27.10.2004

گفت وگو با محمد ابراهیمی زندانی سیاسی زندان گوهردشت

گفت وگوی شهروند با محمد ابراهیمی زندانی سیاسی زندان گوهردشت
خسرو شمیرانی


منبع پیک ایران


محمد ابراهیمی از پشت دیوارهای زندان گوهردشت:
تحت فشار بدنم فلج شد و دچار فراموشی شدم



محمد‌ ابراهیمی پدر چهل و یک ساله ی سارا و نگار‌7 و 13 ساله از آذر ماه 1380 در زندان گوهردشت به سر میبرد. او در محاکمه ای که خودش آن را “مضحکه” مینامد به 12 سال حبس محکوم شده است. محمد استاد ورزش رزمی “کنگ فو توا” است. این شاخه از کنگ فو در دهه 50 میلادی توسط آقای ابراهیم میرزایی بنیاد گذاشته شد. آقای میرزایی که از سوی فدراسیون جهانی کنگ فو به عنوان “گراند ماستر” به رسمیت شناخته میشود در سال 1358 به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری پا به عرصه سیاست ایران گذاشت. در آن دوره و از آن پس نیز، رزمی کاران مکتب او به تبلیغ نظرات او به عنوان راه نجات ایران از فقر و نابرابری پرداختند. آقای میرزایی بنیانگذار سازمان “علم حق و عدالت ” است و رهبری آن را به عهده دارد.
الف- م ساکن ادمونتون کانادا از جمله رزمی کارانی است که تحت نظر محمد ابراهیمی به آموزش “کنگ فو توا” پرداخته است. الف- م درباره محمد میگوید که وی هیچ کار غیرقانونی نکرده است و فقط به خاطر اعتقاداتش به زندان و شکنجه محکوم شده است. پدر و مادر سالخورده این زندانی عقیدتی از آنچه بر فرزندشان رفته است گریان هستند.
پدرش با بغض در گلو میگوید: “بله به خاطر میآورم. اصلا نمیتوانم آن صحنه را فراموش کنم. جسم بی جان پسرم میان دو مامور در صندلی عقب یک ماشین قرار داشت. قادر به شناختن من، مادر و زن و بچه اش نبود. کاغذی به ما نشان دادند که او در بیمارستان “بقیه الله” بوده است. اما بر روی کاغذ اسم پسرم نوشته نشده بود بلکه نام یونس قانعی به چشم میخورد. محمد را در آن وضعیت چند دقیقه در حیاط دادستانی انقلاب کرج ملاقات کردیم.
مادر محمد با صدایی گریان و خشمگین میگوید: “مگر او چه کرده است؟ مگر ما چه کرده ایم؟ مگر سارا و نگار چه کرده اند؟ سه سال او در زندان است. او در کدام دادگاه محکوم شده است؟ 12 سال حکم حبس برای چیست؟”
یکی از زندانیان “گوهردشت” شهادت میدهد که محمد ابراهیمی را در وضعیتی به زندان آوردند که قادر به راه رفتن نبود.
حسن قیصری و بهروز جاوید تهرانی 2 ماه پیش در تاریخ 27 مرداد ماه برای اعتراض به وضعیت محمد ‌ابراهیمی به جمع معترضین در مقابل سازمان ملل پیوستند. بیش از 30 نفر که در آن روز به تحصن دست زده بودند دستگیر شدند. حسن و بهروز نیز از جمله دستگیرشدگان بودند. در روزهای اخیر خبر انتقال این دو زندانی از بند امنیتی 209 اوین به بند عمومی منتشر شد.
ما موفق شدیم تا در یک گفت و گوی تلفنی با درون زندان گوهردشت، شرح حال محمد ابراهیمی را از زبان خود او بشنویم. طی سه سال گذشته هرگز به محمد امکان مرخصی داده نشده است.
محمد ابراهیمی نمونه ای از زندانیان بسیاری است که به گروه های بزرگ شناخته شده فعال در ایران، همچون دانشجویان، روزنامه نگاران، اصلاح طلبان چپ یا راست، مخالفان دمکرات، سوسیالیست، کمونیست، سلطنت طلب و …. تعلق ندارند. هدف از این گفتگوها اطلاع رسانی درباره همین گروه های کمتر شناخته شده است که به دلیل گمنام بودن مورد تجاوزات به مراتب خشن تری قرار میگیرند.


خ ــ ش


 


ماجرایی که به زندانی شدن انجامید چه بود؟
ــ ما در ماه دوم سال 1380 به وزارت ارشاد مراجعه کردیم. زیرا مرکزی به نام “الکتاب التوحید” دایر کرده و کتابی به همین نام داشتیم که میخواستیم منتشر کنیم. البته مراجعه ما در پی دعوت وزارت ارشاد صورت گرفته بود. گفت وگوهای ما طی جلسات بسیاری در طول 7ــ6 ماه پس از آن تاریخ انجام شد.



چند نفر در کار تشکیل این مرکز دخیل بودند؟
ــ مدیریت مرکز به عهده ی من بود. و مهندس حسن ابراهیمی که با وجود تشابه اسمی نسبتی با من ندارد از همکاران اصلی من بود. ما به دستور پروفسور میرزایی به دایر کردن مرکز دست زدیم. آقای پروفسور میرزایی معتقد بودند که چنین مرکزی برای اتحاد مردم و آشنایی آنها نسبت به حقوق شان لازم است. اهداف مرکز خیرخواهانه بود. در حقیقت مردم خود در این مرکز به یکدیگر کمک میکردند و ما تنها مدیریت آن را به عهده داشتیم.


از طرف مجموعه شما چه کسانی در مذاکرات با وزارت ارشاد حضور داشتند؟
ــ علاوه بر من و مهندس ابراهیمی، آقای امیر آرامی، چند تن از پزشکان که با ما در مرکز همکاری داشتند از جمله دکتر محجوب در این نشستها حضور داشتند.


چگونه جلسات مشترک با وزارت ارشاد به دستگیری شما انجامید؟
ــ من در تاریخ دهم آذر سال 1380 از طرف اماکن احضار شدم. آنها از من خواسته بودند که برای صحبت و گفت و گو بروم اما گفت و گویی صورت نگرفت و عملا مرا بازداشت کردند.


شما را در همانجا نگه داشتند؟
ــ نه خیر! بعدها متوجه شدم که من در بند اطلاعات زندان رجایی شهر هستم.


آیا تحت آزار قرار گرفتید؟‌
ــ بله. من بیست روز تمام تحت فشارهای شدید روحی قرار گرفتم. وضع من به حالتی منجر شد که آنها مرا به بیمارستان “بقیه الله” منتقل کردند . بعدها فهمیدم که مرا تحت عنوان واقعی خود به آنجا نبرده اند بلکه روی ورقه های من نام “یونس قانعی” نوشته شده بوده است. پزشکی که مرا معاینه کرد دستور بستری کردن مرا صادر کرد اما ماموران زندان مانع از این کار شدند.


مشخصا به چه دلیلی به بیمارستان منتقل شدید؟
ــ بدن من فلج شده بود و حافظه من به کلی از کار افتاده بود به طوری که وقتی پدر، مادر، همسر و کودکانم را برای ملاقات من آورده بودند قادر به شناختن آنها نبودم.


یعنی به شما امکان ملاقات در بیمارستان داده شد؟
ــ خیر. من وضعیت بدی داشتم. و آنها امکان میدادند که من بزودی بمیرم به همین دلیل و به دلیل پیگیری خانواده ام ملاقاتی ترتیب دادند. این دیدار در حیاط پشت دادگاه انقلاب کرج صورت گرفت. ساعت ده و نیم شب بود من با وضع نزار با یک ماشین شخصی به آنجا منتقل شدم. بعدها پدرم برایم تعریف کرد که من قادر به شناختن اعضای خانواده ی خودم نبودم. خانواده ام میگویند که بچه ی کوچک من هنوز آن صحنه را به خاطر دارد. او هنوز از بدن بی جان من که قادر به تحرک نبود و اینکه نمیتوانستم او را بشناسم سخن میگوید.


در بازجویی ها از شما چه میخواستند؟
ــ میخواستند مصاحبه کنم. من موافقت کردم. دوربین فیلمبرداری آوردند. ولی آن حرفهایی که میخواستند من نمیزدم و به نظرات خودم میپرداختم در نتیجه اذیت و آزار میکردند.


از شما میخواستند چه بگویید؟
ــ از من میخواستند در مورد آقای پرفسور میرزایی حرفهایی ناروا بزنم و نظرات بازجویان را به عنوان نظرات خودم بیان کنم.


فشارهای روانی چگونه بود؟
ــ بازجویی ها همراه با تهدیدهای مداوم خودم و خانواده ام صورت میگرفت. در مورد همسرم میگفتند که او جوان است و من فکر میکنم اگر کسی او را برباید چه اتفاقی برای همسرم می افتد. یا این که مرا برای صحنه اعدام آماده میکردند. میگفتند که حکم من ارتداد است و مجازات مرتد اعدام است.


آیا وکیل مدافع داشتید؟
ــ در ابتدای دستگیری خانواده من با وکیل دعاوی خانم اکرم- د. صحبت کردند. اما پس از مدتی به این دلیل که نمیتوانستیم از پس مخارج آن بر بیاییم او ادامه کار بر روی پرونده مرا متوقف کرد. سپس با آقای قاسم کوهدار صحبت کردیم. ظاهرا آقای کوهدار مورد تهدید قرار گرفته بود و به همین دلیل او نیز از ادامه کار عذر خواست.


آیا هیچ کدام از وکلای شما در دادگاه حضور داشتند؟
ــ بله وکیل من در آنجا حضور داشت. اما اصلا نمیتوانست کاری بکند. البته برای روشن شدن این مطالب باید بگویم که پرونده در ابتدا در شعبه چهار تحت ریاست قاضی رحیمی بررسی شد. قاضی رحیمی گفت که هیچ مورد جرمی واقع نشده است و پرونده از نظر او مختومه و من بیگناه هستم. اما در مقابل چشمان من ماموران امنیتی پرونده را گرفته و آن را به شعبه یک دادگاه انقلاب، قاضی راوندی تحویل دادند. این قاضی که در عین حال رئیس کل دادگاه انقلاب [کرج] بود همان فردی است که در چند مورد اعضای گروه فشار را تبرئه کرده است.
در مورد پرونده من آقایان از ابتدا گفته بودند که تصمیم نه دست قاضی که دست بازجویان است. عملا دادگاهی وجود نداشت. من در یک «مضحکه» به جرم اقدام علیه امنیت ملی کشور به 8 سال زندان و به خاطر توهین به مقدسات به 4 سال زندان محکوم شدم.


در گفتگویی که با یکی از دوستان شما، آقای الف- م در کانادا داشتم به یک تحصن در اعتراض به دستگیری شما اشاره کردند. داستان این تحصن چه بود؟
ــ چهار روز پس از دستگیری من، دوستانم با وجود تلاش بسیار خبری از من به دست نیاوردند پس به یک تحصن آرام در مقابل دادگاه انقلاب کرج دست زدند. در آن روز بیش از 200 تن دستگیر شدند. آن طور که بعدها دانستم تعداد متحصنین بیش از 500 تن بوده است. بخشی از آنها را به اداره منکرات رجایی شهر منتقل کردند. تعدادی از آنها از همان محل آزاد شدند، اما بیش از صد نفر را به زندان رجایی شهر منتقل کردند. من خودم صدای «مع الله لااله الله» میشنیدم، فهمیدم باید دوستان من باشند که به اینجا آورده شده اند. ظاهرا هر چه تلاش کرده بودند این دسته حاضر نشده بودند اسامی خود را به آنها بگویند وقتی از آنها نام میخواستند آنها “محمد ابراهیمی” یعنی نام مرا تکرار میکردند. ماموران زندان سراغ من آمدند از من میخواستند با آنها صحبت کنم، بخواهم که نامشان را بگویند و آزاد شوند. مرا چشم بسته نزد آنها بردند. در آنجا چشمان مرا گشودند. آنها را در بند اطلاعات (زندان رجایی شهر) نگه میداشتند. در یک سلول انفرادی گاه تا ده نفر را جای داده بودند. خیلی از آنها زنان و کودکان بودند. من از آنها خواهش کردم که نام خود را به ماموران بگویند و آزاد بشوند. بخشی چنین کردند و آزاد شدند، اما 45 نفر همچنان از گفتن نام خود سر باز زدند.
آنها میگفتند تا شما را آزاد نکنند ما نام خود را نمیگوییم دقیقا 45 زندانی وجود داشت که اداره زندان حتی نامی از آنها نداشت پس آنها را به ترتیب از محمود 1 تا محمود 45 نامگذاری کردند و در بندهای مختلف زندان پخش کردند. آن طور که شنیدم آنها را خیلی آزار داده بودند.


بازجوی آنها و شما یکی بود؟
ــ پرونده آنها دست فردی بود که با نام حامد بخشی در اینجا شناخته میشد. این اسم واقعی او نبود. نام صحیح او احمدی است. او فردی است که نام او در ارتباط با قتل خانم زهرا کاظمی مطرح شد.


از این 45 نفر کسی را میشناسید؟
ــ یکی از آنها آقای طهماسب آزادی بود. او مدیر یکی از انبارهای فنی فرودگاه است. آزار بسیار کشیده بود مثلا با باتوم برقی او را آزار داده بودند.


شنیدم که برخی از تجمع کنندگان در مقابل دفتر سازمان ملل در 27 مرداد در رابطه با شما آنجا بودند این صحیح است؟
ــ آقای حسن قیصری و بهروز جاوید تهرانی برای طرح وضعیت من به مقابل سازمان ملل رفته بودند و اکنون نزدیک به 2 ماه است که در حبس به سر میبرند.
امروز خانواده من در وضعیت روحی بدی به سر میبرند و حمایتهای معنوی هموطنان میتواند به بهبود وضعیت آنها کمک کند.


آیا امکان ملاقات دارید؟
ــ در ماه های اول خیر! حتی امکان ملاقات با وکیل نداشتم الان این امکان وجود دارد.


آخرین بار کی مرخصی داشتید؟
ــ من هیچ وقت مرخصی نداشتم. با وجود این که در وضعیت سلامتی بدی به سر میبرم و مجبور به استفاده از دارو هستم امکان مراجعه به تاسیسات پزشکی خارج از زندان را ندارم.


چرا به شما مرخصی نمیدهند؟
ــ بهانه آنها این است که دوستان من در بیرون مشغول به فعالیت هستند. من میگویم آخر مگر هر کس مسئول اعمال خود نیست. چرا مرا به دلیل فعالیت فرد دیگری مجازات میکنند. خلاصه این که اینها به قانون توجهی ندارند. همانطور که با پرونده من برخورد غیرقانونی داشتند موضوع مرخصی هم مورد برخورد غیرقانونی قرار گرفته است.


آقای ابراهیمی از شما برای این گفتگو سپاسگزارم.
ــ من از شما ممنون هستم و میخواهم در اینجا یادآوری کنم که هدف من از این گفتگو این است که صدای من به مردم ایران و جهان برسد تا شاید این آقایان دست از آزار و اذیت مردم بردارند و انسانها را به دلیل نوع تفکر و اعتقاداتشان مجازات نکنند.
 
محمد ابراهیمی


دختر کوچکم هنوز بدن بی جان مرا فراموش نکرده است
 

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates