19.07.2003

«من و آقا» خاطرات محرمانه علمدار آقا(۱۹)

www.shahrvand.com
شنبه ۲۱ تیر ماه
«شرف» یابی! کارهای فوری را به عرض رساندم و همچنین برنامه سفر آینده خودم به گینه بی صاحاب و ماداگاسکار و کشور بنین و ملتزمین رکاب را.
گفتم در سفر بنین هیأت مطلعی مرکب از روضه خوانان و تعزیه گردانان و مداحان و متخصصان صیغه و همچنین وزیر ذبح اسلامی مخصوصا ناصر شیون، احمد زاری وزیر گریه و یک عده کارشناس وام بلاعوض باید همراه باشند.
آقا فرمودند این خرها چه فایده ای دارند؟! عرض کردم خیلی عالی عرعر میکنند ولی به هر حال وجودشان الزامی است. آقا فرمودند وجودشان برای مفت خوری الزامی است! گفتم اینها ستون های ولایت هستند. آقا فرمودند پس بی جهت نیست که ولایت ما هر روز لرزان تر میشود!

یکشنبه ۲۲ تیر ماه
خدایا امشب چه شب بدی است. ملاحضرت صغرا امشب از تعطیلات تابستانی اروپا بر میگردند. خودم شخصا به فرودگاه رفتم. بدون حجاب اسلامی و با یک مانتوی چاک دار چسبان بالای زانو از هواپیما پیاده شدند. خدای من نزدیک بود دیوانه شوم. گفتم این چه کاریست، سرکار، صبیه مقام شامخ ولایت هستید پس چادرت کو؟! خندید و گفت اوه توی ساحل نیس با بیکینی قدم میزدم. داشتم سکته میکردم. توی دلم گفتم خدا کند روزنامه های فرانسوی عکسی از ایشان با لباس شنا برنداشته باشند چون آبروی ولی امر مسلمین جهان بر باد خواهد رفت. گفتم مگر تو فائزه هستی و با محبت پدرانه ای ادامه دادم، چرا در مصاحبه با اکسپرس گفته ای که از چادر بیزاری. تو باید الگوی یک زن باحجاب باشی؟ خنده ای کرد و گفت خب بیزارم دیگه و ادامه داد مرده شور این الگوی شما را ببرند!
ناگهان سیگاری آتش زد. بوی تند ماری جوانا پخش شد توی ماشین. گفتم دخترم این چه کاریه؟ گفت چرا بابا هر روز میکشه؟! گفتم چیزی که مقام ولایت میکشند برای استخوان درد و سرماخوردگی ست. جواب داد خب من هم برای ماساژ درد میکشم. پک محکمی به سیگاری زد و گفت دوست پسر هیپی ام فردا وارد میشود دستور بدهید احترامش بگذارند. کنترلم را از دست دادم و گفتم تحمل این یک قلم جنس را نخواهم کرد و با اردنگی برش میگردانم!
روسری اش را برداشت و فریاد زد، جرأت داری بهش دست بزن پدرت را در میآورم! در مقابل این همه زیبایی و شاهکار خلقت زبانم بند آمد.
چکنم به هر حال من هم جزو طبقه ملایان هستم!

دوشنبه ۲۳ تیر ماه
ولی امر مسلمین بسیار ناراحت و پکر بودند. حدس زدم از دست دانشجویان و شعارهایشان دلخورند. گفتم چند روز قبل به قرارگاه ثارالله یعنی همانجایی که دانشجویان و جوانان معترض زندانی هستند رفتم و یک فیلم قشنگی بازی کردم. اولش داد و بیداد راه انداختم که چرا این بلاها را سر اینها آورده اید. گفتند چون به مقام رهبری توهین کرده اند. گفتم ولی مقام رهبری راضی به این کارها نیستند. بعد دستور دادم برایشان چلوکباب کوبیده سفارش بدهند. غذایشان که تمام شد گفتم بگویید کوبیده ها از پشگل الاغ مقام رهبری درست شده بود! وقتی این را فهمیدند دل درد شدیدی گرفتند و شروع کردند به استفراغ! آقا قاه قاه خندیدند و در حال سکسکه فرمودند، سزای توهین به مقام ولایت همین است و بلافاصله پرسیدند راستی یاد الاغ ما کردی، خیلی وقت است«شرف»یاب نشده. گفتم همیشه وقتی مرا میبیند میگوید بوی رهبر میدهی. البته تقاضای«شرف»یابی دارد ولی من توجهی نمیکنم! آقا فرمودند مگر الاغ نباید«شرف»یاب شود؟! گفتم تا وقتی چموشی میکند خیر!

سه شنبه ۲۴ تیر ماه
هنگام صبحانه«شرف»یاب شدم. آقا کله پاچه میل میفرمودند. منتظر ماندم تا از کار«کله» و «پاچه» فارغ شوند. آقا همانطور که محکم به کله میکوبیدند گفتند بنال! اما بلافاصله فرمودند نمیدانم چرا گوسفندان این مملکت مغز ندارند؟! گفتم تنشان به تن برخی عقلای مملکت خورده؟ آقا اخم کردند، فهمیدم خوششان نیامد. نیم ساعتی هم ملاگهر رمضان و ملادخت سکینه و ملاحضرت صغرا و امامبانو آمدند. ملاگهر رمضان با گربه ها به صورت خشنی بازی میکرد و به صورت آنها چنگول میکشید و گربه ها از ترس آقا فقط به میومیو کردن اکتفا مینمودند. آقا خیلی کیف کردند و فرمودند بچه شجاع و خشنی است به درد رهبری این مملکت میخورد! گفتم مگر قرار است رهبری هم موروثی بشود؟! آقا خندیدند و گفتند مگر ما از کیم ایل سونگ و حافظ اسد کمتریم و یا خیال کرده ای ما کم بی عرضه ایم؟! توی دلم گفتم مگر از روی نعش اکبرشاه رد بشوی!

چهارشنبه ۲۵ تیر ماه
عرض کردم اوضاع تونی بلر خیلی خراب است به دروغگویی متهم شده و مردم به وی بسیار بی اعتماد شده اند. آقا پک محکمی به وافور زدند و فرمودند خاک توی ملاجشان، مرده شور این دمکراسی شان را ببرد، پز عالی و جیب خالی! باید از ما یاد بگیرند چون یکهزارم دمکراسی انگلیس در این مملکت موجود نیست آن وقت اعتماد مردم روز به روز به ما بیشتر میشود!
عرض کردم مردم به شما اعتقاد قلبی و قبلی دارند زیرا قلب شما بسیار پاک است. آقا از روی قبای مبارک دستی به قلبشان کشیدند و گفتند راست میگویی عین ساعت کار میکند!
و در حالی که به مخده لم میدادند گفتند باید به این آقای جک استرا میگفتی ادعایتان گوش ملکه را کر کرده اما از پس مجلس عوام بر نمیآیید، بیایید اینجا و ببینید ما چه بر سر مجلس عوام آورده ایم و تازه اگر صاحب دمکراسی و مخلفاتش بودیم آن وقت معلوم نبود چکار میکردیم! عرض کردم حق با مقام رهبری ست زیرا در حال حاضر که دنیا ما را به رسمیت نمیشناسد شما ولی امر مسلمین جهان هستید وای به روزی که دنیا ما را قبول داشته باشد! آقا خنده ملیحی کردند و گفتند پدرسوخته معلوم میشود ما را گرفته ای ها…

پنجشنبه ۲۶ تیر ماه
کله سحر«شرف»یاب شدم! آقا دستور دادند شله زرد آوردند. فرمودند بخور نذری ست. گفتم قبول باشد اینشاءالله. آقا فرمودند باز که مزخرف گفتی، آخه تو کی میخواهی آدم بشوی و داد زد مرتیکه تو هنوز پس از سالها نوکری ما متوجه نشده ای که وقتی ولی امر مسلمین جهان نذر میکند حتما قبول خواهد شد؟! سکوت کردم و فهمیدم هیجده تیر خیلی حال آقا را گرفته. عجب مملکتی داریم. در جاهای دیگر بحران های اجتماعی را کارشناسان حل میکنند در مملکت ما شله زرد نذری!

جمعه ۲۷ تیر ماه
امروز از گرمای هوا کاسته شد و خیلی عالی بود. فوری رفتم به مانژ خرسواری گلاب دره. دلم برای الاغکم که حالا برای خود خری شده، تنگ شده بود. دو ساعتی خرسواری کردم. خیلی کیف دارد فقط نمیدانم با این شورش ها و اعتصابات دوباره مجبور خواهیم شد به جای ضد گلوله خرسوار شویم یا خیر!
ناراحتی خیال داشتم که نکند سلیمان الغیث از روسای القاعده دیر بیاید و آقا معطل و خمار شوند. تیمسار غضنفر را فرستاده بودم استقبالش.
فرد مورد اعتمادی است از زمان فعلگی با هم دوست هستیم. چند محافظ و خدمتکار کودن هم گذاشته بودم تا سلیمان الغیث را نشناسند.
بعضی وقت ها کودن ها خیلی به درد میخورند. قرار بود سلیمان دیشب از راه کویته پاکستان با قاطر برسد اما به علت بارندگی با چند ساعت تاخیر رسیده بود. آقا حسابی خمار شده بودند ولی در عوض سلیمان با جنس های درجه یک اهدایی ملاعمر تلافی کرده بود. روی الاغ، موبایلم زنگ خورد. آقا دستور فرمودند فورا به کاخ جماران بروم و «شرف»یاب شوم. هول شدم نفهمیدم با الاغ«شرف»یاب شوم یا خیر! تازگی خیلی خنگ شده ام چون یادم رفته که مدتهاست الاغ«شرف»یاب نمیشود

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates