15.11.2004

عاطفه فقط 16 سال داشت

آسیه امینی
asieh.amini@gmail.com


منبع



آخرین روز شهریور 1366، بی‌بی راعیِ پا‌به‌ماه، با شکم بسیار بزرگ، فرزندی به زمین می‌گذارد که نامش را عاطفه می‌گذارند. پدر عاطفه می‌گوید: «بچه اگر یک ساعت دیگر نمی‌آمد، خودش و مادرش سر زا می‌رفتند.»
می‌رفتند. می‌رفتند و فرصت نمی‌یافتند 16 سال دخترکی را کشان‌کشان به دنبال زندگی بیاورند تا امروز، و امروز شهرتی شوم و مرگی بدیمن را با طناب دار بر گردنش بیاویزند.


 


 



روزنامه‌ها نوشتند: «عاطفه سهاله 22 ساله به جرم فساد و فحشا اعدام شد.» اما روزنامه‌ها راست نگفته بودند. این را عمة عاطفه می‌گوید و اشک را از گوشة چشمانش پاک می‌کند.


پرسش اول
خبر آمده بود دختر 22 ساله‌ای بر دار رفت به جرم فحشا و فروش تن. اما آنچه این خبر را از زیر دندان‌قروچة خبرنگاران به صفحه‌های وب‌سایت‌ها و روزنامه‌ها کشاند این شایعه بود که دختری که در روز 25 مرداد 1383 در محلة نارنج‌باغ نکا طناب دار بر گردنش گره خورد نه عاطفه سهالة 22 ساله که عاطفه سهالة 16 ساله بود.
شایعه نکا را پشت سر گذاشت، در تهران گشت و از آنجا راه جاده‌های پرنشیب خبر را در جهان به پیش گرفت.
اما کسی هم نپرسید، در وانفسای این‌همه جرم و این‌همه مجازات، چرا شایعه فقط پیرامون عاطفه چرخیده است و نه زن و دختر دیگری؟! و شک به این پرسشِ نخستین بود که مرا راهی مازندران و شهر نکا کرد.
شهرستان نکا در این چند سال گذشته دو بار در «خبر شدن» از دیگر شهرها پیشی گرفته است. بار اول خبر از سیلی بود که نکا را تا نیمه در آب فرو برد و این بار خبری که مرا در گرمای اواخر مرداد راهی این دیار کرد، خبر چگونگی اعدام یک دختر. و چه بدطینت بودند هر دو خبر.


نکا
نزدیک به 40 دقیقه که از ساری فاصله بگیری به نکا می‌رسی؛ شهری که در عین برخوردار بودن از بکرترین طبیعت موجود بسیار فقیرانه در دو سوی خیابان درازی خوابیده است که این سوی شهر را به سوی دیگر وصل می‌کند.
ساعت نزدیک 11 به نکا می‌رسم.
پرسان پرسان می‌روم و از هر که بیش از یک لحظه بر من متمرکز می‌شود سؤال می‌کنم.
مردی با شک وراندازم می‌کند. می‌پرسد از کجا آمده‌ام و چرا. توضیح می‌دهم. کافی نیست. می‌گوید چرا مرگ دختری فاسد مرا تا به اینجا کشانده است. لحنش سرزنش‌بار است. نمی‌فهمم نسبت به من یا عاطفه. دوباره می‌پرسد و هر بار تلخ‌تر: «از یک دختر… می‌خواهید چهره‌ای معصوم نشان دهید؟ و…» حالا لحنش آشناتر است. واژه‌هایی مثل شما مطبوعاتی‌ها، جنجال‌سازی و… معلوم می‌کند که تلخی‌اش از کجاست. برایش توضیح می‌دهم که من به دنبال حقیقت آمده‌ام و اینجا حقیقت در واقعیت پنهان است و نمی‌دانم واقعیت چیست. نه به دنبال اثبات معصومیت کسی آمده‌ام و نه به دنبال جنجالم. عاطفه از دید قانون گناهکار بود و مجازات شد. اما من آمده‌ام تا بدانم آیا مجازات این جرم «مرگ» بود.
مرد نگاهم می‌کند و رام‌تر و آرام‌تر جوابم را می‌دهد. وقتی به این سؤال می‌رسم، «اینکه می‌گویند عاطفه از نظر عقلی مشکل داشت راست است؟» می‌خندد و می‌گوید: «مشکل که داشت. شیت بود.» و مرد کنار دستم توضیح می‌دهد: «شیت یعنی شیرین عقل، به عبارت عامیانه‌تر یعنی خل و چل.»


نارنج‌باغ
نارنج‌باغ همان محلی است که تا چهار ماه پیش عاطفه در آن زندگی می‌کرد. از خودم می‌پرسم آیا مرگ هم با عاطفه از این محل رفته است؟ مرگی که در تمام این سال‌ها در کوچه‌ باغ‌های نارنج‌باغ در پرهیبت یک زندگی سیاه‌تر قدم زده است، مرگی که هر روز و شب دروازة چوبی سبزرنگ این خانه را کوفته تا نانی و زهرماری بر سفرة بی‌رنگ و روی عاطفه و بلوغ لگام‌گسیخته‌اش بگذارد؟ نارنج‌باغ را تا در چوبی سبزرنگ دنبال می‌کنم.
هم امروز اگر شما بر این در بکوبید، شاید کسی به دق‌الباب شما پاسخی ندهد. بدنامی و بی‌آبرویی بهانة خوبی است برای کوچ کردن، حتی اگر یک قرن از عمر پدربزرگی گذشته باشد.
بالای در چوبی سبزرنگ این خانه دو پارچة سیاه حکایت از عزاداری مادربزرگ و یکی از بستگان عاطفه دارد. در می‌زنم و داخل می‌شوم.


خانواده
«نمی‌دانم چند نفر جمع شده بودند، شاید هزار نفری می‌شدند. ما شبِ قبل از اعدام عاطفه را ندیدیم. فقط وقتی می‌بردندش به‌ سمت دار، به ما فرصتی دادند تا با او خداحافظی کنیم.»
● عاطفه چه می‌گفت؟
● گفت: «اگر مرا ببخشند تا عمر دارم به چشم هیچ نامحرمی نگاه نمی‌کنم.»
بعد هم با صدای بلند رو به مردم گفت: «مرا ببخشید.»
و او را بردند.


یکی از بستگان عاطفه روبه‌روی من در حیاط خانه نشسته است و این ماجرا را برایم تعریف می‌کند؛ حیاطی نیمه‌مخروبه که دو اتاق آجریِ انتهای آن روزی خانة عاطفه بوده که با پدربزرگ نود و اندی ساله و مادربزرگش زندگی می‌کرده است. پسری روی زمین خوابیده که از شدت اعتیاد حتی قادر به باز کردن چشمانش نیست.
وسایل خانه را تقریباً جمع کرده‌اند. از کوچ به‌خاطر بدنامی حرف می‌زنند، به مقصدی که ترجیح می‌دهند عنوان نشود.
● عاطفه چند سال داشت؟
● 16 سال.
● چطور می‌شود ثابت کرد؟
● شناسنامه‌اش هست.
● پیش کی؟
● پدرش می‌داند.
● پدرش کجاست؟
● نمی‌دانیم، هرچند وقت یک بار پیدایش می‌شود. خانه و جای مشخصی ندارد. همه‌چیز پیش اوست.
● چه می‌کند؟
● لباس دستِ دوم می‌خرد و می‌فروشد. کار و جای مشخصی ندارد. دوره‌گرد است.
● و بقیة خانواده؟
● عاطفه 5 ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند، بی‌بی راعی ازدواج کرد و چند ماه بعد در تصادف مرد. خانوادة عاطفه، قبل از سال 70 و قبل از جدایی پدر و مادر، از مازندران به مشهد رفتند و آنجا زندگی کردند. یک خواهر دارد که فاطمه است و یک برادر که محمدعلی. جواد هم خیلی سال پیش توی رودخانه غرق شد. عاطفه و خواهرش، وقتی پدرشان لباس‌های کهنه را به مازندران می‌برد، مشهد پیش زنی افغانی که همسایه‌شان بود می‌ماندند. (البته بعداً محمدعلی، برادر بزرگ عاطفه خبر از دو مرکز بهزیستی در مشهد می‌دهد که عاطفه مدتی در آنها به‌سر برده بود.) بعد آمدند نکا پیش پدربزرگ و مادربزرگ که تنها نباشند.


اما مردی نود و اندی ساله و زنی زیر هفتاد سال، چگونه می‌توانند خلائی را که عاطفه را به قهقرا می‌برد پر کنند؟


او ادامه می‌دهد:
● فقیر بودند، خیلی فقیر. کسی هم حریف عاطفه نبود. همه می‌گفتند عقل حسابی ندارد. خیلی بددهن بود. نمی‌شد با او دهن به دهن شد. داد و بیداد می‌کرد. ناسزا می‌گفت. اما در عین حال مهربان بود. پدربزرگ و مادربزرگش را او جمع می‌کرد. همة کارهای خانه با عاطفه بود. مثل کارگر کار می‌کرد.
● عقل درست و حسابی نداشت، یعنی چه؟ می‌توانی توضیح بدهی چه‌کار می‌کرد؟
● مثلا ً اگر در خیابان کسی به او حرف می‌زد، وسط خیابان اردنگی‌اش می‌زد و فحش می‌داد. بلند می‌خندید و کارهایی می‌کرد که معمولا ً دیگران نمی‌کنند.
● عاطفه شب آخر چه می‌گفت؟
● ما عاطفه را شبِ قبل از اعدامش ندیدیم. هیچ‌کس در خانواده او را شب قبل از اعدام ندید. فقط روز اعدام و چند دقیقه قبل از اینکه به سمت دار ببرندش فرصت کردیم با او خداحافظی کنیم.
● یعنی شب پیش از اعدام هیچ‌کدام او را ندیدید؟
● نه.
● حتی پدرش؟
● پدرش که روز اعدام هم نبود.


پاسخ این سؤال را بعدها از صفرعلی سهاله می‌گیرم. او می‌گوید شب اعدامِ عاطفه در کورة آجرپزی مشغول کار بوده و اصلا ً از اعدام دخترش خبردار نشده است.


● روز اعدام چه اتفاقی افتاد؟
● جمعیت زیادی آمده بود. عاطفه رو به آنها داد زد و بخشش خواست. وقتی به سمت دار می‌رفت بلند بلند العفو العفو می‌گفت.
وقتی قاضی رضایی آخرین مرحلة اعدام را اجرا می‌کرد، یک مرد بین جمعیت غش کرد و افتاد. بعد فهمیدیم که فوت کرد. اسمش موسی بود.
● چرا فوت کرد؟
● نمی‌دانم، شاید برای اینکه عاطفه کم‌سن و سال بود، ناراحت شده بود یا ترسیده بود. خیلی از مردم ناراحت شدند. درست است که عاطفه خیلی اشتباه کرده بود، گناه کرده بود، ولی همه‌اش از سر نفهمی بود.


بیرون خانه عده‌ای جمع‌اند. آنها دیده‌اند که غریبه‌ای به خانة سهاله‌ها وارد شده است. از پسر معتادی که درون خانه افتاده است باخبرند. به مردی که پدرانه از دوباره برگشتن به داخل خانه بازم می‌دارد می‌گویم: «اگر از برابر عاطفه هم با همین دلسوزی(!) رد نمی‌شدید، شاید الان در گورستان نخوابیده بود.»


مدارک
جواز دفن عاطفه می‌گوید او متولد 1361 ]یعنی 22 ساله[ است. پدرش شناسنامة خود را مقابلم می‌گذارد. در آن نوشته شده عاطفه سهاله متولد 30 شهریور 1366 ]16 ساله[. این ادعا با گواهی خلاصة رونوشت فوت سازمان ثبت احوال به شمارة (348635 9/ف) که روز فوت را 25 مرداد 1383 عنوان کرده و نیز فتوکپی شناسنامة عاطفه ثابت می‌شود. یک هفته است از سفر به نکا برگشته‌ام. صفرعلی سهاله به تهران و به دیدنم آمده، با انبوه کاغذهای تاشده‌ای در یک نایلون سیاه. آنها برای دادخواهی آمده‌اند. محمدعلی، برادر عاطفه، نیز با صفرعلی است و وقتی به میان حرف پدرش می‌پرد تا توضیحات او را کامل کند، با واکنش تند پدر مواجه می‌شود. صفرعلی می‌خواهد همه‌چیز را خودش تعریف کند. او حتی کارنامه‌های دورة دبستان عاطفه را با خودش آورده است.
قصة دربه‌دری این خانواده، از سال 72، حتی پیش از آن، شروع می‌شود. از قول صفرعلی می‌شنویم. او سرگذشت دختری را می‌گوید که بی‌محبت مادر و بی‌مراقبت پدر، در فقر و نکبت، تولدش را به مرگش نزدیک کرده است.
● آقای سهاله، عاطفه گاهی اوقات دچار دیوانگی می‌شد یا کارهای غیرعادی از او سر می‌زد؟


مرد مدرکی مقابلم می‌گذارد و با لهجة غلیظ مازندرانی جوابم را می‌دهد، طوری که به‌سختی حرف‌هایش را متوجه می‌شدم و به همین علت هر سؤال را چند بار تکرار می‌کنم تا از جواب‌هایش مطمئن شوم:


● حرف ما هم این است. عاطفه برای اعتراض به حکم اولش در زندان نوشته که جنون دارد. چرا به این مسئله رسیدگی نشد؟
● شما خودتان هم دلیلی برای جنون ادواری عاطفه دارید؟
● بله، ما استشهاد محلی داریم که مردم آن را امضا کرده‌اند و در آن نوشته عاطفه عقل سالم نداشت.


نامة تایپ‌شده‌ای را روبه‌رویم باز می‌کند که عاطفه در تاریخ 3/3/1383 آن را امضا کرده است.
این نامه اعتراض عاطفه به حکم نخستین دادگاه مبنی بر اعدام اوست. در بخشی از این نامه آمده است: «اینجانب در کودکی شاهد اختلافات والدینم در زندگی بوده‌ام. در همان عنفوان کودکی مادرم از پدرم طلاق گرفت و در اثر سانحة تصادف (بعداً در خانة بخت دومش) به دیار ابدی شتافت. برادرم نیز شش ماه بعد از آن در اثر غرق شدن در رودخانه دار فانی را وداع گفت. اینجانب و خواهرم در مشهد توسط یک افغانی بزرگ شدیم و در زمان بلوغ به صورت سالم به خانواده‌ام که سرپرستی آن با پدربزرگ و مادربزرگ است تحویل داده شدم. مدارک پزشکی ]موجود[ است که ثابت می‌کند عصب و روان ضعیفی دارم و در دقایقی از شبانه‌روز مختل مشاعر می‌گردم که هرگونه عمل مثبت یا منفی ممکن است از اینجانب بروز کند.»
نامة عاطفه چنین ادامه می‌یابد: «همة اهالی محل می‌دانند که ثبات روانی ندارم. آیا جنونی که بعضاً ادواری است و اینجانب را دربرمی‌گیرد و در آن لحظات مجنون می‌شوم نمی‌تواند مانع تصمیم‌گیری عقلانی‌ام شود؟»
عاطفه در پایان این اعتراض‌نامه، ضمن تقاضای بخشش، از محضر قانون خواسته است ادعایش را با شهادت گواهان محلی و تست پزشکی ثابت کند.


گواهان نکایی
قاضی پرونده در حکم وی اعلام‌ کرده نامة تعدادی از اهالی نارنج‌باغ نکا که نسبت به اعمال منافی ‌عفت عاطفه اعتراض داشته‌اند عامل دستگیری او بوده است. عده‌ای دیگر از اهالی نکا نیز در نامة دیگری، با 43 امضا، در تاریخ 2 خرداد 1383 نوشته‌اند:
«اینجانبان از اهالی خیابان راه‌آهن نکا (نواب صفوی) که از معتمدین شهرستان نکا هستیم، اطلاع کافی داریم که عاطفه سهاله، دختر صفرعلی، از عقل کم دارد و دارای بیماری روان می‌باشد.
مراتب جهت جلوگیری از پیگرد قانونی به اطلاع می‌رسد.»
همچنین شهادت‌نامة دیگری به امضای 44 تن از اهالی نکا رسیده است که در تاریخ 25 مرداد 1383 (بعد از اعدام عاطفه) اخذ شده و در آن ساکنان نارنج‌باغ و بستگان و آشنایان عاطفه به داشتن جنون ادواری و اختلال مشاعر وی شهادت داده‌اند.
شادی صدر، حقوقدانی که وکالت صفرعلی سهاله را برای شکایت از حکم اجراشدة عاطفه پذیرفته، در این باره چنین توضیح می‌دهد: «به استناد شهادت برخی از مردم نکا مبنی بر جنون ادواری عاطفه و به استناد شهادت مکتوب خودش در این باره، به‌قاعده باید از او تست پزشکی گرفته می‌شد و نتیجة این تحقیق پزشکی در حکم می‌آمد، درحالی‌که حکم عاطفه فاقد نتایج معاینة پزشکی است.»
به گفتة شادی صدر، اقرارکننده باید با صحت و سلامت کامل عقلانی و با اختیار و اراده خود اقرار کند وگرنه اقرار او به لحاظ قانونی قابل توجیه نیست و از آنجا که ادعای زنا در مورد عاطفه با اقرار شخص او ثابت شده، بی‌توجهی به ادعای جنون وی جای تأمل و تحقیق دارد.
وی با تأکید بر اینکه تشخیص جنون ادواری کار یک مرجع قانونی پزشکی است می‌گوید: «ما درصددیم بدانیم که عاطفه تا چه حد آزادی و اختیار داشته و تا چه حد شرایط برای اخذ اقرار درست بوده است؟»


