13.12.2006

برای مقابله با خطر فاشيسم، من به علی اکبر فلاحيان رای می دهم، نيما راشدان

خبرنامه امیرکبیر :
اگر فکر می کنيد که تيتر بالا خيلی تند است ، بگذاريد برايتان بگويم که من ديروز صبح سه مقاله ،‌ خواندم که مردم را تشويق می کردند ،که برويد رای بدهيد ، حتی تاکيد که خصوصا در انتخابات خبرگان شرکت کنيد ، بعد ديدم که دوستی در نشريه ايران امروز و پيک نت به نمايندگی از توده ای ها و فدايی ها و جمهوری خواهان برای « شيخ پيش کسوت مهدی کروبی » آرزوی موفقيت کرده است آنهم به مدد ملائکه و فرشتگان. بسيار خوب. به احترام ايشان رفتم ، سايت حزب اعتماد ملی تا ببينم ، کانديد های رهبر جديد اصلاحات آقای کروبی البته برای تدام راه پر سنگلاخ اصلاحات کيست ؟ ليست نامزدهای حزب اعتماد ملی را ديدم ،‌ شما هم ببينيد :
– محمد رضا واعظ طبسی
– محمود هاشمی شاهرودی
– محمد رضا فاکر
و وحشتناک ترين کانديدای حزب آقای کروبی – علی رازينی – نام دارد از استان همدان.
بعيد می دانم آن دوست من نداند، پايين تقريبا همه احکام اعدام رفقايش، نام و امضای آقای رازينی به چشم می خورد، بساط غريبی شده، کارگزاران به شيخ علی رازينی ای نزديک شده که سعيد مرتضوی و نوميری را کشف و شهرداران را ۶ ماه در خيابان وصال از لنگ آويزان کرده بود، حزب توده به واعظ طبسی رای می دهد، اين صدای چکمه فاشيسم چه ها که نمی کند.

صبح امروز،‌ از خواب که بيدار شدم بايد از «فونشال» که شهر بزرگ «جزيره ماديرا» است ، جايی در اقيانوس اطلس بيشتر نزديک به آفريقا – آماده می شدم برای بازگشت به ليسبون، پايتخت پرتغال.
پايين خيابان، قهوه اول صبح را می خواستم که بگيرم، چشمم افتاد به چند روزنامه مختلف که تقريبا همه، خبر «هو کردن محمود» را صفحه اول کار کرده بودند. حالا شما به من بگوييد چه حالی دست می دهد به آدم، وقتی عکس بزرگ چند دانشجو را می بيند، بر صفحه اول روزنامه ها، جايی در اقيانوس اطلس.
دانشجويان ‌عکس محمود را وارونه گرفته اند، يا آن يکی که بزرگ نوشته است «رئيس جمهور فاشيست، پلی تکنيک جای تو نيست»
برای چند ثانيه، همه وقايع دهسال گذشته ، با سرعت از مقابل چشمانم – گذشت. از ماجرای دکتر سروش ، بازداشتها و بازجوييها ی قبل و بعد خاتمی ، می دانيد بعضی مواقع اسامی يکهو می جهند ميان افکار آدمی، سه چهار چهره آمد در نظرم ،‌ اولی صورت محجوب طواف بود و آخری علی افشاری. اسم دو نفر ميانی را نمی گويم چون اطمينان دارم که راضی نيستند.
بعد يکهو ديدم ، که بقای اين انجمن به معجزه می ماند ، همين دهسال گذشته را که بگيريم. محمدرضا شمس نقدی شمشير بر کشيده بود ، راست امنيتی پرونده می ساخت و راست سنتی سناريو می نوشت ، چپ خط امام تکفير می کرد و چپ امنيتی تهديد.
امير محبيان مقاله می نوشت که انجمن اميرکبير « مخل امنيت ملی » است و سعيد حجاريان از ويتفوگل و مارکس شاهد می آورد که « تحکيم مضر توسعه سياسی » است.
اميدوارم حالا ديگرش نظرش اين نباشد لااقل.
گوهر اراده آدمی پر ارزش است اما ، با قدرتی عظيم و باورنکردنی ، قدرتی که در اندام انسان دربند ، روح می دمد. تا همه زنجيرها را به ضربتی بگسلد. باور نداريد ، شهر رم را بنگريد و بارگاه عظيم و خيره کننده حکومت پاپها را و بعد بياد آوريد که اين آدمی بود ، انسان تنها بود که يک تنه ايستاد در مقابل اين حجم خيره کننده سنگ و سپاه ، « جردانو برونو » را به خاطر آوريد. چه کسی پيروز ميدان بود؟ پاپ يا انسان آزاد ؟
حالا من از شما می پرسم ، کجا ايستاده است ، جماعت اصلاح طلبی که هم رياست جمهوری را گرفت ، هم شورای شهر را و هم مجلس را ، و هشت سال تمام صبح تا شب کوشيد ، تا همين تکصدای انجمن اميرکبير را خاموش کند ، توانست ؟ البته که خير.
برای شما يک مثال می زنم ، در ايام « مجلس ششم » ، نايب رئيس مجلس اصلاحات – آقا بهزاد – مسابقه گذاشته بود با « برادر محسن آرمين » نماينده شجاع و غيور مجلس اصلاحات و « آقای منتجب » برای طراحی و تقويت طيفی قرار بود گورکن پروژه دفن تحکيم باشد ، آوردند و بردندشان ، پول و موبايل و امکانات دادندشان ، جلسه گذاشتند و تصميم راهبردی گرفتند ، چه شد ؟ آقا بهزاد کجاست ؟ محسن آرمين کجاست ؟ طباطبايی کو ؟ منوچهری کجا رفت ؟ حجتی چه شد ؟ عين همين پروژه دوباره تکرار شد با آن سه نفر ديگر ، اين به کجا انجاميد ؟ معين کو ؟ هاشمی چه شد؟ حالا قسمت خنده دار ماجرا اينجاست که بعد از ۸ سال – من واقعا نمی دانم که چه اتفاقی افتاده برای آن خلق بی شمار ، چهره های حامی اصلاحات که بازگشته ايم به « روح الله اوحدی » و کسانی که سر سوزنی با مجموعه تحکيم آشنايند معنای حرف مرا خوب می فهمند. آمدند ، حقوق گرفتند ،‌ ماشين و زمين و موبايل خريدند ، بورس فرانسه و انگلستان گرفتند و بله : « آقای خاتمی عجب فرد فرهيخته و منحصر به فردی است » ، سالهای سختی بود ، فريب و دورنگی می فروختند خروار خروار به اسم عقلانيت و سياست ورزی. هنوز هم می فروشند منتهی ديگر خريدار ندارد ، آنقدر می ماند تا ماشين شهرداری بيايد.
بايد می رفتيم همراه و همقدم با علی اکبر فلاحيان به فردی که چند دادگاه مستقل اروپايی و بين المللی در به در به دنبالش هستند ، به اتهام قتل و آدم کشی رای می داديم ،‌ برای آنکه فاشيسم نيايد. اما خوب حالا زمان خوبی است برای بازکردن چشمها ، علی مانده است و حوضش و شمار حاميانی که تازه به زور رای چهار رقمی می سازد و نه بيشتر.
همه کلام من اين است ، سرمايه گذاری روی « انار دانه کرده ساوه » و « عبای شکلات » و «جشن ياس را پاس بداريم » ‌جواب داد؟ ميدان دادن به آدمهای متملق و سوء استفاده چی موبايل به دست، حاصل آورد ؟ دوستان به جای اين بازيهای لوس کودکانه ، که نتيجه اش را ديده ايد و بد هم ديده ايد ، گوهر آزادی را پاس بداريد . يک هزارم بچه های اميرکبير شهامت داشته باشيد ، شهامت نداريد ؟ آنهم چاره دارد.
در يک کشور هفتاد ميليونی ، که ليستهای چند صدنفری و چند هزارنفری روزنامه نگار شاغل و فعال سياسی کارمند حمايت کننده از فلان و بهمان کانديدای اصلاح طلب منتشر می شد ، هيچ وقت از خود پرسيده ايم ، کجايند اين آدمهای امضاء کننده حالا؟ می توانيم ده نفرشان را در يک سالن جمع کنيم تا لااقل انتقاد خيلی آرام کنند از وضع موجود؟ فقط انتقاد و نه بيشتر.
در يک کشور هفتاد ميليونی ، چند دانشجو که هشت سال بدترين تهمتها را تاب آورده اند ، بدون هيچ پشتوانه ای با صدای بلند ايستاده اند در برابر عاليجناب معظمی که بسياری از دوستان اصلاح طلب سالهاست حتی جرات بر زبان آوردن نامش را ندارند.
خلاصه اينکه دست آن چند دانشجو را ببوسيم ، خجالت بکشيم از آنچه گفته ايم و نوشته ايم و کرده ايم سالها و ماههای گذشته.
ديروز صبح کودکی گفت که «آی اين که لخت است …» و شما می دانيد لحظه ای نگذشت و خلق فرياد برآوردند «حاکم لخت است ، لخت است …»

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates