24.10.2004

فاطمی- عبدخدائی

آنکه قهرمان ملی شد، آنکه فدائی ولایت شد
 
 
 دکتر حسین فاطمى درسال1299 در شهر نایین به دنیا آمد. در جوانى براى تحصیل و کار به اصفهان رفت. روزنامه نگارى را در روزنامه «باختر» که به برادرش تعلق داشت، آغاز کرد. مدتی هم در روزنامه ستاره، در تهران مشغول به کار شد. شب ها در دفتر روزنامه می خوابید و با درآمد آن امرار معاش می کرد. وی پس از مدتی به تقاضای مصرانه برادرش به اصفهان بازگشت و اداره روزنامه باختر را به عهده گرفت. اولین بار فاطمی در دوره رضا شاه ، بعلت درج دو شعر زیر در نشریه باختر زندانی شد :


 


این ملک،  یک انقلاب  می خواهد و بس                          خونریزی بی حساب می خواهد و  بس


امروز   دگر  درخت  آزادی  ما                                            از خون من و تو آب می خواهد و بس


 « فاطمی در مقاله ای، نمایندگان مجلس رضاشاهی را تلویحا”عروسک های خیمه شب بازی نامید و با توجه به سابقه شهربانی از او، به زندان افتاد و مدتی هم با افراد شرور و خطرناک هم بند شد. تا آنکه پس از شهریور1320 همه زندانیان سیاسی،  ازجمله حسین فاطمی، از زندان آزاد شدند ». فاطمی « اولین کسی است که نام شهید را بر مدرس گذاشت و بعد از شهریور 1320 ، با رفتن رضا خان از کشور،  در آذر ماه همان سال، او با وجود اینکه بسیار جوان بود، در مسجد نور اصفهان، برای شادروان سید حسن مدرس مراسم ختمی برگزار کرد و سخنران آن مجلس خود او بود.»


وی روزنامه باختر را مستقلا” در تهران راه اندازی نمود و « بر اثر  اعتراض به قرارداد سه جانبه،  درزمان نخست وزیری محمد علی فروغی ، روزنامه باختر توقیف، و حسین فاطمی بازداشت گشت»   و بار دیگر که روزنامه باختر توقیف شد، روز بعد روزنامه  “تجدد” به جای آن  انتشار یافت و در سر مقاله ی تندی ،  حسین فاطمی ، خطاب  به سهیلی،  نخست وزیر، نوشت : « آقای نخست وزیر! شما در این مملکت حکومت نمی کنید. سفارت روس و انگلیس به شما دستور می دهند و شما اجرا میکنید »


آشنائی دکتر حسین فاطمی با دکتر مصدق قبل از انتخابات مجلس چهاردهم بود . وی بین سال های 1323 تا 1327 در پاریس  به تحصیل ادامه داد و «رتبه عالی دکترای حقوق خود را که در باره  وضعیت کار در ایران بود، از دانشگاه پاریس اخذ نمود . علاوه بر آن،  دیپلم مدرسه هوت اتود انترناسیونال را به ضمیمه دیپلم روزنامه نگاری کسب کرد». درابتدای بازگشت به تهران، روزنامه «باختر امروز» را منتشر کرد .او در تأسیس جبهه ملى ایران مشارکت داشت و در مجلس شانزدهم به نمایندگى مردم تهران برگزیده شد. ملی کردن صنعت نفت ایران به پیشنهاد وی بود. در جریان و روند  نهضت ملى ایران، نقشى در خور و برجسته یافت و در حکومت ملی دکترمصدق، نخست معاون پارلمانى نخست وزیر، و سپس در 19 مهر 1331 ، تصدی وزارت  امورخارجه  را برعهده گرفت.


یکبار بر سر مزار محمد  مسعود، هدف گلوله واقع شد. بار دوم، پس از دستگیری، جلوی کاخ شهربانی، با چاقوی شعبان جعفری (معروف به شعبان بی مخ) و بالاخره بار سوم، در روز 19 آبان 1333 در میدان تیر لشگر 2 زرهی در حالی که مجروح ، بر بستر، در تب می سوخت. او را بر برانکارد، به محل اعدام بردند و کشتند.