18 سالگی
کنوانسیون جهانی حقوق کودک که مجلس شورای اسلامی در اسفند 1372 با امضای آن، طبق مادة 9 قانون مدنی، ملزم به رعایت مفادش شد، در بند الف مادة 37 تصریح می‌کند: «مجازات اعدام را نمی‌توان در مورد کودک زیر 18 سال اعمال کرد.»
مادة 9 قانون مدنی نیز می‌گوید: «مقررات عهودی که برطبق قانون اساسی بین دولت ایران و سایر دول منعقد شده باشد در حکم قانون است.»
اما ایران هنگام الحاق به این کنوانسیون پیش‌شرط مغایر نبودن مفاد آن با شرع اسلام را قرار داده است و شاید به همین دلیل است که شیرین عبادی، حقوقدان، اعدام افراد زیر 18 سال را جرم و عمل خلاف قانون نمی‌داند. او در تحلیل این گفتة خود می‌گوید: «مسئله‌ای که در جوامع بین‌المللی همواره مورد بحث است و دولت ایران نیز به آن متهم می‌شود صدور حکم اعدام برای افراد کمتر از 18 سال است که در این زمینه اعتراضی به قوة قضاییه وارد نیست، زیرا قوة قضاییه جز اجرای قانون کار دیگری نمی‌تواند و حق ندارد انجام دهد.»
وی همچنین انتقاد را متوجه مسئولیت کیفری موجود در قوانین مدون‌شده می‌داند. اما اضافه می‌کند: «البته شیوة دادرسی در دادگاه‌های اطفال این است که با رانت با کودکان برخورد می‌کنند و برای آنها مجازات جایگزین اعمال می‌کنند، اما متأسفانه چون این مجازات‌های جایگزین در قانون پایگاهی ندارد، به تمامی در دادگاه تجدیدنظر یا در اجرای احکام شکسته می‌شود.»1
عبادی مجازات جایگزین را وقتی معتبر می‌داند که به دستگاه قانونی کشور وارد شود.
اما نکته‌ای که شیرین عبادی به آن اشاره کرده یعنی «با رانت برخورد کردن در دادرسی دادگاه‌های اطفال» نکته‌ای قابل تأمل است.
در کنار شمارة دادنامه‌ای که عاطفه در آن به اعدام محکوم شده، تاریخ 3/3/1383 ثبت شده است. تاریخ رسیدگی به تجدیدنظرخواهی این حکم 13/4/1383 یعنی 1 ماه و 10 روز پس از صدور حکم اول است و رونوشت فوت او تاریخ 25/5/1383 را نشان می‌دهد. یعنی دادرسی عاطفه فقط 2 ماه و 22 روز به درازا کشیده است و اگرچه حکم عاطفه طبق قانون (نه عرف قضایی) می‌توانسته اجرا شود، سؤال این است که: اگر تجدیدنظرکنندگان در دیوان ‌عالی کشور از سن واقعی عاطفه (یعنی 16 ساله بودن او) مطلع می‌بودند، در نحوة رسیدگی به پروندة او شیوة دیگری در پیش نمی‌گرفتند؟ رئیس مرکز مطالعات راهبردی و توسعة قضایی با تقدیم لایحة دادگاه اطفال به دولت از حذف شدن مجازات اعدام و حبس ابد برای افراد زیر 18 سال در آینده‌ای نزدیک خبر می‌دهد و تصریح می‌کند: «باید سعی شود اطفال کمتر به دستگاه قضایی ارجاع داده شوند.» دکتر علیرضا جمشیدی چنین قانونی را با شرع اسلام و نیز با علوم جدید منطبق می‌داند و تأکید می‌کند: «نباید جوانان خود را به‌ سمت کیفر دادن سوق دهیم بلکه باید به امور آنها با سرعت و عدالت غیررسمی رسیدگی کنیم، چرا که در آیندة آنها بسیار مؤثر خواهد بود.»2
گرچه لایحة مذکور هنوز به ‌صورت قانون درنیامده است، انتشار محتوای این لایحه در رسانه‌ها به‌ویژه اینکه دربارة مجازات اعدام و حبس ابد افراد زیر 18 سال، فتاوی مراجع عظام ازجمله آیت‌الله نوری‌همدانی، آیت‌الله مکارم‌شیرازی و آیت‌الله هاشمی‌شاهرودی اخذ شده، به‌طور معمول شیوة دادرسی دادگاه‌های اطفال را با تخفیف، مراعات و نرمش همراه می‌کند.
شادی صدر، وکیل صفرعلی سهاله، در پاسخ به این سؤال که چرا حکم اعدام عاطفه با این سرعت به اجرا درآمد می‌گوید: «پدر عاطفه و خانواده‌اش نیز نسبت به حکم اجراشدة عاطفه اعتراض دارند. به‌نظر می‌رسد اعدام عاطفه بدون طی شدن تمام راه‌ها برای تجدیدنظرخواهی اتفاق افتاد و حالا تنها راه ما شکایت از حکم اجراشده به دادگاه عالی انتظامی قضات است. زیرا ما احتمال می‌دهیم قاضی اشتباه کرده باشد.»


شادی صدر در توضیح این مطلب می‌گوید: «رویة موجود قضایی معمولا ً این‌طور است که اجرای حکم افراد زیر 18 سال را تا بعد از 18 سالگی آنها به تعویق می‌اندازند. ما فکر می‌کنیم که اگر قضات دیوان ‌عالی کشور از این موضوع مطلع می‌بودند در تجدیدنظرخواهی عاطفه بی‌تأثیر نبود. ضمن اینکه گزارشی از معاینة پزشکی عاطفه برای اثبات عدم‌ جنون ادواری وی در حکم دیده نمی‌شود. این مسائل جنبه‌های مختلف اعتراض خانوادة عاطفه است.»
طبق مادة 90 قانون مجازات اسلامی، «هرگاه زن یا مردی چند بار زنا کند و، بعد از هر بار، حد بر او جاری شود، در مرتبة چهارم کشته می‌شود.» وکیل خانوادة سهاله دربارة احکام قبلی عاطفه، که در واقع طبق قانون فوق علت اصلی اعدام او بود، می‌گوید: «تحقیقات ما دربارة پرونده‌های قبلی عاطفه و احکام صادرشده دربارة او شروع شده است.»
وی در پاسخ به این سؤال که محکومیت‌های عاطفه بنا بر اقرار شخصی وی بوده و او دربارة جنون ادواری خود نیز اقرار داشته، می‌گوید: «اقرار شخص مجنون فاقد اعتبار حقوقی است، ولی تشخیص جنون ادواری کار یک فرد عادی نیست و یک مرجع پزشکی قانونی باید آن را ثابت کند. حالا سؤال ما این است که اگر این مراحل طی شده چرا نتیجة بررسی در حکم نیامده و اگر طی نشده، دلیل آن ‌چه بوده است.»


300 ضربه شلاق در کمتر از یک سال
احکام پیشین عاطفه که طبق آنها به حد جلد (یک‌صد ضربه تازیانه) محکوم شده در تاریخ‌های 27/10/1380 (در 14 سالگی)، 25/12/1380 (دو ماه بعد از حد اول) و 20/6/1381 (در 15 سالگی و 6 ماه بعد از دومین حکم) به اجرا درآمده‌اند.
همین متن را مرور کنیم: دختر 14 ساله‌ای در فاصلة کمتر از یک سال، سه بار و هر بار صد تازیانه شلاق می‌خورد به جرم فساد و زنای غیرمحصنه.
پرسش‌هایی ذهنم را خراش می‌دهد: چند تازیانه جامعه‌ای را که یک دختر 14 ساله را به فحشا می‌کشاند مجازات کرده است؟ چه شرایطی برای تغییر وضعیت خانوادگی و اجتماعی عاطفه ایجاد شده است؟ آیا قانون برای دخترکی به نام عاطفه، 14 ساله، فقط هنگام مجازات معنا یافته است؟
خراش‌های ذهنم زیاد می‌شود و عکسی از نظرم می‌گذرد که روزنامة ایران بعد از اعدام عاطفه چاپ کرد. عکس مربوط به سال 79 بود، زمانی که عاطفه نخستین محکومیت‌های خود را طی می‌کرد، و دختری که به دوربین خیره شده بود نشان نمی‌داد که کودکی 13 ساله است!


سایر متهمان
در خبرها آمده بود که عاطفه، علاوه بر اقدام به زنای غیرمحصنه و فساد، عامل فحشا و گمراهی دختر جوان دیگری به نام فاطمه نیز بوده است. صفرعلی سهاله در این باره می‌گوید: «چگونه دختر من باعث فساد کسی شده که سابقة کیفری او و جرم‌هایی که پیش از این مرتکب شده از سابقة کیفری عاطفه بیشتر است!
طبق اقرار فاطمه، آن دو در زندان بهشهر با هم آشنا شدند. یک دختر بی‌گناه که دختر من باعث انحراف اخلاقی او شده در زندان بهشهر چه می‌کرد؟!»
روزی که عاطفه دستگیر شد، فاطمه را در پارک نکا گرفتند. او گفت که شبْ پیش عاطفه بوده است. صبح آن روز عاطفه در خانه تنها بود. مادربزرگش به شهر دیگری نزد دخترش رفته و پدربزرگش (نعمت سهاله) نیز از خانه خارج شده بود.
صفرعلی براساس گفته‌های عاطفه می‌گوید: «او داشت برای غذا برنج می‌شست، آمدند، در زدند و او را بردند. گفتند افراد محل استشهادنامة بدون امضا جمع کرده‌اند که عاطفه در محل فساد می‌کند.»
عمة عاطفه درحالی‌که چشمان خیسش را پاک می‌کند در این باره می‌گوید: «خانم، نامة بی‌امضا نمی‌تواند از سر غرض‌ورزی باشد؟»
از صفرعلی دربارة مردی که به اقرار عاطفه با او رابطة نامشروع داشته می‌پرسم: «او یک تاکسی آبی دارد و در یک آژانس تلفنی کار می‌کرد. حالا سراغش را ندارم.
علی د. مردی است که به اقرار عاطفه با او رابطة نامشروع داشته است. او متهم ردیف سوم این پرونده بعد از عاطفه و فاطمه است که به همین علت، طبق مادة 637 قانون مجازات اسلامی، به 95 ضربه شلاق تعزیری محکوم شد. علی د. طبق اقرار عاطفه مرتباً با او رابطة نامشروع داشته و بابت آن به عاطفه پول می‌داده. در حکم دیوان عالی کشور این توضیح به نقل از عاطفه آمده است: «او هر دفعه مبلغ 10، 15، 20 هزار تومان به اینجانب داده است. علی د. دو نوبت دیگر در همین رابطه دستگیر شد و چون منکر بود، او را آزاد کردند.» فراموش نکنیم که حکم عاطفه بنا بر اقرار وی پس از دستگیری بوده است. متهمان ردیف چهارم و پنجم یعنی قربانعلی د. و علی ذ. نیز به 95 ضربه شلاق تعزیری محکوم شدند.
از مجموع متهمان، عاطفه و علی به احکام خود اعتراض و درخواست تجدیدنظر کردند.
درخواست تجدیدنظر عاطفه سهاله موجب نقض دادنامه نشد و، با این جمله که «لذا دادنامه در خصوص خانم عاطفه سهاله ابرام می‌گردد»، عاطفه به طناب دار سپرده شد. اما در مورد سایر محکومان در حکم دیوان عالی کشور آمده است: «در مورد سایر محکوم علیهم به لحاظ اینکه یا اعتراض نکرده‌اند یا خارج از صلاحیت دیوان است، فعلا ً این شعبه (شعبة 32 دیوان عالی کشور) مواجه با تکلیف نیست.»


علم قاضی
اقرار تنها دلیل اثبات جرم عاطفه نبوده است، زیرا طبق آنچه در حکم بدوی و تجدیدنظر وی تصریح شده، علم قاضی نیز در این باره حاصل و براساس آن حکم اعدام صادر شده است: «نظر به اینکه متهم جزئیات موضوع و نحوة ارتباط و کیفیت عمل را دقیقاً بیان داشته، علاوه بر اقرار ]اربعه[ موجب علم نیز می‌گردد… (شعبة 32 دیوان عالی کشور ـ شمارة تجدیدنظر 2/9378ـ32)»
استناد به علم قاضی که براساس توضیح و تشریح متهم حاصل آمده ازجمله مواردی است که وکیل صفرعلی سهاله در تنظیم دادخواست خود و ارائة آن به دادسرای عالی انتظامی قضات غیرقانونی قلمداد کرده است.
شادی صدر در این باره می‌گوید: «علم قاضی در زمرة “راه‌های ثبوت زنا” در فصل دوم کتاب دوم قانون مجازات اسلامی نیامده و اساساً جزء ادلة اثبات جرم زنا محسوب نمی‌شود و قاضی محترم بلاوجه به آن استناد کرده است. در واقع تنها دلیل اثبات زنا اقرار متهم بوده است که با فاصله‌های بسیار کمی در چهار جلسة متوالی دادرسی اخذ شده است.»


تلخ، حتی پس از مرگ
صفرعلی با پیراهن سیاه روبه‌رویم نشسته است، کارنامه‌های عاطفه را تا می‌کند و داخل نایلون سیاه می‌گذارد. به نمرة 20 عاطفه نگاه دیگری می‌کنم، نمرة ورزش، کلاس پنجم. معدل او از 16/17 در اول دبستان به 6/11 در کلاس پنجم رسید. اما نمرة انضباطش از 17 پایین‌تر نیامد. می‌پرسم:
● وکیل تسخیری‌اش چه می‌گفت؟
● (نگاهم می‌کند.) «من وکیل دخترم را ندیدم. خودم هم پول نداشتم برایش وکیل بگیرم.»
● راست است که قبر عاطفه دستکاری شده بود؟
● ما رسم داریم وقتی مرده را دفن می‌کنیم، تا بعد از مراسم سوم و هفتم، سر خاکش نمی‌رویم. وقتی بعد از سوم رفتیم سر خاک عاطفه، دیدیم قبرش دستکاری شده و معلوم است روی آن را کنده‌اند. خبر دادیم. گفتند بررسی می‌کنند. بعد به ما گفتند با دستگاه بررسی کردند، جسد داخل قبر و سالم بود.
● یعنی شما داخل قبر را ندیدید؟
● ما که نمی‌توانستیم قبر را باز کنیم. آنها هم با دستگاه بررسی کردند، گفتند جنازه سالم است.
● چرا قبر عاطفه را دستکاری کرده بودند.
● چه بگویم؟!…


حرف آخر صفرعلی، مثل صدای زنگ، واژه‌هایی را که برای بستن گزارش به دنبالشان می‌گردم، درهم می‌ریزد. این گزارش می‌تواند پایان یک پرونده باشد. می‌تواند آغاز پروندة دیگری باشد. این گزارش می‌تواند همین‌جا تمام شود یا شروع شود. مرگ دختری 16 ساله به جرم زندگی در سیاه‌ترین پستوی یک خیابانِ شب‌گرفته آغاز است یا پایان؟ صفرعلی می‌گوید: «چه بگویم؟!»
من هم همین را می‌نویسم.


پی‌نوشت‌ها
1) مصاحبه با شیرین عبادی، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، سرویس فقه و حقوق، 13/6/1383.
2) مصاحبه با علیرضا جمشیدی، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، سرویس فقه و حقوق، 5/7/1382.


 



 

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates