندن) سانسور شد!
متن سانسور شدهى پيغام خُسنآقا: (لينك)
خوب است والله! پس از قرار معلوم چيزی هم بدهکار شديم! مدال هم بايد به گردنشان بيندازيم؟ عجب دنيايی شده مدال هم بايد به گردن همکاران[…] رژيم دنيا بيندازيم! … کارون شاهد بازگو چگونه بود يورش […] ارتجاع … کارون بگو جاسم کجاست شنبه چه شد جمعه چگونه گمشد رفيقان کجاشدند کارون بگو بگو داستان جسدهای هزار هزار را بر کرانههای خود در آن چهارشنبه سياه جمهوری کارون بفرياد بگو کجا شدند رزمندگان خلق بخون خفته … آقای بهنود اينگونه بايد گفت که شاملو می گويد.
و متن اصليى نظر خُسن آقا:
خوب است والله! پس از قرار معلوم چيزی هم بدهکار شديم! مدال هم بايد به گردنشان بيندازيم؟ عجب دنيايی شده مدال هم بايد به گردن همکاران [جنايت کار ترين] رژيم دنيا بيندازيم!
… کارون شاهد بازگو چگونه بود يورش [وحشيانه پاسداران] ارتجاع کارون بگو جاسم کجاست شنبه چه شد جمعه چگونه گمشد رفيقان کجا شدند کارون بگو بگو داستان جسدهای هزار هزار را بر کرانههای خود در آن چهارشنبه سياه جمهوری کارون بفرياد بگو کجا شدند رزمندگان خلق بخون خفته … آقای بهنود اينگونه بايد گفت که شاملو می گويد.
و دعوا شروع شد، كه ايشان به چه حقى خود را روزنامهنگار ميدانند و نظرات ديگران را سانسور ميكنند و دعوا در وبلاگ هاله (سرزمين آفتاب) بالا گرفت! بعضى از دوستان اين عمل را به علت داشتن آزاديهاى فردى جايز و بعضى ديگر به علت نقض آزادي بيان ديگري، شنيع دانستند! و موضوع نويسندهى متعهد پيش كشيده شد و تا جائى پيش رفت كه ارنى جان (دوست بسيار گرامى بنده) واژه نويسندهى متعهد را به چالش كشاندند و گفتند :
ژورناليست متعهد از اون حرفهای کشکی است. من نميگم ژورناليست متعهد وجود نداشته – تک توک وجود داشته ولی اصولآ ژورناليست متعهد نميشه – اصلآ نفس روزنامه نگاری با تعهد منافات داره زياد هم ربطی هم به اينکه توی کدوم کشوره نداره. روزنامه نگار معمولآ طبق سفارش مينويسه – حالا سفارش ميتونه از سر دبير باشه و يا حزب … و يا سفارش از طرف خواننده هاش – ولی يه روزنامه نگار حرفه ای معمولآ آنطوری که ميخواهی نشان دهی متعهد نيست وگرنه روزنامه نگار نميشد … حالا حتمآ می پرسی : چرا توی وبلاگی که برای خودش درست کرده نظری رو سانسور کرده – به يک دليل ساده چون بنده خدا دلش ميخواد زندگی کنه – حق التحريرش رو از بی بی سی بگيره – شايد با کمی آرام تر شدن دلش بخواد به ايران برگرده . اين موضوع يه انتخاب شخصيه. (لينك)
خواستم چيزى بنويسم، ياد صادق هدايت و قضيه مالاپارت افتادم، و بهتر ديدم چيزى ننويسم و فقط حرفهاى هدايت را نقل قول كنم و ديگر هيچ.
ماجرا از اين قراره، كه يك روز م.فرزانه (دانشجوئى كه در زمان خود يكى از نزديكترين كسانى بوده است كه با هدايت رابطه داشته است) براى رفع اشكال خود به ملاقان هدايت ميرود و حكمت را كه در انتظار صادق گوهرين (استاد م.فرزانه) بوده است ميبيند و حكمت بحث اينكه اين كتابها تجارى است و نويسندهاش از ق بَل آن تجارت ميكند را پيش ميكشد و هدايت هم ميگويد، بالاخره هر كسى از يك راهى پول در ميآورد، مهم اين است كه آيا از قلماش نان ميخورد يا خير!؟
كه بحث با آمدن گوهرين ناتمام ميماند و حكمت ميرود، و م.فرزانه هم اشكال خود را ميپرسد، و ميگويد، در قسمتى از كتاب كاپوت نوشته مالاپارت، مالاپارت ماجراى ميهمانيى خود را با ژنرال آلمانى بيان ميكند و ميگويد كه در آنجا يك پسربچهى يهودى براى خريد آذوقه سعى داشته از سوراخى كه در ديوار اردوگاه وجود داشته بيرون برود و سرباز كشيك نيز كه متوجه او شده است به سمت او شليك ميكند ولى هيچكدام از شليكهاى او به پسرك نميخورد و ژنرال اسلحه را خود به دست ميگيرد و در حضور مالاپارت با شليكى پسرك را از پا در ميآورد! و مالاپارت هم هيچ دخالتى نميكند تا جلوى اين قتل را بگيرد!… و از هدايت ميپرسد: چرا!!!؟
كه هدايت ميگويد:
– گفتناش آسان است! مالاپارت يك مخبر (روزنامهنگار) بوده است شغل او ايجاب ميكند همه جا برود و همه چيز را ببيند. اگر مخالفتى ميكرد نه جريان قتلهاى روسيه را ميتوانست ببيند و نه بلاهائى كه بر سر دختركان مجار ميآوردند.
– پس آدم بنشيند و تماشا بكند؟ چون مخبر است!؟
– فقط تماشا نكرده… وگرنه كه كسى خبر نميشد، كار مخبر اين است كه پتهى اراذل را رو آب بياندازد … مخبر كه نبايد سرش را مثل كبك زير برف بكند … بدبختى ما اين است كه همه ميبينند ولى كسى از ترس حاضر نيست مدرك دست كسى بدهد. يك محمد مسعود بود كه بلد بود خوب فحش بدهد … اگر كسى تمدن ميخواهد بايد وحشيگرى وبيشرفيها را لو بدهد … هر كسى كه فهم دارد بايد حرفاش را بزند … ناراحت بكند تا بلكه مردم تكان بخورند. اين كه كار مش حسن بقال نيست. آدمهائى كه ادعاشان ميشود بايد جلو بيافتند!
پس با اين مطلب ميتوان نتيجه گرفت كه:
و با اين مطلب ميتوان نتيجه گرفت بيش از آنكه حق با آقاى بهنود باشد با خُسن آقاست و بهنود به غير از نوشتن مطلب كارفرماپسند كار ديگري، كه همانا آگاهسازى مردم است نيز دارد كه از اولى مهمتر است. حتا اگر مجبور باشد گرسنه بماند!
هدايت در سفر دوم خود به پاريس، از تنگدستى رنج ميبرد ولى پيشنهاد ژوزف برايت باخ (نويسندهى فرانسوى) را، كه پيشنهاد نوشتن مطلب و نوولهاى فرانسوى براى فيگاروى ادبى با حقوق بالا ميدهد، رد ميكند و به م.فرزانه كه علتاش را جويا ميشود، ميگويد :
آدم وقتى بچه است، باگهاش بازى ميكند… نهخير، اصلن ديگر تو اين جور عوالم نيستم كه باعث شاديى مردم اين نواحى بشوم … ولش! حرفاش را هم نزن!
اين است يك نويسندهى متعهد، و تعهد او به خودش ميباشد كه همانا رعايت كردن انسانيت است و بر روى خود قيمت نميگذارد تا خريدنى باشد.
پس “نويسندهى متعهد داريم و آن نويسندهاي ميباشد كه اگر نميتواند جلوى قربانى حقيقت را بگيرد، حداقل به قربانى كردن حقيقت هم كمك نميكند و آن را فاش ميكند”
بر آقاى بهنود هم حرجى نيست، ميتوانند به راه خود ادامه دهند، چرا كه زندگى در لندن خيلى بيشتر از پاريس خرج دارد و ايشان هم كه گرفتار!
داريوش.ش، 16 ديماه 83
پیام برای این مطلب مسدود شده.