اعتصاب روزنامهها و دیدار با دکتر بهشتی
– شماها هم در آن زمان در اعتصاب بودید؟
آره، گروهی درست کرده بودیم بهعنوان اعتصاب. گروه طرفدارهای انقلاب که در مطبوعات بودیم و ما بعد از ۱۷ شهریور اعتصاب کردیم. آن زمان اتفاقی که افتاد این بود که بچهها رفتند در اعتصاب. من هم رفته بودم تهران مصور را منتشر کنم، یک نشریهی سیاسی مثل تایمز و اشپیگل. چاپ کرده بودیم ولی چون اعتصاب عمومی شد مجله را نگهداشتم. وقتی ما در دورهی شریف امامی از اعتصاب در آمدیم یک قراری گذاشتیم، پذیرفتیم کسی به ما کاری نداشته باشد. مطبوعات از اعتصاب در آمدند. ولی هوشنگ وزیری -که جای من سردبیر شده بود- را بچههای آیندگان راه ندادند. روزنامه را شورایی کردند و صحبت شد که من به آیندگان برگردم من حقیقتش برایم کار مشکلی بود. اگر چه خیلی دلم میخواست. ولی از نظر اخلاقی برایم کار مشکلی بود. همایون به من کلی چیز یاد داده بود. یچه بودم رفته بودم آیندگان. او استاد من بود. بنایراین من آیندگان نرفتم. ولی دوستان خودم بودند. در آيندگان شورایی درست کردند که آن شورا دو نفر آدم مشخصاش یکی آقای نایینی بود یکی فیروزگوران. ولی خب با هم تماس داشتیم. این اعتصاب دوم است تا شبی که شاهپور بختیار رفت با شاه مذاکره کرد. بختیار یک روز من را دعوت کرد به خانه اش و گفت من نخستوزیری را قبول کردم شما هم بروید روزنامهیتان را دربیاورید. رادیو تلویزیون هم شروع کند از اعتصاب بیاید بیرون. چون ما در اعتصاب بودیم. از کل ۳۰۰۰ و خردهای کارکنان تلویزیون غیر از ۱۷۰ نفر و یک تعداد نظامیهایی که حداقل برنامههایی را نگه داشته بودند بقیه در اعتصاب بودند. اینها را معروف کرده بودیم به ضداعتصاب، ضدانقلاب. ماها هوادار انقلاب بودیم. آقای بختیار گفت از اعتصاب دربیایید. آزادی میخواستید این هم آزادی. ۳۹ روز قبل از انقلاب بود. روز پنجشنبهای بود. من گفتم دست من نیست. باید بروم صحبت کنم. بعد با بچهها صحبت کردم. بچهها همه خوشحال گفتند درمیآوریم. آزادی، بدون سانسور. همه خسته شده بودند در این ۶۰ روز اعتصاب. قرار شد جمعه برویم کار کنیم صبح شنبه روزنامه در بیاوریم. رادیو تلویزیون هم فکر کنیم چه کار باید کرد. هی میگفتند آنها که کار کردند را باید بریزیم بیرون بعد ما بیاییم تو. یک عدهای میگفتند نمیشود. خب به هر حال آنها هم کارمنداند. در شورای اعتصاب تلویزیون شهنواز بود، جوان روح بود، علی حسينی بود . همهشان را یادم نمیآید. از بچههای جلوی صحنه که اسم داشتند پیش مردم، جز علی حسينی کسی نبود. مطبوعات هم که سندیکایی بود که آنها بهعنوان اعتصابکننده بودند. دبير آن هم محمد علی سفری بود. من رفتم که پیغام بختیار را به آنها بدهم. آنها هم از یک راه دیگر شنیده بودند. مطبوعات بلافاصله آماده شدند که دربیاورند. صبح جمعه آقای دکتر بهشتی من را دعوت کرد به همراه آقای پورحبيب خبرنگار بازار آيندگان و آقای درخشان که با دکتر بهشتی دوست بود و در جريان هفت تير کشته شد. من هم رفتم. گفت این خبر چیست؟ گفتم هیچی. اینها سانسور را برداشتند. خوب شد دیگر. ما هم راحت شديم حالا اخبار مربوط به انقلاب را چاپ می کنيم و مردم از وقايع با خبر می شوند . گفت نه عزیزم، اعتصابات سراسری ست در کشور. شما هم جز اینها هستید. بالاخره انقلاب رهبری دارد. گفتم خب ایشان یکی از رهبرهاست. دکتر سنجابی هم هست. بازرگان هم هست چپ ها هم هستند . گفت نه جانم، این طور نیست. من گفتم خب حالا چی میگویی آقای دکتر. گفت شما از اعتصاب در نیائید. گفتم هیچ نیرویی نمیتواند جلوی مطبوعات را بگیرد. شنبه صبح همه درمیآیند. به نفعتان هم هست که روزنامهها در بیایند. بهشتی گفت اعتصاب یک پیکرهی به هم پیچیدهای است که یک جایش خراب شود همهاش خراب میشود. من هم گفتم آره دیگر، ولی دست من هم نیست. یک ذره تهدید کرد. گفت من فکر کنم اگر مطبوعات دربیاید ممکن است که رهبر تحریم کند. خیلی برای شما بد می شود. گفتم به دید من سفتم. ولی خب دست من هم نبود. گفت عزیز من، شنبه مطبوعات در بیاید معنیاش این است که آزادی مطبوعات را بختیار داده. گفتم خب داده دیگر. آخر این جزو شرایطش است. سانسور را برداشته است. ما هم که میخواهیم سانسور برداشته شود. شما هم که میخواهید انقلاب کنید. خب خیلی خوب است دیگر. این همه باید ناز بیبیسی را بکشید. روزنامهها در میآیند کارتان را انجام میدهند. گروههای سیاسی شما هم خوشحال میشوند. گفت آره، ولی تصمیمگیریش با ما نیست. بلند شدم بروم. او هم تهدید کرده بود. گفت شما هم به دوستانتان خبر دهید. احتمال دارد ایشان تحریم کنند و اعلام کنند مطبوعات مال رژیم است. این خیلی سنگین می شود برايتان . راست می گفت چون آن موقع آقای خمینی خیلی محبوب بود. ما هم نمیخواستیم ولی کاری هم نمیتوانستم بکنم. بلند شدم. دم در گفت آقای بهنود شما خیلی باهوشید. یک راهی بدهید از این بنبست خارج شویم. گفتم چه راهی؟ گفت شما یک راهی بگویید. به شوخی گفتم میخواهید حالا پس فردا ما در بیاوریم ایشان هم به جای این که تحریم کند اعلاميه بدهد و برای ما دعا کنند. من این را بهعنوان شوخی گفتم. در حقیقت یک طنزی در آن بود که چرا ما عقبنشینی کنیم، ایشان عقبنشینی کند. دکتر بهشتی خیلی باهوش بود. گفت فکر خردمندانهای است. گفتم حالا چه کار کنیم آقای دکتر؟ گفت شما اینجا تشریف داشته باشید. من زنگ میزنم به پاریس. شام خدمتتان میخوریم بعد جواب می آيد . این را من با نظر مثبت به ایشان منتقل میکنم. شاید که درست شد آن وقت دستخطی بنویسند و ا
پیام برای این مطلب مسدود شده.