09.08.2004

عناصر آمفوتر (روزمره‌گی->گفتگوی خودمانی)

شگفتا که چه چشم‌داشت‌هایی از ما دارند!

زوزه
P.G از آمفوتر بودنِ‌مان می‌نالد و دیگری از پشتی‌بانی نکردن‌ِ‌مان! اميد از تعطيل کردنِ خود می‌گويد. ولي ما همه خويشتن را ديرزمانی است که تعطيل کرده‌ايم.

۲۶ سال است که ما را به برکناری از هر جنبش و سکون و سکوت خوانده‌اند. سال‌هایِ درازی است که تنها برای مشتِ محکم کوبیدن ما را به میدان فراخوانده‌اند. گر برایِ بسته‌شدن روزنامه‌ای نیمه‌راستی هم اعتراضی کرده‌ایم، از پنجره‌ی خواب‌گاه به بیرون پرتابِ‌مان کرده‌اند و هست و نیست‌ِمان سوزانده‌اند و غرامت ریش‌تراشی را پرداخته‌اند. هماره به کوچک‌ترین تکانی و آرام‌ترین آوایی که از گلویِ‌مان برون جسته است؛ مزدور بیگانه و رقصنده به سازِ بیگانه‌گان خطاب شده‌ایم و سزاوارِ شکنجه و زندان و محروم شدن از حقوقِ اجتماعی. یکي در جایی بمب نهاد و کمی بیش از ۷۲ تن بکشت، صدها بچه و نوجوان و جوان را به جرم فروختنِ روزنامه‌ای ویا هواداری از عقیده و مرامی کشتند و هیچ آهی هم از سینه فراتر نرفت. به ما از کودکی آموختند: “ببین، بشنو، اما هیچ مگو و حتی سری هم نجنبان که این دیار حساب و کتاب ندارد و چون کله چرخ دهی، گربه برَدَت و خورَدَت”.

از همه‌یِ این‌ها گذشته، هرگاه که مشتی هم کوبیدیم و فریادی کشیدیم؛ بر درهایِ بسته خورد و حتی پژواکی هم از آن بازنیامد. تنها شاید دوستی در بند شد و بر چماقی ردی از خون و درد و فریاد نشست و مادری به مویه و سوگ بنشست.

برما خرده مگیرید که به‌جز آن‌چه که در زیرجامه نهان است، سودایِ دیگری در سر نداریم. گر سودایِ دیگری هم باشد، آیا این ره جز به ترکستان یا اوین است؟

چه نیک بگفت: “در این سرزمین مزد گورکن از آزادیِ آدمی فزون‌تر است”. از مرگ باکی نداریم که زنده‌گیِ ما همان مرده‌گیِ تکرارشونده و روزمره‌گی بیش نیست؛ اما دلیلی هم برای دستی جنباندن و خشمی برانگیختن و دردی بر دلِ آشنایانِ خویش‌ نشاندن نمی‌بینیم.

ما بی‌چرا مرده‌گانی مصرف‌کننده و دهان‌هایی که جز برایِ خوردن گشوده نشود، بیش نیستیم. خود را برای تکان‌دادن این مرده‌گان به زحمت نیاندازید و خشم ِ خویش نیز بی‌هوده هدر نکنید که پی‌آمدی نخواهد داشت.

صفحات(1): [1]
نوشته کدو


پاسخ به اين متن

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates