06.10.2004

هخامنشيان كاشف قاره آمريكا

گفت وگو با دكتر جهانگير مظهرى


دكتر جهانگير مظهرى پس از سال ها تحقيق و مطالعه مدعى است كه به كشفى نائل شده كه هنوز از تمامى آن پرده بر نداشته است.او كه پس از ۲۵ سال دورى از ايران، براى چند روزى بازگشته مى گويد: «تا كتابم كه در آن شرح كشف خود را شواهد كافى آورده ام، چاپ نشود، نمى توانم چيزى اعلام كنم.» او مدعى است كه در جست وجو هايش نشانه ها و شواهدى يافته كه ثابت مى كند درست بعد از شكست داريوش سوم از اسكندر و فروپاشى امپراتورى هخامنشى در سال ۳۳۰ پيش از ميلاد، بسيارى از ايرانيان پراكنده شدند و آنها كه به آمريكاى مركزى راه يافتند امپراتورى هاى ديگرى بنيان نهادند و در واقع، آنان قبل از كريستف كلمب اين قاره را كشف كرده اند! او واكنش دنياى غرب را نسبت به اين ادعا مى داند. هرچند كه مى گويد برايش اصلاً اهميتى ندارد. سپس با عصبانيت به اهداى يك اطلس جغرافيايى در همين اواخر به ملكه انگلستان اشاره مى كند كه در آن كلمه فارس را از خليج فارس پاك كرده و فقط به كلمه خليج اكتفا كرده اند و مى گويد: «انتظار تشويق و تكريم ندارم چون چيزى در كشف من به نفع آنها نيست شايد دوست داشته باشند دزدان دريايى تاجرنماى اسپانيولى- ايتاليايى كاشف قاره شان باشند تا دريانوردان غيور ايرانى.»
دامنه صحبت هاى او بسيار گسترده است. از تاريخ آغاز مى كند، به جغرافيا كه مى رسد ما را در احاطه نقشه هايش كه به ديوار نصب كرده قرار مى دهد و در زبان شناسى و مردم شناسى حل مى شود. جمع وجور كردن گفته هاى او كارى دشوار است.
جهانگير مظهرى متولد سال ۱۳۱۱ در تهران، تحصيلات دانشگاهى را در ايران و پاريس در رشته هاى جامعه شناسى و ادبيات چند فرهنگى در محضر اساتيدى چون ژرژگوريچ، ريمون آرون، هانرى ماسه و… به پايان رساند و از آن پس ضمن تدريس و تحقيق در مورد ايران به سخنرانى هاى بسيار در كشور هاى مختلف پرداخته است.
«نقش انسان در آفرينش اهورايى»، «گناه آفتاب»، «جلوگيرى هاى نامرئى»، «بى دود و بدون خاكستر» و مقالات و ترجمه هايى به زبان هاى فرانسه، اسپانيولى، انگليسى و فارسى و سرانجام كتاب «آمريكايى پارسيان هخامنشى» از آثار اوست. متن زير مصاحبه اى است كه با ايشان صورت گرفته است.
•••
• و اما درباره كشف شنيدنى شما آقاى دكتر…
از كلمب شروع كنم كه ماجراى جالبى دارد. پوزادينوس يونانى محيط كره زمين را ۲۸۹۰۰ كيلومتر محاسبه كرده بود. دانشمند ديگرى به نام اراتوس تِنِس، ۱۵۰ سال پيش از او، با بررسى زاويه تابش خورشيد به عدد دقيق ترى رسيده بود. اندازه گيرى او دور كره زمين را ۳۹۵۰۰ كيلومتر نشان مى داد كه به رقم ۴۰۰۰۰ كيلومتر بسيار نزديك است. ولى نقشه اى كه كريستف كلمب در دست داشت، براساس اندازه گيرى پوزادينوس تنظيم شده بود، يعنى همان ۲۸۹۰۰ كيلومتر. در نتيجه وقتى كلمب به دريا زد و به جزاير درياى كارائيب رسيد با محاسبه مقدار ميل دريايى پيموده شده، اطمينان داشت كه به هند و سواحل آسيا رسيده يعنى به جزيره سندومين كه رسيد خيال مى كرد به سيپانگو رسيده چون سفرنامه ماركوپولو را راهنماى خود قرار داده بود. تاريخ اين زمان را ۱۲ اكتبر ۱۴۹۲ ميلادى عنوان مى كند. در كتاب «مداركى براى تاريخ كوبا» از اورتن سيا پيشاردو (Orten sia Pichardo) آمده است كه بوميان آنجا به كلمب يادآورى كردند كه نام جزيره اى در آن نزديكى، كوباست و كلمب ابتدا اشتباهاً كولبا و سپس كوبا را در سفرنامه اش ثبت كرد. از همين جا متوجه مى شويم كه اسپانيايى ها كلمه كوبا را به آنجا نبردند، بلكه كوبا قبل از آنها اين نام را داشته است. كوبا اسمى بومى نيست. كوبا در غرب درياى خزر قرار دارد و در شمال باكو مثل كيوتو و توكيو و داريان و انادير در كنار باب برينگ كه نام هريك وارونه نام اولى است. در همين كتاب به جزيره اى به نام بابك (Babeque) اشاره شده كه روى نقشه هاى امروز نيست و شهرت داشت كه طلاى زيادى در آن جمع آمده و كلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آنجا برساند و طبق نوشته خودش بدان «چنگ بيندازد». ما مى دانيم كه بابك شهرى است كه اردشير بابكان، سرسلسله ساسانيان، از آن برخاسته است. آنچه كلمب را به رفتن به هند ترغيب كرد، برخلاف ادعايش، تجارت ادويه و ابريشم نبود، بلكه رسيدن به جواهرات و طلاهاى جمع آمده در چين و هند بود. ماركوپولو ثروت كلانى از همين راه به دست آورده بود و شرح آن را در كتاب خاطراتش نوشته بود و همين شرح طمع كلمب را برانگيخته بود. در زندگى نامه اى كه اخيراً از كريستف كلمب منتشر شده، وابستگى او را به خانواده اى از راهزنان دريايى روشن كرده اند.
شاهد ديگر بالبوآى تازه از زندان بيرون آمده است.
بالبوآ (Balboa)، يكى از سركردگان مهاجمان اسپانيولى، با رسيدن به سرزمينى كه امروز آن را پاناما مى خوانند نيز گزارش كرد كه به خشكى اى پاى گذارده كه به آن دارين يا داريان مى گفتند. طولى نكشيد كه او زهر داريان را هم تجربه كرد. زهرى كه بوميان كماندار تير خود را به آن آغشته مى كردند تا دشمن را در كمتر از ۲۴ ساعت از پاى درآورد. بنابراين دارين هم نامى نيست كه مهاجمان با خود آورده باشند. ترديدى هم ندارم كه اين نام نمى تواند برگرفته از يكى از زبان هاى بومى آنجا باشد. دارين نامى ايرانى و منسوب به داريوش سوم است.
هرمان آرسينيگا (Herman Arciniega)، بزرگمرد تاريخ معاصر كلمبيا كه در پايان قرن گذشته در ۹۹ سالگى ما را ترك كرد، در كتاب آن سوى تاريخ با بيان شواهد بسيار خواننده را آگاه مى كند كه نبايد به غلط بپندارد كه هرچه ستودنى است از اروپا به آمريكا برده شده است. او براى مثال به كتابى اشاره مى كند كه پيش
از «كشف» كلمب در فرانسه به چاپ رسيده و در آن از وجود ذرت در اروپا ياد شده و گفته شده بود از پارس (Persia) وارد مى شده است. درحالى كه هميشه فكر مى كردند ذرت از گياهان بومى آمريكا بوده و از آنجا به ساير نقاط جهان رفته است.
•به مطالعه تطبيقى زبان ها اشاره كرديد. با توجه به اشاره تان به واژه هاى كوبا، دارين و مواردى از اين دست، مايليم مثال هاى بيشترى بيان بفرماييد.
يك مثال واضح و مهم از اين دست نام رود تيگره (Tigre) است. تيگره همان دجله خودمان است با ريشه اى در زبان بابلى كه در زمان هخامنشيان به آن تيگره مى گفتند. داريوش براى سركوبى شورشى ها از آن عبور كرده بود و در سنگ نوشته هاى خود بارها از آن ياد كرده است. پى ير لوكوك (Pierre Lecoq) در كتاب سنگ نبشته هاى پارسيان هخامنشى توضيح مى دهد كه ريشه اين كلمه همان تير فارسى است كه سرعت حركت آب رود را مى رساند. هرودت نيز شرح جالبى از جريان بسيار تند آب اين رود (كه به تير از كمان رها شده مى ماند) آورده و نوشته كه چون قايقرانى بر روى اين رود از هر دو طرف غيرممكن بوده است، قايقرانانى كه در جهت حركت آب مى رفتند و چيزى براى فروش با خود مى بردند، الاغى هم در قايق سوار مى كردند تا با رسيدن به آن سوى رود، كالاهاى خود و قايق را بفروشند و با الاغ به محل اول برگردند. نخستين بار كوروش از تيگره گذشت تا خود را به بابل برساند. نام اين رود امروز تقريباً در تمام كشورهاى آمريكاى مركزى و جنوبى به چشم مى خورد. در شبه جزيره بزرگ يوكاتان، رودى، درياچه اى و برج و بارويى به اين نام، يعنى تيگره وجود دارد. در ونزوئلا، رودى و شهر بزرگى به نام تيگره و رود كوچك ترى به نام تيگريتو تيگره كوچك يا تيگره كوچولو وجود دارد. در پرو نيز رودى به نام تيگره و باز هم رود ديگرى به نام تيگريتو جارى است.
مثال ديگر مربوط به كلمه مانى است. يك كشيش در يوكاتان نوشته هاى زيادى پيدا كرد و چون معتقد بود كه مربوط به پيروان دين ديگرى است كه او آنها را ايدولاتر (Idolatre) يعنى بت پرست و خرافاتى مى شمرد، همه را با افتخار در برابر چشمان بوميان سوزاند. اين واقعه در شهرى به نام مانى (Mani) اتفاق افتاد. مانى در زمان شاپور اول ساسانى ادعاى پيامبرى كرد ولى اين نام پارسى پيش از او هم در زبان هخامنشيان وجود داشت. مهاجمان اروپايى، كه بيشتر جويندگان يا پرستندگان طلا بودند، براى رسيدن به طلا و چپاول سرزمين بازيافته، از هيچ جنايت و دد منشى، از كشتار بوميان و غارت آنان گرفته تا هر كار ناپسند ديگر، فروگذار نكردند. آنان ستايشگران ماه، آفتاب، چشمه سارها و كوهستان را ايدولاتر يا بت پرست ناميدند.
•پس نظر شما اين است كه ايرانى ها از ناحيه تنگه پاناما به آمريكا رسيدند.
خير، آنها ابتدا به السالوادر رسيدند ولى بعدها، با كندن آبراه داريان، كوهستان بلند سييرانوادا را دور زدند و به طرف پرو و برزيل رفتند. نظر ديگرى هم وجود دارد مبنى بر اينكه ورود به آمريكا با گذشتن از سيبرى از ناحيه باب برينگ در نزديكى آلاسكا انجام گرفت. در اين ناحيه است كه كوهستان انادير، رود انادير، شهر انادير و خليج انادير داريم. اين اسامى همگى ردپاى آنها را از قاره اى به قاره ديگر به اعتقاد من، انادير مثل كوبا و باكو برگرفته از دارين و منسوب به حكومت ايرانى است. در پاناما كوه دارين، خليج دارين، رود دارين و شهر دارين وجود دارد كه الان هم به همين نام هستند.
•زمان مشخصى براى آغاز اين دريانوردى ها وجود دارد؟
رفت وآمد ميان جزاير اقيانوس آرام و آمريكاى مركزى از ديرباز عادى بوده، ولى نخستين بار ايرانيانى كه نتوانستند بعد از فروپاشى امپراتورى هخامنشى خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده خود در درياى سرخ و خليج فارس برسانند (۳۳۰ پيش از ميلاد) از شمال اقيانوس هند گذشتند و از لابه لاى جزاير اقيانوس آرام خود را به سواحل السالوادر در جنوب آمريكاى مركزى رساندند هرودوت سرنشينان كشتى ها را در لشكركشى خشايار شاه ۲۴۱ هزار نفر مى شمارد. بسيارى از اين كشتى ها فقط آذوقه و نيازهاى روزمره نيروى دريايى را حمل مى كردند. برخى از آنها نيز غرق شدند. باستان شناسان در كشفيات اخيرشان، در ته درياى مديترانه و شمال اقيانوس هند كشتى هايى پيدا كرده اند كه بشكه هاى شراب و كلاهخود در آنها يافت شده است و از روى كلاهخودها حدس زده اند كه دست كم يكى از كشتى هاى يافت شده در اقيانوس بايد ايرانى باشد. به ياد داشته باشيم كه وقتى صحبت از نيروى دريايى مى كنيم، منظور ۴ يا ۵ كشتى معمولى نيست. براى حمله به آتن ناوگان مجهزى لازم بود. به نوشته هرودت، در زمان خشايار شاه ۱۲۰۷ كشتى مجهز جنگى از راه كانال سوئز وارد درياى مديترانه شده بودند. هدايت كشتى ها عموماً به عهده فنيقى ها بود. آنها در جنگ با آتن ۳۰۰ كشتى به نفع ايران وارد جنگ كرده بودند.
اصلاً خود حفر كانال سوئز كار بسيار سختى بوده است. البته بسيارى منكر آن هستند كه داريوش آن را حفر كرده است ولى مطلب مهمى است. آنتوان دوسنت اگزوپرى، نويسنده شازده كوچولو، مى گويد: «اگر مى خواهيد انسان ها را با هم متحد كنيد، بدهيد چيزى را با هم بسازند.» گويا سرمشق داريوش نيز چنين اندرزى بود. ملت هاى زيادى زير پرچم او زندگى مى كردند و وى از اقتدار ويژه اى برخوردار بود. ابتكار حفركانال سوئز براى خود داريوش بزرگ چندان اهميت داشت كه يكى از سنگ نبشته هاى سه زبانى خود به خط ميخى را به آن اختصاص داد و آن را در همان آبراه نصب كرد. [اين سنگ نبشته ها اكنون در موزه قاهره نگهدارى مى شود] داريوش شاه در اين سنگ نبشته ها مى

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates