26.09.2004

کيانوش سنجری از خطر مرگ نجات يافت ؛ وی روز گذشته دست به خودکشی زده بود

منبع پیک ایران


 کیانوش سنجریخبر گزاری جبهه دمکراتیک ایران:  عصر امروز (ديروز) شنبه 4 مهرماه 1383 جسد نیمه جان کیانوش سنجری از مبارزان جبهه متحد دانشجویی و جبهه دمکراتیک ایران توسط عابران رهگذر در حالیکه غرق در خون در پارکی در تهران کشف شده بود به بیمارستان خمینی تهران منتقل شد. در پی تلاش برای روشن شدن ماجرا با آقای حسن زارع زاده دبیر تشکیلات جبهه دمکراتیک تماسی حاصل کردیم که این گزارش حاصل این کار است.


آقای زارع زاده در پاسخ سوال ما په اتفاقیکه روی داده است گفتند: کیانوش سنجری تحت فشارهای شدید وزارت اطلاعات رژیم ولی فقیه عصر امروز دست به اقدامی زد که همه ما را متاثر کرد. در حال حاضر کیانوش ار بیمارستان خمینی به بیمارستان لقمان در تهران منتقل شده است و خطر مرگ خوشبختانه از میان رفته است.
ایشان رفتار وزارت اطلاعات در سرکوب و خاموش نگاه داشتن هر صدای معترضی را عامل اصلی این حادثه دانست و اضافه کرد این سرنوشتیست که این رژیم برای جوانان و آینده جوانان این مرز و بوم در نطر کرفته است به حدی که مرگ از زیستن در این نظام برای ایرانیان شیرین تر است.


لازم به ذکر است که زندگی کردن در جمهوری اسلامی خود یک مجازات با اعمال شاقه است و زمانی که مزدوران ولی فقیه این فشار را مضاغف می کنند مرگ اولین گزینه جوانان و زنان در جمهوری جور و جهل است.


گزارشهای روز گذشته پيک ايران:
کيانوش سنجري، فعال سياسي 22 ساله مخالف جمهوري اسلامي در تهران دست به خودکشي زد.

پيکر بي جان او در حالي که خون از مچ دستش بر روي زمين ريخته بود، در پارکي در تهران توسط يک رهگذر پيدا شده است. اين فرد کيانوش را به بيمارستان امام خمیني در تهران منتقل کرده است.
اين فرد که سنجري را به بيمارستان منتقل کرده با تماس تلفني با شماره تلفن هاي داخل حافظه تلفن موبايل کيانوش سنجري، اين خبر را به دوستانش رسانده است.
کيانوش سنجري 22 ساله، تاکنون چندين بار به خاطر مبارزه در راه آزادي ايران به زندانهاي جمهوري اسلامي افکنده شده است.
وي در حال حاضر در بيمارستان امام خميني در تهران تحت مراقبتهاي ويژه قرار دارد و هنوز از زنده بودن يا مرگ احتمالي وي خبري کسب نکرده ام.
فرد مذکور در کنار پيکر بي جان کيانوش سنجري يک تيغ خون آلود پيدا کرده است´.

——————————————
اين مطلب بروی سايت کيانوش سنجری آمده است:

رفتم ديگر، ببخشاييد مرا! آنقدر حرف و سخن برای گفتن دارم که نمی دانم از کدام يک شروع کنم. اما با خود می گويم مگر برای کسی اهميت دارد که حرفم چيست و از برای کيست؟ پس بگذاريد تمامی آنچه در دل محفوظ دارم را با خود به ابديت رهسپار سازم. شايد اينچنين رنجی برای آنان که باقی خواهند ماند، باقی نماند. اما برای يادگاری: 17 ساله بودم که برای اولين طعم تلخ و مشقت بار زندان، آنهم از نوع منفردش را در يکی از پرخاطره ترين زندانهای دو رژيم پاتريمونياليستی قبل و پس از 57، چشيدم. آنقدر تلخ بود که از تلخی اش توشه ای برگزيدم برای برکندنش. توشه ای از جنس ملموس ترين زخم های کهنه هر دلباخته رهايی. اينچنين مشتاقانه به فردا رسيدم، چشم گشودم و سال پس از آن نيز طعمی ديگر از زندان را با خود همراه ساختم. اينبار عشرت آباد (59 سپاه)، قصد خمودنم را داشت. ماهها در يک سلول. ماندم و پير شدم. ماندم و شير شدم. سال پس از آن با فرم يافتگی کامل، روی ميز بيشرمانه ترين بی دادگاه جهان، 5 سال جلويم گذاردند تا در زندان بگذرانمش. هر چند اشک، پنهانی، مسير نگاهم تا آسمان را پيمود اما اميدوار، به زندان رهسپار شدم. مادر اگر نبود حکمم نمی شکست. يک سال به جای پنج سال. اين نيز بگذشت. سال پس از آن و تا همين روزهای قبل، اين داستان ادامه يافت. اما در اين مسير پر ستيز، که بسياری جانشان را باخته اند و پرچم شرافتشان را افراشته، آن گذشت که نخواهم گفت. و در آخر: جمهوری اسلامی با سياستهای خداپسندانه اش!، جوانان را بی خدا کرد، آنان را به پای تباهی کشاند و راه خلاصی را برايشان برگزيد. خلاصی از آنچه قدرت برکندنش را ندارند. نه می توانند صبور باشند و نه خواهند توانست آنی باشند که خداپرستان می پسندند. خدايم، نگاهم است، نگاهم ستاره ايست در آنسوی آسمانهای صورتی عاشقی. و شادی که در زير چکمه های خشونت له شده است.. جوانان را به آغوش شورانگيز عشق واگذاريد. در آخرين تماس تلفنی، صدايم می لرزيد، گفت: نگرانی! گفتم نه چيزی نيست نگرانی زندگی! زندگی را دوست دارم، نه اينچنين! بدرود

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates