04.12.2006

به آن ها که فرصت طلبانه تن به خواری می د هند!

گزارشگران: شهره ی آغداشلو، مصاحبه با بی بی سی و مضحکه ای به نام هنرمند ما

بی مقدمه بگویم که از هیچ هنرمندی انتظار نمی رود که تحلیل گر سیاسی یا انقلابی باشد . اما بی تردید انتظار می رود که آزادی انسان را ارج نهد و ارزش های انسانی را محترم بدارد. اشاره ام به خانم شهره ی آغداشلو بازیگر سینما و تئاتر و مصاحبه ی اوست با بی بی سی .

خانم آغداشلودراین مصاحبه می گوید ده سال پیش از این اگر از او می پرسیدند که حاضر است که در فیلم هایی که در جمهوری اسلامی ساخته می شود بازی کند و حجاب بر سر بیندازد می گفت نه! اما حالا با کمال میل می پذیرد. چون قانون آن ها ست و این خانم آغداشلوست که می خواهد وارد حریم وحرم آن ها شود! (نقل به معنی)

منظور خانم آغداشلو از آن ها کیست؟ جمهوری اسلامی؟ مردم؟ سینما گران

؟

کدام قانون؟

قانون ضد زنی که زنان ایران 27 سال است که با آن بی وقفه مبارزه می کنند.

حتا اگر مردمی اسیر در یک جامعه ی غیر انسانی، روابط غیر انسانی را به عنوان ارزش بپذیرند آیا همچنان می توان از ارزش گذاری به ارزش های انسانی چشم پوشید؟ آیا به عقاید مردمی که ندانسته و حتا دانسته واز سر سود جویی، تن به قوانین ضد انسانی حکومتی

می دهند، باید تن داد؟ می گوییم انسان آزاد است. اما آیا قوانین آدامخواران قبیله ای، معتقد به آدمخواری، پذیرفتنی است؟

این ها مفاهیمی پیچیده است که دست کم ظرافت ها و احساس و بینش یک هنرمند باید حسش کند اگر چه درک و تحلیلش برایش دشوار باشد. اما آیا گفته های خانم آغداشلومی تواند حاصل ده سال زندگی یک هنرمند زن از زندگی دریک جامعه ی آزاد باشد؟ یا تجربه و گذشت عمر، حاصلی معکوس داده است؟ و بلوغ فکری او را به واژگونی باورهایش راهنمایی کرده است تا با پذیرفتن قوانین ارتجاعی رژیم اسلامی ایران به پشتیبانی از یک چنین رژیمی و قوانینش بنشیند.

آیا اگر جین فوندا بازیگرو هنرمند معترض و فعال سیاسی آمریکایی برای شرکت در فیلمی در حکومت آدمخواران طالبان دعوت می شد، می پذیرفت؟ و یا برای چنین دعوتی، چنین با درماندگی، زمینه چینی می کرد؟ قصد من مقایسه ی این دو بازیگرنیست. این تنها مثالی ست برای روشن شدن موضوع. اما باید یادآوری کنم که جین فوندا هرگز تبعیدی هیچ حکومتی نبود . همجنسانش را با چماق در چادر و چاقچور نپیچانده بودند و زن ها ی خانه اش را با سنگ نمی کشتند. او در جامعه ای آزاد زیسته بود اما خانه رها کرد تا فریاد آزادی و اعتراضش را به سیاست ها و قوانین ضد انسانی حکومت ها سر دهد!

این جاست که باید ارج نهاد به هنرمندانی که ایستاده اند. برای آن ها که می دانند برای چه می نویسند، نقاشی می کنند، شعر می سرایند و می خوانند و بازی می کنند و می میرند. ارج نهاد به هنرمندانی که چه درداخل و چه در خارج، تن به این خیمه شب بازی ها نمی دهند.

حیرت انگیز و آموختنی ست که در همسایگی این خانم آغداشلو، همین چند روز پیش، جمعه سوم نوامبر 2006، مالاچی ریشتر هنرمند و خواننده ی 52 ساله ی جازآمریکایی، در بزرگراه کندی در شیکاگو، به عنوان مخالفت با جنگ عراق خود را به آتش می کشد!! و بسیاری از ما با گذشت زمان دچار چنان بازگشتی می شویم که به بدویت تن می دهیم.

ریشتر نه عراقی بود و نه سودی از جنگ یا صلح درعراق می برد. نه به عراق سفر کرده بود و نه بستگانش را در عراق از دست داده بود. او آن قدرها هم جوان نبود که تن به احساساتی خام دهد و بلهوسانه خود را به مرگی این چنین بسپارد.

خانم آغداشلو می بینید؟ این تفاوت آن هاست که به راستی زندگی می کنند و می میرند و

آن ها که فرصت طلبانه تن به هر خواری می دهند تا ادعا کنند که زنده اند.

اگر چه نمی خواهم بپذیرم اما همچنان این باور آزارم می دهد که ارزش های خاور میانه ای ما، ارزش های جامعه ای پوسیده ، سنتی و ویران، چون ارزش هایی ماندگار، چنان در جان و تن اگر نه همه ی ما بل که بسیاری از ما ریشه دوانده است که رهایی از آن امکان پذیر نیست. این ریشه ها و باورهای پوسیده و غیر انسانی، خود آگاه و ناخود آگاه، هر زمان خود می نماید تا ما را شرمنده ی تاریخ و آزادی کند. نمی خواهم بپذیرم اما انگار نمونه ها و واقعیت های دور برم اسیرم کرده اند. اسیر واقعیتی انکار ناپذیر. نه! نمی پذیرم. تا هستم نمی پذیرم و می مانم تا نپذیرم و صدایم را همچنان رسا نگه دارم. من خود را شناخته ام. انسان را

شناخته ام. حتا اگر ناگزیر باشم که همه ی درها را به روی خود ببندم و تنها از روزنه ای در سقف، آسمان پر ستاره را به تماشا بنشینم و تنها برای دل خودم بخوانم.

گیسو شاکری نوامبر 2006

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates