06.08.2004

خاطرات هیجده تیر ماه 1378

قسمت اول – خاطرات هیجده تیر ماه 1378

سلام ! همه چیز از همین جا شروع شد. تا به حال دانشجو های کوی دانشگاه تهران خیلی وقتها در محوطه کوی اعتراض کرده بودند در بسیاری از موارد هم به خیابان امیراباد رفته بودند ولی هیچ اتفاقی نیافتاده بود. انگار یک قانون نا نوشته این خیابان را جزو محوطه کوی می دانست. اون شب من و دوستانم در اتاق یکی از دوستانم در ساختمان بیست و یک داشتیم خودمون را برای آخرین امتحان اون ترم و برای بعضیها آخرین امتحان لیسانسشون آماده می کردیم. امتحانی که به تاخیر افتاد و شش ماه بعد با تازه کردن زخم دلمون تمام شد. حدود ساعت 9 شب بود که صدای بحث و در بعضی موارد صدای شعار دادن هم می آمد. عادی بود چون سلام را بسته بودند. در بقیه مواردی که روزنامه ها رو بسته بودند و یا اتفاق مهمی افتاده بود در محوطه ساختمان 21 دانشجوها جمع می شدند و بحث و اعتراض می کردند. یک چند نفر از کسانی که اونجا بودند با عمل سلام در انتشار نامه معروف سعید امامی مخالف بودند نه اینکه موافق بسته شدن سلام باشند بلکه می گفتند این کار نتیجه ای جز بسته شدن سلام ندارد.جمعیت به سی-چهل نفری رسیده بود که تصمیم گرفته شد دور محوطه کوی راهپیمایی کنند. به در اصلی کوی که رسیدیم جمعیت به دویست نفری رسیده بود که وارد خیابان امیراباد (کارگر شمالی) شد. شعارهایی از قبیل آزادی اندیشه همیشه همیشه…. و بعضی موارد هم سرودهای خوانده می شد. به نزدیکی درب دانشکده فنی که رسیدیم دو یا سه ماشین پلیس اومد و از دانشجویان خواست تا به داخل کوی برگردند. دانشجوها هم با شعار نیروی انتظامی تشکر تشکر به داخل کوی برگشتند. عده ای جلوی درب اصلی ایستاده بودند و صحبت می کردند در بعضی موارد هم شعار می دادند. همه شعارها تا این لحظه مربوط به بسته شدن سلام و قانون جدید مطبوعات بود. دانشجویان داشتند متفرق می شدند اما یواش یواش جمعیت لباس شخصی ها در کوچه نزدیک دانشکده تربیت بدنی زیاد تر می شد. و نظری هم سروکلهش پیدا شده بود و کلی هم نیروی ضد شورش آورده بود. معلوم بود که امشب با بقیه شب ها فرق می کند.

قسمت دوم: خاطرات هیجده تیرماه 1378

در بیانه شورای امنیت ملی آمده که قبل از هر درگیری نظری با مسول انتظامات صحبت کرده است و مسول انتظامات دانشگاه از او مدتی وقت خواسته تا اندک دانشجویان باقی مانده در روبروی در اصلی کوی به داخل بروند.اما قبل از این قضیه یکی دوبار دانشجوها توسط نیروی های ضد شورش و لباس شخصی مورد حمله قرار گرفتند. در این بین تعداد دانشجویان افزایش می یافت. در چندین مرحله مسولین کوی و انجمن اسلامی دانشجویان را به داخل کوی هدایت کردند اما به نظر می رسید افراد لباس شخصی و نیروی ضد شورش نمی خواستند مساله به همین راحتی تمام شود چون تا دانشجویان آرام می شدند و به داخل کوی بر می گشتند آنها دوباره به تعدادی که بیرون بودند حمله می کردند. نیروهای ضد شورش بیشتری کمی پایین تر روبروی در دانشکده فنی ایستاده بودند.در یکی از حملات نیروی انتظامی یکی از نیروهای آنها بین دانشجو ها گیر افتاد. مقداری کتک خورده بود قبل از این که توسط من و چند نفر دیگه به کیوسک نگهبانی برده شود. به زحمت بالای لبه پنجره کیوسک رفتم و از جمعیت خواستم که با این سرباز کاری نداشته باشند چون او هم مثل ما پدر و مادرش نگرانش هستند و یک سرباز عادی بیشتر نیست. در همین لحظه سنگی به بزرگی یک آجر از کنار سرم گذشت و شیشه پشت سرم را خرد کرد. برای اینکه بهانه به دست نیروی انتظامی داده نشود تصمیم بر این شد سرباز با تعدادی از دانشجویان از کوی خارج شود و تحویل نیروی انتظامی داده شود که شد. یک نفر که از فرمانداری آمده بود برای دانشجوها صحبت کرد و از آنها خواست که به داخل خوابگاه بروند و گفت که معاون وزارت کشور با نیروی انتظامی تماس گرفته و از آنها خواسته که اقدامی انجام ندهند و دورتر بایسنتد. تا مدتی آنها دورتر ایستادند ولی هنوز سخنهاش تمام نشده بود که یک دانشجو با سروپای خونین از طرف دانشکده فنی به سمت بالا می آمد . به خاطر دلیل فوق و اینکه دوباره نیروی انتظامی بالاتر آمده بود دانشجوها از رفتن به داخل کوی خودداری کردند و درگیری ها وارد مرحله جدیدی شد. لبیاس شخصی ها در تمام کوچه ها دیده می شدند و در حقیقت در گیری بیشتر با آنهاادامه داشت بود.

قسمت سوم: اولین حمله
تا ساعت سه-چهار صبح درگیرها بیرون کوی ادامه داشت. سنگ پرانی و آتش های وسط خیابان امیر اباد از جلوه های بارز این ساعات بود. اخطار معروف توسط نیروی انتظامی داده شد و هنوز چند ثانیه از صحبت های نیروی انتظامی نگذشته بود که گاز اشک آور تمام فضای کوی را گرفت و نیروی انتظامی به همراهی لباس شخصی ها به داخل کوی ریختند. به اولین ساختمان دم دست (ساختمان بیست) رفتم. حجم گاز اشک آور به حدی بود که نفس کشیدن را غیر ممکن می کرد. هر کسی یک تکه کاغذ آتش گرفته جلوی صورتش گرفت و از ساختمان بیست به سمت ساختمان بیست ودو دویدیم. دوستم در اتاق خواب بود بیدارش کردم و گفتم که انصار و نیروی انتظامی به کوی حمله کرده باورش نشد. کم کم اوضاع هم آرام تر شده بود. آمدم بیرون با عده ای از دانشجوها ی دیگری که بعد از بیرون رفتن نیروی انتظامی از ساختمان بیرون آمده بودند مشغول صحبت شدم که یک دانشجو با سر و صورت خونین آمد و گفت بروید به ساختمان 14-15 کمک کنید بچه ها را بد جور زده اند. این ساختمان نزدیک ترین ساختمان به درب اصلی کوی است. به سمت این ساختمان دویدیم. در داخل ساختمان عده ای دانشجو گریه می کردند و از بلایی که بر سر دوستان در خوابشان آورده بودند می گفتند(دانشجویان این ساختمان بیشتر در مقاطع تحصیلات تکمیلی درس می خوانند) دانشجویی که در هفته آینده باید یفاع می کرد از سوزانیده شدن پایان نامه اش گیج و مبهوت شده بود. در گوشه دیگر ساختمان نزدیک اتاق شورای دانشجویی کوی عده ای دانشجو دور دو نفر حلقه زده بودند و یک نفر از دانشجویان سعی در متفرق کردن آنها داشت. بله این دو همان سرباز هایی بودند که در طبقات بالاتر مشغول پذیرایی از دانشجویان بودند و نتوانسته بودند با بقیه از ساختمان بیرون بیایند و گیر افتاده بودند. به کمک ان دانشجو رفتم و بقیه دانشجوها را به آرامش دعوت کردم. بعد از مدتی بحث با آنها متقاعد شدند که صدمه زدن به این دو سرباز کمک زیادی به حکومت در معکوس جلوه دادن این واقعه خواهد کرد. کما اینکه این اتفاق افتاد و سیمای لاریجانی و روزنامه های دوقلو علت حمله به کوی را گروگان گیری سربازها عنوان کردند. در صورتیکه فراموش کرده بودند که این سربازان داخل کوی و بعد از اولین یورش گیر افتاده بودند. قرار شد این سربازان به همراه دو دانشجو به زیرزمین ساختمان منتقل شوند و بعد از صحبت کردن در مقابل دوربین و گفتن ما وقع آزاد شوند. بعدها شنیدم که این فیلم تحویل دفتر رییس جمهوری شده ولی هیج جا از ان سخنی به میان نیامد. بعد از این قضیه و استمرار حضور نیروی انتظامی و لباس شخصی ها معلوم بود قضیه به همین جا ختم نمی شود. حدود ساعت شش بود که دانشجویان دوباره در خیابان امیر اباد جمع شده بودند. روز جمعه بود و هر بلایی سر ما می آوردند کسی تا فردا خبر دار نمی شد. عده ای تصمیم گرفتند که خودشان را به میدان انقلاب برسانند و مردم را از این واقعه آگاه کنند. کاری که هیچ وقت میسر نشد. جلوی کوی روی لبه جدول نشسته بودم و داشتم با دو سه نفر دیگر صحبت می کردم. دانشجویی آمد و گفت که توانسته از بعضی از صحنه های کتک زدن عکس بیگرد و از من می پرسید فیلمش را چه کند. تنها راه حلی که به ذهنم رسید این بود که فیلم را جمع کند و در جای امنی مخفی کند تا بعد. ولی دیگر هیچ وقت او را ندیدم و نمی دانم هنوز ان عکسها را دارد یا نه!!

قسمت چهارم: دومین حمله
تا ساعت هفت جمعیتی در حدود صد نفر در خیابان امیراباد بودند و تعداد زیادی هم داخل کوی کنار نرده ها یا بالای پشت بام های مشرف به خیابان. این دفعه حتی اخطار هم داده نشد و نیروی انتظامی و انصار با چند برابر نیروی حمله کننده قبلی به داخل کوی ریختند. به سمت ساختمان بیست و دو دویدم و داخل اتاقم دوستم رفتم. شش نفر در این اتاق بودیم (ظرفیت اتاق برابر 3 نفر است). در های ساختمان بسته شده بود و از تعدادی میز برای محکم کردن آنها استفاده شده بود. با آمدن نیروی های مهاجم به نزدیکی کوی دانشجوها تمامی وسایل خود را از قبیل قابلمه و کتری به سمت آنها پرتاب کردند. این امر تا مدتی آنها را دور از ساختمان نگه داشت اما بعد از حدود یک دقیقه جوانکی که هنوز ریش در نیاورده بود به حالتی که انگار در پشت خاکریز جبهه حرکت می کند از کنار دیوار به سمت یکی از دربهای ساختمان نزدیک شد و با لگد در را باز کرد و گفت: “یا …. حمله کنید.” با فرمان این جوانک نیروهای مهاجم (شامل نیروی انتظامی و انصار) به داخل ساختمان ریختند و از این پس صدای ناله و جیغ دانشجوها را می شنیدیم. پردها را کشیدیم و از لای پرده به بیرون نگاه می کردیم. دوستی که عکسهایی از مرتضی آوینی داشت گفت شاید با دیدن اینها کاری با ما نداشته باشند و آنها را دم دست گذاشت. از درب غربی ساختمان تا سینمای کوی حدود پنجاه متری فاصله است.این مسیر با دو ردیف نیروی مهاجم مجهز به باتوم شلاق چوب و میلگرد آهنی به یک تونل وحشت تبدیل شده بود. بعد ازاینکه دانشجوها یک کتک سیر داخل ساختمان می خوردند آنها را به داخل این تونل می فرستادند. اگر می دوید و قصد داشت زمان حضور در این تونل را کمتر کند با یک جاپا نقش زمین می شد و حال تصمیم با مهاجمان بود که کی از تونل خارجش کنند. در چند مورد با بوتین سر دانشجویی که به زمین می خورد را با زمین می کوبیدند و بعد اورا که نای بلند شدن نداشت روی زمین می کشیدند و می بردند. من فکر می کنم این زدنها بسیار بیشتر از یک نفر کشته داده است و عکسهای روزنامه خرداد از بیمارستان خود گواه شدت ضربات است. زمان بسیار کند می گذشت و هر لحظه امکان حضور مهاجمان در کنار اتاق را حس می کردیم. ناگهان کسی از پایین ما را دید که از لای پرده نگاه می کنیم و تعدادی سرباز را به سمت اتاق ما فرستاد. دیگر همه چیز تمام شده بود. صدای نفس کشیدن هم از اتاق نمی آمد. چه سکوت مرگباری!!. خوشبختانه به خاطر معماری پیچیده ساختمان اتاق ما را پیدا نکردند. صدای شکستن در اتاق پایین می آمد و خوشبختانه کسی در ان اتاق نبود و آنها فکر کرده بودند ما از اتاق فرار کرده ایم وگرنه معلوم نبود چه بر سرما و ان اتاق می امد. بعد از چند دقیقه که اوضاع آرام تر شد از ساختمان آمدیم بیرون. من به دوستانم گفتم تا کوی به محاصره کامل در نیامده باید چند نفر بیرون بروند و قضیه را به دولت یا جایی دیگر اطلاع بدهند. قرار شد من و یکی دیگر از دانشجوها برویم بیرون و به هرجای ممکن زنگ بزنیم.

قسمت پنجم: تماس با دفتر رییس جمهور
از درب پشتی کوی که نزدیک اتوبان چمران است زدیم بیرون. تعداد زیادی ماشین ضد شورش با تعداد زیادی سرباز داشتند به سمت در می آمدند و حلقه محاصره کوی را کامل می کردند. به سمت ایستگاه اوتوبوس دویدیم. تعدادی از مسافرین که از اوضاع مطلع بودند ما را در بین جمعیت مخفی کردند. سوار اولین اوتوبوس شدیم بی توجه به مقصد ان. در میدان تجریش پیاده شدیم و به هر مکافاتی بود سکه برای تلفن پیدا کردیم. زنگ زدم به 118 و تلفن دفتر رییس جمهور را گرفتم .بعد از اینکه چند دفعه تلفن زنگ زد کسی گوشی را برداشت . گفتم “باید با رییس جمهور صحبت کنم اتفاق مهمی در کوی دانشگاه افتاده”. بی اختیار گریه ام گرفت و ماجرا را برای منشیش تعریف کردم. گفتم “همه این چیزها از بیت رهبری آب می خوره به او بگویید دیگر دست از سر دانشجوها بردارد”. زود قطع کردم . ترسیدم پیدام کنند. دوباره زنگ زدم پرسید” الان کجایی؟” گفتم “می خواهم برگردم داخل کوی”. گفت “کوی محاصره شده نمی توانی”. نمفهمیدم از کجا می دانست. اگر اطلاع داشتند چرا کاری نکردند. به سمت امازاده رفتیم تا کمی استراحت کنیم. تا شب چند دفعه تماس گرفتم و با همان منشی صحبت کردم. می گفت فلان وزیر و فلان معاون رفتند داخل کوی و وزیر کشور هم دارد می رود. به او گفتم “اینها حرف معاون وزیر کشور را دیشب گوش نکردند -اگر آن کارمند فرومانداری راست می گفت و معاون وزیر با نیروی انتظامی تماس گرفته بود-. باید از طریق دیگری قضیه را دنبال کنید که همان مسول وقایع است -رهبری-“. شب را پیش دوستمان بیرون کوی ماندیم و اخبار را از طریق رادیو بی بی سی دنبال کردیم. نتوانستم بخوابم یا چیزی بخورم. ساعت چهار صبح روز شنبه به کوی برگشتم.
ادامه دارد

قسمت ششم: روز شنبه -نوزده تیرماه- و یک شروع خوب برای تحول خواهی
دو سه روزی برای نوشتن یک مقاله نیاز به آرامش داشتم و مرور آنچه در هیجده تیرماه گذشته مطمینن آرامش زا نیست. لذا مدتی از نوشتن دست کشیدم.- به قول یکی از دوستانم هر موقع بحث هیجده تیر می شود عصب می زنم.-د
رفتم سراغ دوستانم در ساختمان بیست یک .حال که بعنوان یک ناظر به اثار باقی مانده از ان شب نگاه می کردم متوجه می شدم که چه بر سرما گذشته بود. اشکم نا خوداگاه جاری شد.رفتم داخل اتاق دوستانم همه آنجا بودند. از دیدن هم دیگر خوشحال شدیم چون آنها فکر می کردند من را گرفته اند و من هم نگران که در مدتی که در کوی نبودم چه بلایی سرشان آمده است. تصمیم گرفتم سری به ساختمان بیست بزنم . همان صحنه های ساختمان بیست و یک به اضافه اتاقی که با نارنجک به آتش کشیده شده بود. کنار درب ساختمان یک نفر نشته بود و داشت زار زار گریه می کرد از دوستش می گفت که از پنجره به بیرون پرتاب کرده بودند. وزیر بهداشت و دو سه همراه آمده بودند داخل ساختمان بیست. نمی دانم به چه می خندید. خیلی عصبی شدم رفتم طرفش و گفتم:” به چه می خندی به مظلومیت ما. دولت شما بیش از بیست ملیون رای دارد ولی همیچگاه جسارت دفاع از رای دهندگان خود را ندارد. اگر نمی توانید بگویید تا ما با خیال راحت به دنبال راهی دیگر برای احقاق حقوق خود باشیم”. و
زدم بیرون از ساختمان. حال خیلی بدی داشتم. جلوی سردر دانشگاه قرار بود تجمع باشد با تعدادی از دوستانم به سمت سردر رفتیم. تعدادی از بچه های تحکیم داشتند پلاکارد هایی جلوی سردر نصب می کردند چون با هم آشنا بودیم از من خواستند کمکشان کنم-من جزو تحکیم نبوده و نیستم- رفتم کمکشان. گفتند نیرو برای انتظامات کم دارند و اگر می توانم به آنها کمک کنم. چون تنها گروه متشکل دانشجویی دفتر تحکیم بود لذا تصمیم به همکاری با آنها گرفتم. جلسه شروع شد. عذا داری شعار و حمله به انصاری که پرو بازی در می آوردند. فرمانده کل قوا پاسخ گو پاسخ گو …در چند مورد عده ای که به لباس شخصی متهم می شدند کتک مفصلی می خوردند. با اینکه خیلی دلم از آنها پر بود ولی روشهای این چنین را نمی پسندیدم و با کمک دو سه نفر دیگر که بازوبند انتظامات داشتند به کمک شخص متهم می رفتیم و تا حد ممکن از صحنه دورش می کردیم.
جمعیت داشت به سمت بانک ملی شعبه انقلاب می رفت یک نفر شایعه کرده بود که یک نفر از انصاری که فرار کرده به داخل ساختمان کناری بانک رفته است. بعد از کلی داد زدن و خواهش کردن از کسانی که می خواستند به داخل ساختمان بروند قرار شد دو سه نفر از انتظامات بروند و در صورت وجود فرد مشکوک قضیه را پیگری کنند. رفتیم و کسی نبود. تنها پیرزنی بود که حسابی ترسیده بود چون چند شیشه از ساختمان بر اثر برخورد سنگ خورد شده بود. چند نفر از انتظامات به او اطمینان دادند که خطری نیست و من کنار پنجره رفته و به جمعیت گفتم که کسی در اینجا نیست. ولی کسی از میان جمعیت داد زد که دیده آن شخص به داخل بانک رفته است. نفهمیدم خودم را چطوری به پایین رساندم. از کسانی که می شناختیم خواستیم به ما کمک کنند. جلوی بانک دستهای خود را زنجیر کردیم تا کسی به بانک حمله نکند. صداهایی از وسط جمعیت آنها را تحریک به حمله می کرد. به پیشنهاد یکی از کسانی که در حلقه تشکیل شده جلوی بانک بود قرار شد ما دستهای خود را زنجیر کرده نگه داریم و جمعیت را با خواندن سرود یار دبستانی به همراه خود به عقب حول بدهیم. ایده خوبی بود و کارگر افتاد و بعد از تکرار دو سه بار آن جمعیت از جلوی بانک متفرق شد. تجمع تمام شد و قرار شد بعد از ظهر تجمع در کوی ادامه یابد. بعد از ختم تجمع تازه نوبت یک گروه دیگر شد که نخودی در آش بیاندازد. کسی که ما همواره در خوابگاه با او دردسر داشتیم. هرگاه می خواستیم تجمع صنفی بکنیم باید قبلش از او خواهش می کردیم وارد ماجرا نشود ولی هیچ وقت کار گر نیمی افتاد و او باز می آمد و در تجمعی که به مناسبت کیفیت بد غذا بود گیر به رهبر ونظام می داد و باعث متفرق شدن اکثریت می شد. بله منوچهر محمدی را می گویم. در آن روز هم رفت روی دوش یکی از دوستانش و یک شعار داد و خودش و دوستانش هم حتی فرار کردند. -خامنه ای حیا کن حکومت را رها کن.- داخل دانشگاه شدم یکی از کسانی که زیاد با طبرزدی بود داشت با مبایل صحبت می کرد و صداش می آمد که به رهبر بگو همه چیز آماده است. حال این رهبر کی بود آیا طبرزدی بود یا کسی دیگر یا رهبر معروف معلوم نشد. رفتم کوی دانشگاه و منتظر شروع جلسه بعد از ظهر. گروههای کوچک و متفرق از دانشجوها و غیر دانشجو داشتند به سمت کوی می امدند در حالیکه شعار میداند و سرود می خواندند.

ادامه دارد

قسمت هفتم: نفوذی ها یا احساساتی ها
جلسه بعد ازظهر در کوی برگزار شد. تریبون آزاد شعار و گریه. یکی از فرزندان شاهد در تریبون آزاد گفت :”آقای خامنه ای من پدرم برای این انقلاب شهید شده و تا به حال هم به شما و این انقلاب اعتقاد داشتم ولی بعد از این جریان هیچ اعتقادی به شما ندارم.” یکی دیگر که مقاله کیهان در مورد ان چه اتفاق افتاده بود را خوانده بود وگویی آن شب هم در کوی بوده پشت تریبون رفت و گفت :” آخه چرا دروغ می نویسی ! چرا هیچ کس به دروغ های اینها رسیدگی نمی کند!!” بغض گلویش را گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند. عده ای که از بیرون آمده بودند دانشجویان و خصوصا تحکیم وحدت را به ترسو بودن و سازشکاربودن متهم می کردند و می گفتند باید برویم بیرون و کار را یکسره کنیم. یکی از جلوی در اصلی کوی اسمم را صدا زد و گفت به کمکش بروم. دیدم چند نفری جلوی در ایستاده اند و سعی در مهار جمعیتی دارند که مملو از احساسات قصد بیرون رفتن و به قولی یکسره کردن کار را دارند. آن روز خیلی داد زدم و اندر معایب انقلابات کلی صحبت کردم. جمله معروفی که یازده اسفند 76 یک خبرنگار به من گفت را برایشان تکرار کردم:”یک بار انقلاب کردیم و نتیجه اش این شد فکر می کنید چه تضمینی است که انقلاب بعدی بهتر شود.” می گفتند یکی از بچه ها ی دانشگاه امام صادق در بین کسانی بوده که جمعیت را تحریک می کرده اند و دروسایل همراهش گاز اشک اور-نارنجک و دیگر وسایل مربوط به شورش خیابانی پیدا شده. طبق همین گفته طرف اعتراف کرده که از آنها خواسته اند در جمعیت نفوذ کنند و تجمعات را به شورش بکشانند تا امکان سرکوب فراهم شود. آن روز به خوبی تمام شد وساعت حدود ده شب بود و قرار شد با کمک دیگر دانشجو ها از افرادی که برای بازدید از ساختمانها کوی امده بودند خواهش کنیم ساختمانها را تخلیه کنند تا اتفاقات غیر قابل کنترلی اتفاق نیافتد. به همه اتاقهای دو ساختمان نوزده وبیست سرزدم و بعد از کلی خواهش و التماس از افراد خارج کوی آنها ساختمان را ترک کردند. تازه یادم افتاد که پدر و مادرم حتما نگرانم شده اند. خانواده ام رفته بودند مسافرت و قرار بود من هم بعد از امتحانم به آنها ملحق شوم. به یکی از اقوامم در آن شهر تماس گرفتم و گفتم به خانواده ام بگوید که من سالم هستم. تمام شب را بیدار بودم و نتواتستم بخوابم. و به انتظار فرداوآنچه اتفاق خواهد افتاد آنچه را اتفاق افتاده بود مرور کردم.د
ادامه دارد

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates