داستان خلیفه و حسنک وزیر وبلاگ نویس
– اسد مذنبی
داستان خلیفه و حسنک وزیر وبلاگ نویس
نوشته خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر(اخراجی)
فصل یکم
فصلی خواهم نبشت در ابتدای حال بردارکردن مادر” حسنک وزیر وبلاگ نویس ” و حکایت غمبار اندیشه ورزی در ملک دارا که امروز مملکت امام زمان خوانده می شود و امروز که من این قصه را آغاز می کنم آذرماه یکهزاروسیصد و هشتاد و سه خورشیدی است و از این قوم که سخن خواهم راند چند تن زنده اند الباقی یا جیم شده و یا در زندانند و یا توسط امدادهای غیبی غیب گشته اند و خواجه بوجهل سوزنی چند سال است که به آخرت فلنگ بسته و این بوجهل خود می گفت من امامزاده ام اما شمرزاده بود و همیشه چشم نهادی تا خلیفه برکسی خشم گرفتی و خواجه اورا لت و پار کردی.
فصل محاکمه حسنک وزیر وبلاگ نویس
چون حسنک را از بست به هرات آوردند خواجه بوجهل او را به چاکر خویش بازجوی عزیز در اوین سپرد و این چاکر ببسیار حال حسنک را گرفتی و او را بسیار بنواختی و خلق زبان بر بوجهل دراز کردند که دربند را توان زد و مرد آنست که گفته اند العفو عندالقدره و خواجه جواب می داد بی خیال .
دلیل قرمطی بودن حسنک
از یکی از معتمدان امیر ممد آقا الخاتم بنام عبدوس شنیدم که روزی امیر ممد آقا خواجه بوجهل را گفت دلیلی باید بهر کشتن حسنک و بوجهل گفت حجت از این بالاتر که این مرد قرتی است و خلعت از اپوزسیون داخل و خارج گرفته تا خلیفه امیرالمومنین القا تل والله بالله را بیندازد. امیر ممد آقا خواجه را پرسید قرتی چه باشد ؟ بوجهل گفت وبلاگ نویس را قرتی گویند پس امیر ممد آقا بخندید و گفت میان قرمطی با قرتی فرق بسیار است و خواجه سواد نداشت و این را نمی دانست .
فرمان خلیفه درباره قتل قرمطی ها
و خلیفه القاتل والله بالله د ستورتحقیق و تفحص داد و بتحقیق دریافتند که چندین هزار وبلاگ نویس وجود دارد وخلیفه بوجهل را گفت حسنک تنها نیست و عده وبلاگ نویسان چندین هزار است پس چرا باید قصد جان حسنک بنماییم ؟ بوجهل پاسخ بداد از جهت گرفتن نسق و آسیاب به نوبت باشد چرا که گفته اند النوبت من الایمان . پس خلیفه بخندید و خواجه را با حفظ سمت قاضی گری اختیارات تام بداد و بی داد ستا نش نمود. پس از آن خلیفه خلعت با علم فرستاد نزد امیر ممد آقا الخاتم که حسنک را باید بر دار کرد چون قرمطی است ! امیر ممد آقا گفت خلیفه خرفت شده و باید بدیشان نوشت که وزارت خفیه من از بهر خلیفه و نظام انگشت در مملکت کرده و قرمطی و مخالف می جوید و وبلاگدار قرمطی نیست و بسیاری از علما و خود من سایت داریم و مشاور من وبلاگ نویس است و خلیفه پاسخ داد من این حرفها حالیم نیست و همه وبلاگ نویس ها قرمطی هستند و وزارت پست و تلفن و فکس باید آنان را شناسایی کند تا بردار کنیم ! پس امیر ممد آقا گفت دشنام خلق را بجان خریده ایم و بخاطرگل روی خلیفه که رهبر نظام بود دستور داد تا حسنک را بردار کنند .
محاکمه حسنک وزیر وبلاگ نویس
و من که بوفضلم با قومی ازارباب جراید بیرون طارم ( محکمه انقلاب ) نشسته بودیم در انتظار حسنک ، چند ساعت می بود تا حسنک بیامد با دست بند . کت و شلواری یشمی پوشیده قدری به تیرگی میزد نیم فرسوده و کراواتی سخت خوش رنگ با مارک کریستین دیور که دوستی از فری شاپ فرودگاه دوبی بهرش آورده بود و کلاهی یراق و موزه نادری (کفشی از تولیدات نادر در شارع دکتر فاطمی )و موی سر مالیده و ژل زده زیر کلاه پوشیده اندک کاکل پیدا بود و والی و حارسان جان بر کف بسیار با وی بودند و حسنک را به طارم بردند و مخبرین جراید را رخصت لاپرت ندادند و وکلای وی را بدان طارم راه ندادند و تا نماز پیشین بماندند پس بیرون آمدند و حسنک را به حرس خانه امن بردند که کس ندانست به کجاست .
وبرادرسردار نصربن خلف امیر لشکربسیج دوست من بود ماوقع را از وی پرسیدم گفت محکمه سه دقیقه طول کشید و وی را رخصت دفاع ندادند و حکم محاربه با خدا و خلیفه خدارابر وی جاری کردند و حکم را از قبل مهیا کرده بودند و خواجه بوجهل دادزد که تو قرتی هستی ! حسنک آواز داد که شاید منظورت قرمطی است پس همگی بر خواجه بوجهل بخندیدند و خواجه از رو نرفت ، خواجه دومرتبه غرید که این کراوات تو بهترین گواه بر جاسوس بودن توست ! حسنک گفت بی خیال جان مادرت چون همه اطبا کراوات می زنند ! خواجه جواب داد نوبت آنها نیز خواهد رسید و فریاد زد که وبلاگ داران همه دشمن خلیفه و نظام هستند . خواجه عمید عبدالرزاق آنجا بود پرسید چرا ؟ خواجه بوجهل گفت چون حاضر نیستند در ولایت ذوب شوند و آنگاه قاضی بوجهل که خود بیدادستان نیز بود حکم به سنگسار حسنک وزیر وبلاگ نویس داد.
فصل بر دار کردن حسنک
. … ادامه دارد
پیام برای این مطلب مسدود شده.