تبليغات در صلح و جنگ
نويسنده: سوزان ال كارترز
مطلب حاضر، استفاده تبليغاتي از رسانهها را در حكومتهاي شوروي و آلمان نازي به عنوان كشورهاي توتاليتر مورد بررسي قرار ميدهد و ضمن مطرح كردن شيوههاي مختلف بهرهگيري از رسانهها، ميزان كارايي آنها را ارزيابي ميكند. در پايان، تبليغات كشورهاي آمريكا و بريتانيا در دوران جنگ جهاني دوم مطرح ميشود و دلايل استفاده از تبليغات، نوع رويكرد و ميزان موفقيت هر كشور مورد بررسي قرار ميگيرد.
حكومتها با توجه به اهميت رسانههاي گروهي در انتقال ايدئولوژيها و سياستهاي مورد نظر خود، در استفاده از آنها ترديد نميكنند. استفاده تبليغاتي بدين منظور ميتواند نتايج متفاوتي در پي داشته باشد اما اين كه چنين تبليغاتي تا چه حد مؤثر واقع ميشود بستگي به عوامل متعدد دارد كه از آن جمله ميتوان به باورها، تعصبات و پيشفرضهاي افراد هر جامعه اشاره كرد.
واژه تبليغات (Propaganda) نخستين بار در قرن هفدهم يعني زماني كه پاپ گرگوري پانزدهم «جمعيت مذهبي براي تبليغ ايمان» را بنيان نهاد، مورد استفاده قرار گرفت. اين نهاد نقش ميسيونر را ايفا ميكرد. بعدها تبليغات، علاوه بر مذهب براي انتشار عقايد سياسي نيز به كار گرفته شد. رسانههاي ارتباط جمعي از اواخر قرن نوزدهم، راههاي جديدي پيش پاي تبليغاتكنندگان قرار دادند.
در قرن بيستم، استفاده از رسانه براي اهداف سياسي، تقويت حس مليتگرايي و به راه انداختن جنگ رواني عليه دشمن رواج بسياري يافت چنان كه در كشورهاي توتاليتر مانند اتحاد شوروي و آلمان نازي نمونههاي جالب توجهي از اين دست يافت ميشد اما ميتوان گفت كه هنوز در اغلب جوامع دموكراتيك خبري از تبليغات نبود. در دهه 1930، در كشور آلمان، نازيها تبليغات حكومت را با ديد مثبت مينگريستند ولي در همان دوره در كشورهاي دموكراتيك، مردم فعاليتهاي تبليغاتي را نميپذيرفتند و آن را «اطلاعات»، «آموزش» و يا حتي «جنگ رواني» ميخواندند.
تبليغات هر نام و عنواني كه داشته باشد تلاش ميكند تا نگرشها را دستكاري كند اما اين در صورتي مؤثر است كه دسترسي به منابع متعدد اطلاعات مقدور نباشد و تفكر انتقادي تقبيح شود. ديويد ولش معتقد است تبليغات را هنر متقاعدسازي ميدانند هر چند در بسياري از موارد روندها و باورهاي موجود را تقويت ميكند. همچنين تبليغات ميبايست منطقي باشد اما مهمتر از همه توسعه فناوري است كه كمك زيادي به تبليغكنندگان قرن بيستم كرده است. گارث اس.جووت و ويكتوريا اُدانل تبليغات را به اين صورت تعريف ميكنند: «تلاش عامدانه و نظاممند براي شكل دادن به برداشتها و دستكاري شناختها و رفتار مستقيم براي حصول پاسخي كه مقصد تبليغكننده را تحقق ميبخشد». رسانههاي نوين ارتباط جمعي قرن بيستم مسيرهايي را براي انتشار مطالبي كه هدف آنها اثرگذاري، متقاعدسازي، تغيير و مهار گروههاي جمعيتي در جهت اهداف خاص سياست است تأمين كردهاند كه تا پيش از قرن بيستم قابل تصور نبود.
مطلب حاضر، استفاده رژيمهاي توتاليتر و دموكراتيك از رسانهها را براي اهداف تبليغاتي مورد بررسي قرار ميدهد. فعاليتهاي بلشويكي و استالينيستي در فاصله سالهاي 1917 تا 1945 شامل استفاده مثبت از تبليغات در نظام سياسي كاملاً متمركز اتحاد شوروي بود و رسانههاي ديداري به ويژه در جوامع كم سواد بسيار اهميت داشتند. در آلمان نازي در فاصله سالهاي 1933 تا 1945 تلاش نظاممند براي انتشار پيامهاي سياسي و ايدئولوژيك صورت ميگرفت. استفاده از تبليغات در كشورهاي دموكراتي مانند بريتانيا و ايالات متحده طي جنگ جهاني دوم نشان ميدهد كه تبليغات لزوماً در انحصار رژيمهاي سياسي تك حزبي، متمركز و توتاليتر نيست.
تبليغات در اتحاد شوروي
بيشتر مطالب نوشته شده در خصوص تبليغات مربوط به شوروي تحت حاكميت لنين و استالين و آلمان نازي تحت سلطه هيتلر است. در هر دو كشور تبليغات اهميت بسياري داشت زيرا هر دو رژيم قصد داشتند جنبههاي مختلف زندگي را سياسي كنند.
در سال 1917 پس از آن كه بلشويكها قدرت را به دست گرفتند، تلقين تودهها به ابزار مهمي براي هدايت جامعه در مسير كمونيسم تبديل شد. بلشويكها توجه زيادي به متقاعدسازي داشتند و براي اين منظور از نمادها، شعارها و تصاوير جديدي استفاده ميكردند. اين گروه به بهانه حفظ انقلاب با هر گونه مخالفت، بيرحمانه مقابله ميكردند. تبليغات براي حزب بلشويك (بعدها حزب كمونيست) اهميت اساسي داشت، به ويژه اشكال ساده آن كه پيامهاي ساده و قابل فهم را به جمعيت عمدتاً بيسواد منتقل ميكرد.
پس از پيروزي انقلاب روسيه، در فاصله سالهاي 1917 تا 1922 جنگي داخلي در اين كشور روي داد، البته كمونيستها در اين جنگ پيروز شدند اما كشور همچنان ناامن بود. طي دهه 1920، وظيفهي اصلي تبليغات اين بود كه وفاداران كمونيسم و مخالفان انقلاب را متقاعد كند انقلاب و دستاوردهاي آن مشروع است و براي آينده بهتر عدهاي ميبايست قرباني شوند.
پس از مرگ لنين و به قدرت رسيدن استالين در سال 1924، نوسازي اقتصاد شوروي در دستور كار قرار گرفت. سياست استالين با عنوان «سوسياليسم در يك كشور»، صنعتي كردن سريع كشور بود. طرحهاي استالين معروف به طرحهاي پنج ساله كه از سال 1929 آغاز شد و مصيبتهاي زيادي براي مردم شوروي در پي داشت، تنها از طريق زور تحميل ميشد. مقاومت روستائيان در مقابل اشتراكي كردن مزارع، جنگ داخلي 1929 تا 1933 را موجب شد كه مرگ ميليونها نفر را به دنبال داشت. در اين شرايط نقش تبليغات آن بود كه روستائيان را متقاعد كند نظم جديد كشاورزي تحت كنترل حكومت را بپذيرند و به مردم شهرنشين نيز وانمود كند آنچه در كشور اتفاق ميافتد به صلاح مردم است. به رغم افت سطح زندگي، جيرهبندي، نابودي كشاورزي و بينظميهاي ناشي از مهاجرت گسترده به نواحي شهري، تبليغات اين پيام را منتقل ميكرد كه رژيم دستاوردهاي مهمي داشته است.
صنعتي شدن كه طبق طرحهاي پنج ساله به پيش ميرفت و اهداف غيرقابل دسترس در زمينه صنايع سنگين را دنبال ميكرد سطح زندگي را در مناطق رو به گسترش شهري پايين آورد و انضباط سختكاري را تحميل كرد. تبليغات در كنار استفاده از زور (توسط پليس مخفي 366000 نفري) كارگران و خانوادههاي آنان را متقاعد ميساخت كه سختيهاي دوران طرحهاي پنج ساله بهايي است كه بايد براي مقاومت در برابر دشمنان خارجي پرداخت كرد.
در دهه 1930، سركوب و ترور به يكي از جنبههاي اصلي زندگي در شوروي تبديل شد. صدها هزار نفر اعدام شدند و ميليونها نفر به اردوگاههاي كار در شمال روسيه و سيبري فرستاده شدند. در ميان اين عده برخي از زمينداران عمده، اعضاي حزب كمونيست، اعضاي بلند پايه ارتش و غيره نيز به چشم ميخوردند. يكي از دلايل اين تحولات ظهور آلمان نازي بود كه هم تهديدي براي بقاي اتحاد شوروي به شمار ميرفت و هم احتمال بروز يك جنگ ديگر را افزايش ميداد. از اين رو تبليغات بر لزوم قرباني كردن افراد براي دفاع از شوروي در برابر فاشيسم و نازيسم تأكيد ميورزيد و تلاش ميكرد مردم را متقاعد سازد كه كشور در محاصرهي دشمنان است و براي نابودي اين دشمنان كه حاميان داخلي نيز دارند ميبايست شديدترين تدابير را به كار بست. پس از آن كه هيتلر با نقض قرارداد عدم تجاوز آلمان ـ شوروي به اين كشور حمله كرد نقش تبليغات ايجاد ذهنيت واحد جنگ عليه متجاوزان نازي بود. مليگرايي روسي و جنگ عليه فاشيسم با اهميتترين موضوع در دوران معروف به «جنگ بزرگ وطنپرستانه» به شمار ميرفت.
رسانهها و شيوههاي تبليغات شوروي
پس از انقلاب، بلشويكها به سرعت رسانهها را در خدمت اهداف تبليغاتي خود قرار دادند و با ملي كردن انتشارات، كنترل روزنامههاي اصلي مانند پراودا و ايزوستيا را در دست گرفتند. چاپ آگهيهاي شخصي ممنوع و اداره تلگراف پتروگراد ملي اعلام شد. با تشكيل اداره تلگراف روسي (Rosta) در سال 1918 و اعمال سانسور بر مطبوعات، توليد خبر نيز تحت كنترل قرار گرفت.
همچنين لنين تلاش كرد از راديو استفاده كند. اين رسانه با توجه به سطح بالاي بيسوادي (50 درصد در روستاها و 20 درصد در شهرها به رغم تلاش بلشويكها براي ريشه كني آن) توان بالقوه تبليغاتي زيادي داشت. از سال 1922، استفاده از راديو براي انتشار پيامهاي حزبي آغاز شد اما با توجه به هزينه بالاي آن براي يك اقتصاد فقير استفاده محدودي داشت. در دهه 1930براي پخش صداي راديو در كارخانهها، باشگاهها و مزارع، رژيم از بلندگو استفاده كرد تا پيامها را به مخاطبان بيشتري برساند اما رسانههاي چاپي همچنان مهمتر از راديو بودند، بدين ترتيب كه در سال 1940 در اتحاد شوروي، تنها حدود 7 ميليون دستگاه راديو وجود داشت اما شمارگان روزنامهها به حدود 38 ميليون ميرسيد.
مشكل بيسوادي از يك سو و پر هزينه بودن ديگر اشكال ارتباط از سوي ديگر موجب شد تا در اين كشور وسيع و فقير، اجتماعات به يكي از روشهاي مهم تبليغاتي شوروي تبديل شود. در دهه 1920، افرادي كه تحت نظر بخش تبليغاتي شوراي مركزي حزب كمونيست فعاليت ميكردند به شهرها و روستاها سفر ميكردند تا «انقلاب را بفروشند»، براي اين كار از قطارها و كشتيهاي مخصوص استفاده ميشد. بعضي ديگر از گروههاي تحت كنترل حزب نيز مانند ليگ كمونيستهاي جوان و كومسومول منبع تبليغاتچيهاي جوان مسوول بسيج تودهها براي حمايت از اهداف حزب بودند. راه انداختن كارناوالها، رژه رفتن و تئاترهاي عمومي از جمله راههاي بسيج تودهها بود.
پوسترها از اشكال مهم تبليغات ديداري در شوروي محسوب ميشدند. پوسترها با اشكال ساده خود مناسب جامعهاي بودند كه فرهنگ سنتي ديداري و سطح سواد پايين داشت، به تعداد زياد قابل چاپ بودند و پيامها را با توجه به تغيير شرايط سياسي به سرعت عوض ميكردند. پوسترها به منازعهي خير و شر، كارگر و سرمايهدار، رعيت و مالك، انقلابي و ضدانقلاب تأكيد ميورزيدند و از مردم ميخواستند بجنگند و سختتر كار كنند. در دوران جنگ داخلي اين پوسترها به تعداد بسيار زياد منتشر ميشدند و طي طرحهاي پنج ساله عصر جديد اشتراكي شدن و صنعتي شدن را نشان ميدادند، استالين را به شكل رهبري بيرقيب و قدرتمند تصوير ميكردند و بر انتقال جو تهديد و ترس بر دشمنان طي دوران تصفيه تأكيد ميورزيدند.
بلشويكها از سينما نيز به عنوان ابزار تبليغاتي استفاده كردند. اين رسانه ديداري بر مشكل ناشي از بيسوادي گسترده و تفاوتهاي فرهنگي و زباني اتحاد شوروي فائق ميآمد. برخلاف تئاتر، حكومت اين امكان را داشت كه كنترل شديدي بر پيامهايي كه در بخشهاي مختلف كشور توليد ميشد اعمال كند. بلشويكها سينما را براي اهداف حكومتي و متقاعدسازي مورد استفاده قرار دادند نه سرگرمي و تفريح؛ اما در عمل نتوانستند از توان بالقوه آن در دهه 1920 استفاده كنند. تهيه فيلمهاي سينمايي با توجه به وسعت كشور بسيار پرهزينه بود و به همين دليل به ساخت فيلمهاي كوتاه خبري روي آوردند. از سال 1924، واردات فيلم براي كسب درآمد آزاد شد و به اين ترتيب، تا سال 1927 در سينماهاي شوروي فقط فيلمهاي وارداتي به ويژه آمريكايي نمايش داده ميشد. فيلمهايي نيز توسط كارگردانان شوروي از جمله آيزن اشتاين ساخته شد كه هدف آنها مشروعيت بخشيدن به انقلاب شوروي و نشان دادن مبارزه خير و شر بود و در آنها به نيروهاي تاريخي اهميت داده ميشد.
فيلمسازان شوروي در دهه 1920 تحت محدوديتهاي سياسي فعاليت ميكردند، با اين حال آزادي هنري قابل ملاحظهاي داشتند. به اين ترتيب كه فيلمهاي كارگرداناني مانند آيزن اشتاين گرچه حاوي پيامهاي كمونيستي بودند از رژيم حمايت نميكردند اما به نظر ميرسد كه اين فيلمها مورد توجه مخاطبان كشور قرار نميگرفت زيرا آنان خواهان خبرهاي خوب و شخصيتهاي شناخته شده بودند. حزب كمونيست خواهان فيلمهايي بود كه هم سرگرمكننده (براي كسب درآمد) و هم تبليغاتي باشد. فيلمهايي كه براي روسهاي معمولي قابل فهم و يا سرگرمكننده نباشد يكي از اين شرايط را نخواهد داشت. در پايان دهه 1920، فيلمهاي كارگردانان بزرگ مورد انتقاد حزب قرار گرفتند و به تبليغ ايدههاي بورژوازي متهم شدند.
در دوران استالين به دليل تشديد محدوديتها، فيلمها به لحاظ هنري عقيم شدند و تمامي 308 فيلمي كه در فاصله 1933 تا 1940 ساخته شد در معرض سانسور و كنترل شديد قرار گرفت. در اين دوره استالين شخصاً فيلمها را تماشا ميكرد و اجازه نمايش ميداد. در همين سالها با استفاده از فنون تصويري تلاش ميشد چهرهي مخالفان استالين از فيلمهاي گذشته حذف شده و چهره خود او برجستهتر شود.
پس از حمله آلمان نازي به شوروي در سال 1941، رسانههاي اين كشور براي حمايت از جنگ عليه آلمان بسيج شدند. يك مثال قابل توجه در مورد استفاده تبليغاتي از فيلمها «الكساندر نوسكي» بود. در سال 1938 يعني زماني كه تهديد آلمان نازي به نحو فزايندهاي افزايش يافته بود، سرگئي آيزن اشتاين اين فيلم را با هدف تحريك احساسات وطنپرستانه روس
ي عليه خطر آلمان تهيه كرد. پس از امضاي قرارداد عدم تجاور آلمان و شوروي در سال 1939، استالين پخش اين فيلم را ممنوع كرد اما با تجاوز آلمان در سال 1941، اجازه پخش مجدد آن صادر شد. اين فيلم مانند ساير رسانههاي چاپي، مطبوعات و راديو بر وطنپرستي، هويت ملي و ماهيت نفرتانگيز دشمن تأكيد ميورزيد. تبليغات در دوره جنگ، منازعه بين دو ايدئولوژي را تصوير ميكرد كه طي آن مردم شوروي براي دستيابي به پيروزي قطعي متحد شده بودند.
شوروي دوران استالين استفاده ابزاري حكومت از رسانهها را نشان ميدهد. در اين دوران از روزنامهها، راديو و سينما براي انتشار پيامهايي در مورد رهبر، موفقيتهاي مربوط به سياست مدرنسازي در داخل كشور و خطرات دشمنان خارجي استفاده ميشد.
تبليغات و كنترل رسانهاي از سوي نازيها
همچون شوروي، در آلمان نازي در فاصلهي سالهاي 1933 تا 1945، رسانههاي گروهي براي فعاليت تبليغاتي رژيم بسيار حياتي بودند. در اين كشور نيز تبليغات (كه باز هم با سركوب و ترور همراه بود) از سوي نازيها بسيار باارزش به حساب ميآمد، هر چند وضعيت بيسوادي و درجهي صنعتي بودن جامعه با شوروي متفاوت بود.
هيتلر پيش از آنكه در سال 1933 صدراعظم آلمان شود، در مورد اهميت تبليغات مطلب نوشته و از آن براي به قدرت رسيدن حزب نازي استفاده كرده بود.
وي وظيفه تبليغات را جلب توجه تودهها به موضوعات خاص ميدانست. تبليغات بايد ساده باشند، تعدادي معدود از موضوعات اساسي را مورد توجه قرار دهند، به صورت كليشهاي فرمولبندي شده و دائم تكرار شوند (عقايد وي در خصوص مخاطب، روشهاي تبليغاتي و پيامها بيشباهت به عقايد تبليغكنندگان آمريكايي نبود).
هيتلر سخنران بسيار ماهري بود، با مخاطبان ارتباط برقرار ميكرد و احساسات شنوندگان را برميانگيخت. نازيها ميتوانستند اجتماعات تودهاي بسيار مؤثري ترتيب دهند. آنان پس از آن كه به قدرت رسيدند تلاش كردند از رسانههاي موجود بهرهبرداري كنند. حتي در اوايل دههي 1920، روزنامهاي چاپ كردند كه البته نتوانست در سطح وسيعي منتشر شود و روزنامهنگاران و نويسندگان زيادي را جذب خود كند، به نظر ميرسيد كه اجتماعات بهتر ميتوانند پيام حزب نازي را منتقل كنند. چنان كه زِمان (Zeman) خاطرنشان كرده است: «تا سال 1929، تجهيزات فني در دسترس تبليغكنندگان نازي ابتدايي بود، رسانههاي گروهي از قبيل مطبوعات، سينما، راديو و تلويزيون معمولاً در زمان رسيدن به قدرت وجود ندارند. در سال 1930 رهبران نازي توانستند از فنون جديد ارتباط گروهي بهره بگيرند. اين تجهيزات زماني در اختيار هيتلر قرار گرفت كه منابع مالي مناسب و مخاطبان شنوا در اختيار داشت». حتي در اين كشور نيز كه ميزان سواد بسيار بالاتر از شوروي بود، براي تبليغ شعارها و انتشار ارزشهاي حزب از ابزار قديميتر تبليغات مانند پوستر استفاده ميشد.
فعاليتهاي تبليغاتي در سطح محلي به سلطه حزب نازي كمك كرد. روال معمول اين بود كه حزب در ابتدا مبطوعات را تحت كنترل درآورد، به انتشار روزنامه ميپرداخت و طي 6 ماه پس از به قدرت رسيدن، بمباران تبليغاتي را آغاز ميكرد. تظاهرات تودهها، سخنراني، جشن گرفتن روز تولد هيتلر، روز كارگر آلماني، روز كتابسوزي و انواع مناسبتهاي مربوط به اس اس. اجتماعات مربوط به جوانان هيتلري، نمايشنامهها و فيلمها همگي به عنوان نماد حزب نازي عمل ميكردند. نازيها در هماهنگ كردن وقايع چنان موفق عمل ميكردند كه انرژي مردم براي انجام ديگر فعاليتها كاهش مييافت.
از طرفي، هيتلر معتقد بود كه پس از رسيدن به قدرت، از اهميت تبليغات كاسته ميشود و سازماندهي جايگاه مهمتري مييابد. در واقع آلمان نازي يك كشور تبليغاتي به شمار ميرفت و جوزف گوبلز از عناصر مهم تحقق اين وضعيت بود. وي از دههي 1920 با اتخاذ رويكردي سازمانيافته و با تشكيل بخشهايي براي بررسي همه جانبه تبليغات، مديراني را در سطوح مختلف حزب به كار گمارد و فعاليت خود را آغاز كرد. تشكيل وزارت تبليغات و گماردن گوبلز به عنوان وزير و اشغال بيش از 14000 تن در تشكيلات تبليغاتي اهميت فعاليتهاي تبليغاتي براي حزب نازي را مشخص ميكند.
گوبلز معتقد بود كه تبليغات حتي پس از به قدرت رسيدن حزب نازي نيز نقش مهمي بر عهده دارد. تبليغ براي بسيج تودهها در حمايت از حكومت جديد و بنيانهاي ايدئولوژيك آن ابزاري ضروري به شمار ميرفت اما در اين كشور نيز همانند شوروي، زماني كه تبليغات نتوانست به اهداف خود دست پيدا كند، ترور به عنوان ابزار مكمل مورد استفاده قرار گرفت.
گوبلز ايدههاي خاص در مورد نقش رسانههاي مختلف داشت. مطبوعات از نظر وي ابزار اطلاعرساني و آموزش مردم در خصوص دلايل سياستهاي حكومت بود و راديو بين تك تك افراد ملت رابطه برقرار ميكرد؛ تبليغات در قلب هر گونه تماس ميان حكومت و مردم و در واقع در قلب همه فعاليتهاي سياسي قرار داشت. هدف اصلي تبليغات حزب نازي يعني بسيج مردم آلمان در پست سياستهاي اين حزب مستلزم بازسازي ارزشها بود و صداقت تا زماني اهميت داشت كه در خدمت منافع كشور باشد. آلمانيها بايد از دشمنان متنفر ميشدند و در همان حال بدون هيچ گونه اعتراضي به رهبر خود اتكا ميكردند.
گوبلز در خصوص مطبوعات سعي ميكرد به تدريج استقلال روزنامهها را از بين ببرد. وي روزنامههاي كمونيستي و سوسيال دموكرات را بست و با تشكيل كنفرانسهاي مطبوعاتي تلاش كرد ديدگاههاي حكومت را به خبرنگاران منتقل كند. قانوني كه در سال 1933 تصويب شد به استقلال سردبيري پايان داد و مشخص كرد چه كسي ميتواند سردبير باشد و چگونه بايد فعاليت كند. در پايان دهه 1930، گوبلز كنترل حزب نازي را بر اغلب نشريات آلمان تحميل كرده بود.
از آنجا كه راديو تا پيش از سال 1933، تحت كنترل دولت قرار داشت حزب نازي به آساني توانست بر پخش برنامهها تسلط يابد و آن را در خدمت اهداف سياسي و آموزش ايدئولوژيك خود قرار دهد. گوبلز با توليد برنامههاي سياسي، حدود 50 سخنراني هيتلر را در سال 1933 پخش كرد و با تشويق به توليد و توزيع راديوهاي ارزان قيمت و قوي موجب شد تا در سال 1939، هفتاد درصد خانوادهها به اين رسانه دسترسي پيدا كنند. از امواج كوتاه نيز براي دستيابي به اقليت
آلماني خارج از مرزهاي آلمان استفاده ميشد.
رسانه مورد استفاده ديگر تلويزيون بود كه گوبلز در دهه 1930 آن را به كار گرفت. نازيها به جاي استفاده از تلويزيون در منازل آن را در مكانهاي عمومي قرار ميدادند و از اين طريق پيامهاي حزبي را براي تماشاگران پخش ميكردند. با اين حال در دوران نازيها تلويزيون به يك رسانه ارتباط جمعي تبديل نشد.
صنعت سينما نيز براي نازيها اهميت بسيار داشت. گوبلز بيشتر به جنبه سرگرمي سينما اهميت ميداد اما در عين حال آن را از ابزار بسيار مؤثر تبليغاتي ميدانست. از نظر وي سينما وسيلهاي براي تقويت انرژيها و باورهاي موجود و همچنين هدايت افكار عمومي به جنبههاي اصلي ايدئولوژي نازي بود. مليگرايي آلماني، برتري نژاد آريايي و نظاميگري از جمله موضوعات فيلمهاي آن دوران بود. در سال 1933 با انتساب يكي از اعضاي حزب به رياست انجمن سينماداران، اتحاديه تجارت فيلم منحل شد كه كنترل بيشتر حزب نازي بر فيلمسازان و سينما را در پي داشت.
قانون ديگري كه در سال 1934 به تصويب رسيد امكان نظارت گوبلز را در مراحل اوليه ساخت فيلمها فراهم كرد. در سال 1936 نقد هنري و بررسي فيلمها ممنوع شده بود و منتقدان از «اتاق فيلمسازان رايش» مجوز مخصوص ميگرفتند و واردات فيلم بسيار محدود بود. در فاصله سالهاي 1937 تا 1942 صنعت سينما ملي شد و حكومت كنترل كامل اين صنعت را در دست گرفت.
نگاهي به فيلمهاي ساخته شده در آلمان طي اين دوره نشان ميدهد كه نازيها به چه شكل عناصر ايدئولوژي حزب خود را منتشر ميكردند. در اين فيلمها دلاوري، رفاقت، دنيا و ديگر ارزشها به ويژه براي جوانان تبليغ ميشد. ضبط بازيهاي المپيك 1936 و پخش آن در سال 1938 در واقع تبليغات بسيار مهمي براي دستاوردهاي آلمان نوين محسوب ميشد.
مورخان به نقش تبليغات در سرسختي و پايداري مردم آلمان طي جنگ جهاني دوم اشاره ميكنند. دستاورد گوبلز ايجاد ذهنيت منازعه و بردباري بود. وي كه به ويژه از سينما براي حفظ روحيه جنگطلبي مردم استفاده ميكرد، حتي در اواخر جنگ نيز كه وضعيت نظامي آلمان وخيم شده بود همچنان به ساخت فيلم اهميت ميداد. گوبلز براي ساخت يكي از فيلمهايي كه مقاومت آلمانيها را در برابر ناپلئون نشان ميداد 187000 سرباز و 4000 ملوان را از خدمت مرخص كرد تا به عنوان سياهي لشكر در آن بازي كنند. اين امر اهميت تبليغات را براي رژيم نازي نشان ميدهد. فيلم ضديهود گوبلز نسبت به فيلمي كه هيتلر دستور آن را داده بود موفقيت بيشتري مييافت و هيتلر به كليه افراد تحت فرمان خود و از جمله نگهبانان اردوگاهها دستور داد آن را تماشا كنند.
قانوني كه در سال 1938 به تصويب رسيد نشان دادن فيلمهاي خبري (newsreel) در كنار برنامههاي سينمايي را اجباري ساخت. هدف از نمايش اين نوع فيلمها كه به قيمتي ارزان توزيع ميشدند، القاي باور پيروزي آلمان در جنگ بود. در سال 1940 همه شركتهاي توليد فيلمهاي خبري منحل شدند و اين وظيفه بر عهده تشكيلات متعلق به حزب نازي قرار گرفت. اين فيلمها علاوه بر آلمان در كشورهاي ديگر نيز به نمايش درميآمد تا آنان را از حمله سربازان آلماني بترساند و مقاومت را بيفايده جلوه دهد.
اما از سال 1941 به بعد، به دليل ناكاميهاي ارتش آلمان موفقيت بيشتر فيلمهاي خبري رو به كاهش نهاد. مردم فيلمها را با اكراه تماشا ميكردند و انتظار ميكشيدند تا هر چه سريعتر به پايان برسند. گوبلز تلاش كرد با بستن گيشههاي فروش بليط كاري كند كه اگر كسي خواست فيلم سينمايي ببيند به ناچار فيلمهاي خبري را هم تماشا كند. همزمان با بمباران فزاينده كشور از سوي نيروهاي متفق گوبلز سعي ميكرد نفرت از دشمن را در ميان مردم آلمان افزايش دهد. اما در نهايت چنين فيلمهايي نتوانستند ناباوري مردم آلمان را تغييردهند. با پايان گرفتن پيروزيهاي ارتش آلمان مردم فيلمهاي خبري را به ديد يك اسطوره نگاه ميكردند نه واقعيت.
در آلمان نيز مانند اتحاد شوروي تحت حاكميت لنين و استالين، كنترل رسانهها به صورت متمركز بود و روزنامهها، راديو و سينما براي مقاصد تبليغاتي مورد استفاده قرار ميگرفتند. واضح است كه هر دو رژيم از رسانهها سوءاستفاده ميكردند اما به هر حال ارزيابي ميزان موفقيت آنان كاري دشوار است.
كارايي تبليغات
كشورهاي توتاليتر تبليغات را براي بسيج حمايتهاي مردمي و كنترل كل جامعه بسيار مهم ميدانستند. در شوروي تبليغات توانست استحكام انقلاب، گسترش كنترل سياسي در منطقهاي وسيع، حفظ بقا در ناآراميهاي دهه 1930 و بحران ناشي از حمله آلمان در سال 1941 شود. نازيهاي دهه 1930 را ميتوان استاد تبليغات نوين دانست كه با استفاده بلندپروازانه از اين ابزار به آموزش مجدد مردم آلمان براي يك جامعه و نظام ارزشي جديد پرداختند.
اما با همه اين احوال سادهانگارانه است اگر دليل اين موفقيت سياسي را تنها تبليغات بدانيم زيرا در هر دو رژيم ترور و سركوب نيز با تبليغات همراه ميشد. ميتوان گفت كه نقش تبليغات از نقش سركوب و ترور براي نابودي مخالفان و يا به انقياد درآوردن آنها بسيار كمتر بود.
از سوي ديگر نيز نميتوان گفت كه وفاداري به رژيم گواه موفقيت تبليغات است چرا كه هم پيش از تبليغات وفاداري وجود داشته است و هم موارد مهمي از شكست تبليغات را ميتوان سراغ گرفت كه از آن جمله بايد به نارضايتي مردم اوكراين از سياستهاي كشاورزي استالين اشاره كرد كه حتي موجب شد در ابتدا سربازان آلماني به عنوان نيروهاي آزاديبخش استقبال كنند. ميتوان گفت به رغم تبليغات، مقامات نميتوانستند مردم را مجبور كنند همان طور كه ميخواهند مسايل را تفسير كنند و به رغم فرهنگ رسمي واحد در رسانهها فرهنگهاي عامه در زير شكل ميگرفت.
به رغم تلاشهاي فراواني كه حكومت شوروي در تبليغ دستاوردهاي خود داشت مردم اين كشور تبليغات را با ديده ترديد مينگريستند و به ويژه در شهرهاي كوچك، رژيم در ميان مردم محبوبيتي نداشت. به علاوه، طبقهي كارگر به اندازهاي تغيير كرده بود كه انسجام آن به عنوان يك حلقه و احساس وابستگي كارگران به رژيم جاي ترديد داشت.
نتيجهگيري يان كرشاو در خصوص كارايي تبليغات براي هر دو كشور شوروي و آلمان نازي كاربرد دارد: «كارايي تبليغات به توانايي آن در تقويت آگاهي موجود، تأكيد بر ارزشهاي موجود و پشتيباني از تعصبات موجود بستگي كامل دارد». ترس و تعصبي كه از دوران تزاري در شوروي به ياد مانده بود همراه با ترس از تجاوز دشمنان خارجي بستر مناسبي ايجاد كرد كه تبليغات، شهروندان را نسبت به مشروعيت رژيم، لزوم كار سخت، انضباط كارگري خشك و حتي بيرحمي عليه كشاورزان و ديگر دشمنان متقاعد سازد. در آلمان نيز تبليغ ارزشهاي موجود رشد زيادي يافت، ارزشهايي كه عبارت بودند از: ضديت با ماركسيسم، ضديت با چپ، خصومت با جمهوري وايمار و حمايت از يك رهبري قوي (اعتقاد به اسطورهي رهبر).
وقتي اين اجماع وجود نداشت تبليغات نيز موفق عمل نميكرد. براي مثال، ايدهي جامعهي ملي هرگز تحقق نيافت چرا كه وجود طبقات اجتماعي يك واقعيت بود. تبليغات عليه نژاد نيز تا حدود زيادي ناموفق بود. زماني كه بين تبليغات و واقعيتها شكاف ايجاد شد، شهروندان آلماني باور خود را از دست دادند و رژيم نازي به سركوب روي آورد.
يك نكته قابل توجه در خصوص استفاده تبليغاتي از رسانهها اين است كه تا چه حد ميتوانند كنترل مطلق داشته باشند و مانع ابراز ديدگاههاي بديل شوند. وقتي ساير ديدگاهها سركوب شوند تمايز بين اعتقاد و بياعتقادي، درستي و نادرستي از بين ميرود. در شوروي، به ويژه در دهه 1930، تبليغات در انكار دسترسي به ساير ديدگاهها تأثير زيادي داشت به اين ترتيب كه شهروندان بيش از آن كه عقيدهي بلشويكها را در خصوص جهان باور كنند آن را امري بديهي ميدانستند.
تبليغات جوامع دموكرات در دوران جنگ
رژيمهاي شوروي و آلمان نازي به دليل آن كه قصد داشتند همه جنبههاي جامعه را سياسي كنند تبليغات را محور زندگي سياسي و اجتماعي قرار دادند. كشورهاي دموكرات نيز براي تأثيرگذاري بر گرايشها و رفتارهاي سياسي از تبليغات استفاده ميكردند، البته با اين تفاوت كه تبليغات نظاممند فقط در دوران جنگ توجيه داشت. تبليغاتچيهاي غربي معتقد بودند كه تبليغ بايد ظريف، غيرمستقيم و در واقع نامرئي باشد. به عبارت ديگر، اگر مردم ندانند كه در معرض تبليغ قرار دارند احتمال بيشتري وجود دارد كه پيامهاي تبليغاتي را بپذيرند. تبليغات بريتانيا در جنگ با آلمان موفقترين مثال از اين نوع رويكرد است.
تبليغات ايالات متحده در جنگ جهاني دوم
حكومتهاي دموكرات معمولاً از كنترل مستقيم رسانهها نفعي نميبرند بلكه متكي به سانسور و نظارت و خواهان خودجوشي مالكان و كاركنان رسانهاند. افرادي كه رسانهها را طي جنگ كنترل ميكردند و يا در آن شاغل بودند در خصوص نوع پيامهايي كه موجب حمايت مردم از جنگ ميشد طرز فكر مخصوص به خود را داشتند.
تبليغات در آمريكا كار سادهتر بود زيرا انواع رسانهها در اين كشور در حد بسيار بالايي و در دسترس شهروندان قرار داشت. از سوي ديگر رسانهها خصوصي بودند و نفوذ دولت در آنها حداقل بود. همچنين توان صنعتي آمريكا و انزواي جغرافيايي آن موجب شده بود تا بسيج تودهها در حمايت از جنگ با موانع جدي روبهرو باشد. آمريكا برخلاف بريتانيا با تهديد مستقيم آلمان روبهرو نبود. روابط نژادي آمريكا نيز مشكلاتي را براي مقامات تبليغاتچي ايجاد ميكرد. براي مثال، سياهپوستان علاقهاي به جنگ نشان نميدادند و اين واقعيت موجب هراس مقامات آمريكايي شده بود زيرا ميتوانست بهانه خوبي براي تبليغات دشمن باشد. تبعيضي كه در جامعه آمريكا عليه سياهپوستان اعمال ميشد مانع از آن بود كه اين اقليت به جنگ با غيرسفيدپوستان ديگر (ژاپنيها) تمايل داشته باشند.
ابزار تبليغاتي عمدهي آمريكاييها سينما بود. فيلمسازان به سهم خود و با آگاهي از قدرت اين رسانهها در بسيج عمومي با دولت آمريكا همكاري ميكردند، اين نوع فيلمسازي در خدمت منافع سينما هم بود از سوي ديگر ارتش آمريكا نيز تجهيزات و امكانات لازم را در اختيار فيلمسازان قرار ميداد. مقامات آمريكايي كه به طور مستقيم نميتوانستند فيلمها را سانسور كنند از ابزارهاي ديگر استفاده ميكردند كه يكي از آنها كنترل صادرات فيلم بود. با توجه به نقش صادرات در كسب درآمد براي شركتهاي فيلمسازي، كنترل اين بخش بسيار مؤثر بود. در مجموع شركتهاي بزرگ فيلمسازي از جنگ سود بردند و تعداد فيلمهايي كه در اين دوران توليد شد فقط اندكي از زمان صلح كمتر بود.
پنج استوديوي هاليوود فيلمهاي خبري توليد ميكردند كه نقش مهمي در تأمين اطلاعات بصري براي مخاطبان داشت. بعضي كارگردانان بزرگ نيز در خدمت جنگ قرار گرفتند كه از آن جمله ميتوان به جان هيوستون اشاره كرد. وي سه فيلم مستند در مورد رفتار سربازان آمريكايي و تأثير جنگ بر آنها تهيه كرد. در آمريكا نيز مانند هر جاي ديگر فيلم سينمايي به دليل جاذبه بصري و امكان ادغام پيامهاي سياسي با سرگرمي مؤثرترين ابزار متقاعدسازي به شمار ميرفت.
ادراه اطلاعات جنگ در سال 1942 «دستورالعمل اطلاعات» را براي هاليوود تهيه كرد كه در آن نحوه تصوير كردن جنگ نشان داده شده بود. در آن هنگام فيلمنامه همه استوديوها (به استثناي پارامونت) بررسي ميشد. البته هاليوود از ساختن فيلم براي مقاصد تبليغي خوشحال بود. اما حكومت را به سبب امر و نهياي كه در اين كار داشت نميبخشيد.
آمريكاييها نيز مانند همه تبليغكنندگان با اين مشكل مواجه بودند كه چگونه بين پيامهايي كه نفرت از دشمن را موجب ميشوند و پيامهايي كه فجايع جنگ را بيش از حد واقعي آن به تصوير ميكشند تعادل برقرار كنند. مقامات نظامي و غيرنظامي كه از حمايت كامل رسانهها برخوردار بودند نقش فعالي در محدود كردن پخش تصاوير مجروحان جنگ و درگيري نژادي ميان سربازان ايفا كردند اما در سالهاي 45 ـ 1943 كه خشنودي مردم از جنگ موجب نگراني شده بود اين محدوديتها كاهش يافت و رسانهها وقايع جنگ را با پردهپوشي كمتري نشان ميدادند.
بريتانيا و راهبرد صداقت
اجتناب از نشان دادن وحشيگريهاي آلمان نازي براي مقاصد تبليغاتي يكي از جنبههاي «راهبرد صداقت» بريتانيا در زمان جنگ بود. بريتانياييها كه در جنگ جهاني قبلي، به دروغگويي و شايعهپراكني در خصوص جنايات آلمانيها متهم شده بودند اين بار تلاش ميكردند تا اعتبار از دست رفتهي خود را باز يابند. از سوي ديگر لزوم حفظ اسرار نظامي موجب شده بود تا فيلمهاي خبري با محدوديتهايي مواجه شوند براي مثال، فيلمي كه ورود سربازان بريتانيايي به فرانسه را نشان ميداد توقيف شد.
تبليغات بريتانيا سه اصل كلي را دنبال ميكرد: نخست اينكه سركوب اخبار ممكن نيست زيرا مردم به ويژه در زمان جنگ به خبر نياز دارند. دوم اين كه اخبار بايد درست و دقيق باشد چون در غير اين صورت مردم اعتماد خود را به رسانه و دولت از دست خواهند داد و سوم اين كه، سانسور زماني بهترين كارايي را دارد كه قابل تشخيص نباشد و به همين دلل پيش سانسور (كنترل اخبار در زمان توليد) بسيار باارزشتر از پساسانسور است. به گفتهي نيكولاس پروني اين اصول بسيار موفق عمل كردند به طوري كه BBC و ديگر نهادهاي خبري توانستند نه تنها در داخل كشور بلكه در ميان مردمان خارج كشور نيز اعتبار كسب كنند.
تبليغات در جنگ اقيانوس آرام
در جنگ با ژاپنيها، رسانهها رويهاي ديگر را دنبال كردند و برخلاف جنگ با آلمان به حربههاي مختلف و حتي به تحقير نژاد ژاپني متوسل شدند. در رسانهها ژاپنيها شبه انسانهايي معرفي ميشدند كه به ميمونها شباهت دارند، در آمريكا و استراليا نيز تبليغات مشابهي رواج داشت. به طور كلي تبليغات نژادي عليه ژاپنيها از نظر بسياري از شهروندان آمريكا، استراليا و بريتانيا جذاب بود زيرا براساس تعصبات ديرين بنا شده بود. ژاپنيها جنايات زيادي را در طول جنگهاي مختلف از جمله در چين مرتكب شده بودند و حتي پارهاي از جنايات آنان نيز متوجه شهروندان كشورهاي متفق بود و همين امر آنان را از آلمان نازي متمايز كرد. خشونت آلمانيها متوجه گروههاي خاص مانند يهوديان و مردم اروپاي شرقي ميشد و جناياتي كه به طور مستقيم مردم كشورهاي متفق را درگير كرده باشد از سوي آنان صورت نگرفته بود.
مثالهايي كه در مورد تبليغات كشورهاي توتاليتر و دموكرات بيان شد اهميت رسانههاي گروهي را ماني كه در جهت منافع حكومتها قرار ميگيرند نشان ميدهد. رسانهها از قرن بيستم يعني از همان زماني تحول يافتند كه در راه دستيابي به اهداف متقاعدسازي در داخل و خارج كشور مورد استفاده قرار گرفتند اما كارايي تبليغات آنها نه تنها به درجه نفوذ رسانهها بلكه عواملي مانند گرايشها و باورهاي موجود، ميزان نزديكي يا دوري پيامها از واقعيتهاي اجتماعي و نيز ميزان روي آوردن حكومتها به اقدامات ديگري مانند ترور و سركوب براي تحقق اهداف رسمي بستگي داشت.
منبع:
Carruthers, Susan L., “The Media At War” usa: MacMilan Press, 2000, p. 77-103.
مترجم: محمدرضا حسنزاده
پژوهشگر ارشد اداره كل معاونت سياسي صدا و سيما
منبع: فصلنامه پژوهش و سنجش، سال دهم، شماره 34، تابستان 1382
يکشنبه 13 مهر 1383 منيع : خبرگزاري فارس
پیام برای این مطلب مسدود شده.