 


بار اول:


   در بهمن ماه  1330 ، انتخابات مجلس هفدهم برگزارشد و دکتر فاطمی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد. اما در 25 بهمن 1330، در حالی که برمزار محمد مسعود، مدیر روزنامه  “مرد امروز” مشغول سخنرانی بود، ناگهان صدای گلوله ای سخنان او را قطع نمود و او را نقش بر زمین کرد. ضارب، جوانی 16 ساله عضو گروه فدائیان اسلام به نام “محمد مهدی عبد خدایی


حاج مهدی عراقی از رهبران و پایه گذاران فدائیان اسلام و موتلفه اسلامی گفته است: سلاح را صرافان،  مأمور سید ضیاء الدین طباطبائی ،- سردسته انگلیس  گرایان-، در اختیار فدائیان اسلام گذاشته بود.


چند تن از نزدیکان دکتر فاطمی، از جمله محمد علی سفری، نصرالله شیفته و… او را شتابان  به بیمارستان رساندند . دکتر فاطمی در خودرو، با لبخندی به اطرافیانش گفت: دیدید بالاخره انگلیسیها مرا کشتند… و کمی بعد  افزود :چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که “باختر امروز” به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد . نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته ام خاموش شود…


دکتر فاطمی در بیمارستان نیز مورد سوء قصد قرار گرفت. بدین ترتیب که نیمه شب، در حالی که هنوز او به هوش نیامده بود، عده ای وارد اطاق او شدند و مشغول برداشتن پانسمان و پاره کردن بخیه ها شدند. پرستاری که مراقب او بود سر رسید و مأموران جنایت گریختند. پرستار دکتر غلامحسین مصدق را ﺁگاه کرد و فاطمی برای بار دوم ، مورد عمل جراحی قرار گرفت.  آثار این گلوله، حتی پس از رفتن به آلمان  و انجام عمل جراحی، همچنان در بدنش  باقی ماند و تا آخر عمراو را آزار داد.


پدر ضارب در مصاحبه ای از عمل فرزندش ابراز انزجار کرد و گفت:  فرزندم، پس از 4 کلاس درس را ترک گفته و به علت ناسازگاری با خانواده، عازم تهران شده و به شاگردی در مغازه ای مشغول گشته است. لازم به ذکر است که ضارب اکنون زنده و بازمانده فدائیان اسلام است و با لقب استاد و محقق!! نماینده مجلس هم  شد…


    دکتر فاطمی، در اولین سر مقاله خود برای باختر امروز، پس از ترور، تحت عنوان” کشته شدن  در راه نجات یک ملت، بزرگترین افتخار است، نوشت :«کشته شدن در راه نجات یک ملت بزرگترین افتخار است.تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه هر جوان ایرانی همیشه زبانه بکشد این آرزو و ایده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد…این گلوله اینتلیجنت سرویس به پایداری و استقامت من صد چندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسخت تر و آهنین تر و فداکار تر نمود.(13)


   «دکتر فاطمی اعتبارنامه مجلس هفدهم را در فروردین ماه 1331 در بیمارستان دریافت نمود و در 19 خرداد 1331 برای استیفای حقوق ملت به همراه هیات ایرانی عازم لاهه هلند شد و در 26 خرداد 1331 از آنجا برای عمل جراحی به آلمان رفت وسرانجام در مرداد ماه 1331 به ایران بازگشت و به وظایف نمایندگی اش مشغول شد. اما از آثار آن گلوله تا پایان عمر در رنج بود و گاه دچار دردهای شدید در ناحیه شکم می شد


 


 بار  دوم:


 دستگیری دکتر حسین فاطمی در روز 22 اسفند 1332 برای رژیم کودتا روز شادی بود. مأمور دستگیری ، او را  برای خوش خدمتی به دربار برد. سرهنگ نصیری ، رئیس بعدی ساواک، با مشت بر دهان مردی مریض و بی دفاع کوبید. به گفته دکتر سعید فاطمی: « نصیری به دکتر فاطمی می گوید خائن، کدام گور.ی بودی؟ فاطمی می گوید، خائن توهستی، تو به این مملکت خیانت کردی ، ما جز وطن پرستی کاری نکرده ایم . نصیری باز با مشت بر دهان دکتر فاطمی می کوبد. بینی او را می شکند . خون صورت او را می پوشاند. سپس به همان صورت او را دستبند می زنند و از آن محل می برند. پیش از آن، سپهبد علوی مقدم بلافاصله به بختیارکه در کوشک نصرت، ملتزم رکاب شاه بود، خبر دستگیری فاطمی را می دهد . بختیار بلافاصله خودش را به تهران می رساند و به شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی و اکبر گیرگیری و… دستور کشتن فاطمی را می دهد. ازاین گروه فقط یک نفر به نام مصطفی دیوانه نمی آید که یکی از چاقو کش های محله ی سید نصرالدین بود. او می گوید او سید اولاد پیغمبراست، من چنین کاری نمی کنم.


  فاطمی را از پله های اطلاعات شهربانی پایین می آورند. گروه شعبان بی مخ به او حمله ور می شوند. مادر من ( سلطنت فاطمی)  که به وسیله اخبار رادیو از دستگیری دکتر فاطمی ( برادرش) خبر دار شده بود، در آنجا حضور داشت و  به محض آن که اوباش حمله میکنند،  او خود را روی دکتر فاطمی می اندازد. 11 ضربه چاقو را به جان می خرد و تنها 2 ضربه چاقو به دکتر فاطمی می خورد. بعد از این قضیه او را به بیمارستان ارتش  می برند …. مادرم را افرادی که در خیابان بودند و برخی از اعضای وزارت خارجه به بیمارستان نجمیه می برند و مرحوم  دکتر غلامحسین مصدق ،که خوشبختانه آن موقع بعد از 4 ماه بازداشت ، آزاد شده بود ، به مداوای او می پردازد. مادرم دربیمارستان نجمیه مدتی بستری بود و بعد هم به خانه منتقل شد، اما بعد از آن همیشه از عوارض آن جراحات رنج می برد.


بار سوم :


روز 7 مهر ماه 1333، دکتر فاطمی را در حالی که از درد به خود می پیچید روی برانکارد به دادگاه نظامی منتقل کردند. وکیل او سرتیپ قلعه بیگی از دادگاه خواست تا قاضی و دادستان از محل زندان، که نزدیک آنجا هم بود دیدن نمایند تا آثار استفراغ خون در شب قبل دکتر فاطمی را مشاهده نمایند و به آنها اثبات شود که در این شرایط محاکمه او غیر قانونی است. اما پزشکان خائن سرلشگر دکتر خوشنویسان، سرلشگر دکتر ایادی، سرتیپ دکتر مقبل وسرهنگ دکتر تدین، با وجود استفراغ خون شب قبل، اعلام نمودند که او در سلامت است و وکیل او نیز پس از زمان تنفس دیگر به دادگاه باز نگشت و برای آن که سریعتر کار تمام شود، وکیل دکتر شایگان و مهندس رضوی را که حتی تا آن موقع پرونده را ندیده بود، به عنوان وکیل تسخیریش انتخاب کردند وآزموده که به روزگار خود، کسی از او منفورتر نبود و او را« آ یشمن ایران» نامیدند، در حالی که حتی محاکمه مصدق هم علنی بود، از دادگاه خواست تا محاکمه دکتر فاطمی سری و غیر علنی باشد و سرانجام، طبق امر شاه،  حکم اعدام دکتر فاطمی صادر شد.


   سرنوشت دکتر فاطمی در همان روزهای نخست پس از کودتا، از طرف امریکا ،انگلیس و شاه معین شده  بود .


در گزارش 21 اوت 53  هندرسن، سفیر وقت امریکا درایران به وزارت امور خارجه تاکید میکند که:«عامل دیگرکمک کننده به اظطراب و ناراحتی، آن است که خطرناکترین رهبران ملی هنوز آزادند. مصدق، فاطمی ، شایگان، حسیبی و دیگران، به آسانی ممکن است  با رهبران حزب توده در صدد طرح توطئه باشند. این حقیقت که فاطمی هنوز زنده است، علی رغم  شایعات روز 19 اوت  در باره  مرگ وی،  بویژه دلسرد کننده است ، زیرا که وی حیله گرترین و بدون ملاحظه ترین فرد از اطرافیان مصدق محسوب  می شود. این باور وجود داشت که وی با روحیه انتقام جویی تردید در کمک به پیوند اتحاد و همکاری میان ملیون و توده ای ها، علیه غرب  را به خود راه نمی دهد.»(*)


کرمیت روزولت، فرمانده عملیات، در اول شهریور پس از کودتا به ایران می رود و می گوید:« پس از برگزاری تشریفات، شاه  به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود : « من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم » … و “روزولت ”  موضوع  سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه ی ملی را عنوان میکند و از محمد رضا شاه می پرسد: « میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده اند، چه فکری کرده اید؟»


شاه می گوید : « در  این مورد  زیاد فکر کرده ام. مصدق محاکمه می شود.( در این موقع لبهای شاه می لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت … ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد.  ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است . او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی، بیش ازهمه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده ایها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.(**)


فاطمی در دفاعیه خود گفت: « … باید پرسید : ما به آسایش عامه چه صدمه ای وارد آوردیم؟، به جان چه کسی سوء قصد نموده ایم؟، مال چه کسی را به غارت برده ایم وبه چه وسیله «آسایش عامه» را مختل ساخته ایم؟. ازاین بگذریم که به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد؟ مگرآنکه از دلایل معروف « دیوان بلخ»  را در نظر بیاوریم  و همینطور  مطلب  را دست بدست بگردانیم  تا به « تمامیت  و استقلال کشور» برسیم…


…روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگیرو مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه ای افکنده شدم( اشاره فاطمی به کودتای 25 مرداد است) بعد هم که  باز به قول خودتان کاره ای نبوده ام و نیستم، در خور یک همچو  رفتار عادلانه  ای هستم؟!  پس  شما که  تا این حد  نیز  حفظ ظاهر را مقتضی نمی دانید چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم می سازید وزحمت بیهوده می کشید که صورت قانونی به کار بدهید. آنهائیکه یک همچو  صحنه سازی ها را متحمل باشند، باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکش های بنام بنا بر آنچه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامه ای هم  که به دادگاه آمده، ده ها و صدها  فحش دریافت داشته ام ، آیا می توانم یک لحظه اشتباه کنم که باز قانون و رسیدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی – تراژدی را تا آخرین پرده اجرا نمایم…»


در دادگاه تجدید نظر، نیزکه سری بود، حکم اعدام  فاطمی تائید شد،  محمد رضا شاه ، با تقاضای فرجام دکتر فاطمی موافقت  نکرد. صبح  روز  19 آبان 1333  عده ای از افسران که در پیشایش آنها سرتیپ  تیمور بختیار و سرتیپ آزموده  قرار داشتند، بزندان  دکتر فاطمی رفتند. آزموده  به فاطمی گفت : « اعلیحضرت با تقاضای شما موافقت نفرمودند. وصیتی دارید بفرمائید. شماکه مکرر می فرمودید من از  مرگ ابائی ندارم و مرگ حق است….»


دکتر  فاطمی حرف آزموده را  قطع کرد و گفت:« آری آقای آزموده ، مرگ حق است و من از مرگ ابائی ندارم . آنهم چنین مرگ پر افتخاری . من می میرم  تا نسل جوان ایران از این مرگ درس گرفته  و با خون خود از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبی براین کشورحکومت نمایند. من درهای سفارت انگلیس را بستم، غافل ازاینکه تا دربار هست، انگلستان سفارت لازم ندارد.»


   دکتر مصدق در نامه معروف خود درباره پیشنهاد ملی شدن نفت، چنین می نویسد:


«اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به وطن شده است، باید از کسی که اول آن  پیشنهاد را نمود تشکر کرد وآن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است که روزی در خانه جناب آقای نریمان پیشنهاد خود را داد و عمده نمایندگان جبهه ملی حاضر در جلسه آن را به اتفاق آرا تصویب نمودند.رحمة الله علیه که در طول مدت همکاری با اینجانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.»


    و همچنین ایشان  در نامه ای به مرحوم ﺁیة الله  زنجانی تأکید نمودند: “تاریخ حتماً اسم او را زنده نگه خواهد داشت، چرا که او می‌تواند آموزش‌دهنده  همه وطن ‌دوستان باشد و من در مقابل تمام بی‌حرمتی‌ها و کج ‌اندیشی‌هایی که دیگران نسبت به او داشتند, از طرف مردم از ایشان عذرخواهی می‌کنم.” ( نقل خلاصه شده از نشریه انقلاب اسلامی) برای اطلاع بیشتر از زندگی حسین فاطمی می توانید به سایت زیر مراجعه کنید:


http://www.geocities.com/bakhtar_emrooz/fatemi.htm


  *- اسناد سخن می گویند- برگردان و به کوشش  احمد علی رجائی و مهین سروری ( رجایی ) – تهران ،انتشارات قلم،1383 – جلد دوم – ص 1200 – گزارش از سوی هندرسن سفیر امریکا در ایران به وزارت امور خارجه – تهران 21 اوت 1953 ، 1 بعد از ظهر   ( سند شماره 350 تلگر اف 2153-8 / 78800 )


**- کرمیت  روزولت ضد کودتا، ص 201-200 – ( فواد روحانی زندگی سیاسی مصدق – تهران ، زوار، 1381  – ص392 و 418  و 419)
 
 

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates