14.10.2004

ماجراهاي آقاي بهرنگ و سيد عزيز (18) «جنايت پاکدشت»

منبع ف.م.سخن


– رئيس چايي مي خوري؟


– رئيس! پرسيدم چايي مي خوري؟


– …


– د ِ چرا جواب نمي دي؟


– اون ذره بين منو ور دار بيار! اينقدر حروف اين روزنامه ريزه که چشمم نمي بينه.


– سر در نمي آرم. مي پرسم چايي مي خوري، مي گي ذره بين بيار. حواست کجاست؟


– بيا اين چند تا مطلب رو بذار کنار هم ببين چي مي فهمي. مي خوام ببينم تو هم همون نتيجه اي رو مي گيري که من گرفتم؟


– رئيس باز تريپ “شرلوک هلمز”ه؟ بزنم موسيقي متن “کارآگاه پوارو” رو؟ “کارآگاه شمسي و مادام” رو هم بلدم ها! پا شدي رفتي پاکدشت واسه تحقيقات بس نبود؟ نگفتي اگه بگيرنت بندازن تو کوره، من چه خاکي به سرم کنم؟


– شوخي نمي کنم! يه چايي بيار بشين اينجا ببينم تو چي مي فهمي.


– بفرما، اينم چايي. خب شروع کن ببينيم چي دستگيرت شده.


– اولي رو گوش کن: خانم عبادي يکي دو هفته پيش مي گه: “حرف هاي کليشه اي بيجه نبايد ما را به اين فکر بيندازد که ممکن است در وراي آنچه در روزنامه ها مي خوانيم، يک جنايت هولناک يا باند برنامه ريزي شده ي قاچاق اعضاي بدن در حادثه ي پاکدشت وجود داشته باشد؟” به قول رئيس ِ شريعتمداري، نايب برحق امام زمان، پرچم دار بزرگ اسلام، اين يک… چرا مي خندي؟


– نمي دونم اگه اين رهبر معظم نبود شما از صبح تا شب به کي گير مي دادي؟ خب حالا برو سراغ دو…


– اما دو… صبر کن پيداش کنم… ايناهاش؛ روزنامه ي امروز ِ “ايران” گزارش ِ اولين جلسه ي محاکمه ي جنايتکاراي پاکدشت رو مي نويسه و از قول معاون دادستان مي گه: “اواخر خرداد ماه سال 82، جواني 25 ساله که هنوز ناشناس است، در حال کشيدن ترياک بود که بيجه سراغش مي رود و او را هل مي دهد. وقتي جوان معتاد، داخل دره، آه و ناله مي کرد به او آمپول… تزريق مي کند”. اين سه نقطه که روزنامه ايران گذاشته از اون سه نقطه هاست. مثل اون سه نقطه اي که تو گزارش تحقيق از فاجعه ي کوي دانشگاه بود. مثل اون سه نقطه اي که تو بررسي جنايت هاي سعيد امامي بود. مي دوني جاي اين سه نقطه چي بايد بذاري؟


– نه نمي دونم؛ چي بايد بذاريم؟


– سيانور!


– سيانور! سيانور رو از کجا آوردي؟ اين مردک بيجه، سيانور دستش چه کار مي کرده؟


– د ِ همينه که من رئيسم و تو سيد! اين اولين دليل: خانم عبادي اول ِ همون صحبت اش سر بسته مي گه که داداش کوچيکه ي بيجه تراول چک به همراه داشته، خود بيجه سيانور. بهمن کشاورز – همون وکيلي که محسني اژه اي رو چند سال پيش حسابي پيچوند و ضربه اش کرد – به خبرنگار حقوقي ايسنا مي گه: “در روزنامه اي فهرستي ديدم از جنايت پاکدشت که در چهار پنج مورد ِ آن وسيله ي قتل، تزريق سيانور به پهلوي مقتول بود که البته گمان نمي کنم اين سري از اجساد، داخل قتل هايي باشند که اين دو متهم مرتکب شده اند اما اين مشابهت آلت قتاله و در عين حال نادر بودن آن (چون کشتن با آمپول سيانور و تهيه ي آن و آگاهي از نحوه ي استفاده ي آن چيزي نيست که در اختيار هر کس باشد) خود هشدار دهنده است و طبعا بايد به فوريت توجه پليس جلب شود به اين که با يک قاتل سريالي، که با سيانور آدم مي کشد مواجه است”…


– پس يعني اون “سه نقطه” معني اش سيانوره.


– بله؛ و خبرنگار از جلسه محاکمه ي امروز باز اين طور گزارش مي ده که: بيجه، اين بابايي رو که بهش آمپول سيانور تزريق کرده “سالم در خيابان ملاقات کرده است”! عجب سيانوري بوده جان تو!


– کجاست اين آقاي ملاقات شده؟


– جايي نيست و معلوم هم نيست که کيه. به احتمال قوي کشته شده و به دلايل نامعلوم، برادر بيجه – که اسم درستش بسيجه است – نمي خواد بگه جسدش کجاست. باز همين خبرنگار از قول معاون ِ دادستان مي نويسه که: “بيجه، دهان پسر بچه را مي گيرد، او را بغل مي کند، به پايين دره مي برد و کنار يک چاله به او آمپول… تزريق مي کند”. باز هم سه نقطه ي معروف. يه جاي ِ ديگه مي گه که بيجه يک پسر بچه افغانستاني را به باغي مي برد و با تزريق آمپول… او را به قتل مي رساند. يه پسر بچه هفت ساله رو هم به هواي نشون دادن مرغ و خروس به لانه کبوتر مي برد و با تزريق آمپول… به قتل مي رساند. مي توني بگي تجاوز و قتل يک آدم رواني، چه ربطي به آمپول سيانور مي تونه داشته باشه؟


– نه. من که عقلم نمي رسه.


– خب اين هم شد دو. اما بريم سراغ سه؛ اينجا؛ “شرق” ِ امروز از قول رئيس دادگاه بيجه مي نويسه که: “طبق تحقيقات به عمل آمده از سوي قضات ويژه ي منصوب از سوي رياست کل دادگستري، در اين فاجعه ي هولناک، هيچ گونه انگيزه ي سياسي وجود نداشته و مسئله ربودن بچه ها به قصد قاچاق ِ اعضاي بدن به هيچ عنوان صحت ندارد” روي اين کلمه “سياسي” خوب دقت کن. بيخودي همچين حرفي نزده. اينم سه.


– چهار هم هست يا پاشم برم شام درست کنم.


– بله چهار هم هست. پاسدارها چند سال پيش مجاهدين رو متهم کردن که خانه هاي امن و ادوات شکنجه تهيه کردن و يه تعداد پاسدار رو شکنجه دادن و کشتن. روي اين کار هم اسم گذاشتن “عمليات مهندسي”. اصلا هم معلوم نيست واقعيت اين ماجراها چي بوده. ولي يکي دو تا از سايت هاي امنيتي، طريقه ي شکنجه و قتل رو اين طوري مي نويسند: “کفاش را به همراه دو پاسدار روي صندلي بستيم و چشمهايش را بستيم و با ميله هاي سربي او را بيهوش کرديم. سپس به وي آمپول سيانور تزريق کرديم که از گلوي شان صداي خرخر مي آمد”. يه جاي ديگه هم مي نويسه: “چشم شان را بستيم و با همان ميله هاي سربي آنها را بيهوش کرديم و سپس به بدن آنها سيانور تزريق کرديم”. اين حرف ها رو بذار کنار جريان تکه تکه کردن کشيش ها و تو فريزر گذاشتن اونها که دار و دسته ي سعيد امامي اون کار رو کردن، گناهش رو گذاشتن گردن دو تا دختر مجاهد! يعني اين سبک جنايت سيانوري…


– عجب!


– بعله؛ عجب!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates