02.12.2006

خاطرات من و آقا، بخش دوازدهم، اسد مذنبی

گویا نیوز:
چهارشنبه ۲۹ بهمن ماه ۸۱

صدها تن از کارکنان شرکت ذوب آهن “شرف” ياب شدند. آقا فرمودند مگر اينها روس نيستند پس چرا به زبان خودمان شعار ميدهند!؟ عرض کردم اينها اعضای شرکت سهامی ذوب آهن ولايت فقيه هستند. رئيس شرکت نطق غرايی کرده و گفت ما ذوب شدگان در ولايت فقيه آماده ايم تا به فرمان رهبر سر از تن کفار جدا کنيم و سئوالی نيز داشتند که آقا دستور دادند کتبا جواب بدهيد تا بقيه نيز حساب کار خود را بکنند. پرسيده بودند که معنای ولايت فقيه در عصر حاضر چيست؟ آقا فرمودند بنويسيد ما فرستاده خدا و فوق قانون هستيم و دستورات ما واجب الاطاعه و لازم الاجراست و خداوند ما را همچون چراغی جهت هدايت گمراهان فرستاده و گفتند اين بيت را هم زيرش بنويسيد:
چراغی را که ايزد بر فروزد هر آن کس پف کند ريشش بسوزد
ياد اين بيت شعر افتادم:
چو پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاريم همه

پنجشنبه ۳۰ بهمن ماه ۸۱

امروز همراه هيئت حقوق بشر سازمان ملل از دستشويی های نو و تازه ساخت زندانهای قصر، اوين و گوهردشت و همچنين از آبريزگاههای تمام اتوماتيک و مجهز به دست الکترونيکی حرم حضرت امام بازديد به عمل آورديم. تا غروب از بيش از ۱۲۰۰۰ واحد دستشويی های تازه ساز و نو در نقاط مختلف تهران و حومه ديدن کرديم. شب به افتخار هيئت مهمانی شام مفصلی در محل اقامت آنان در هتل لاله (اينترکنتينانتال سابق) ترتيب دادم و درباره تاکيد شرع انور بر نظافت و آداب خلاء صحبت کردم. بعد از من رئيس هيئت سخنرانی کرد و گفت بعد از چند روز اقامت در ايران تازه متوجه شده ايم که ما برای قضای حاجت به ايران آمده ايم!

شنبه ۲ اسفند ماه ۸۱

“شرف” يابی! پرسيدم مقام ملاکانه گويا آماده رفتن نشده اند؟ آقا با بی حالی گفتند کجا از اينجا بهتر! و اضافه کردند آدم عاقل توی اين هوای سرد بيرون نميرود! عرض کردم ولی نزديک به يک ميليارد تومان هزينه سفر کرده ايم. آقا با تندی فرمودند من سوار هواپيما بشو نيستم شيرفهم شد! گفتم تصدق خاک عبايتان فقط در شهر زاهدان ۷۰ طاق نصرت برپا کرده ايم و جهت استقبال مردمی از قدوم مبارک شما به جمعيتی بالغ بر ۵۰ هزار نفر هر کدام ۶۰ تا ۷۰ هزار تومان پول داده ايم! آقا فرمودند سه بار استخاره کرده ام هر سه بار بد آمده معنايش آن است که يا هواپيما پنجر ميشود، يا ما از پنجره به بيرون پرت ميشويم و يا خلبان خوابش ميبرد و با هواپيمای روبرويی تصادف ميکند و با دلخوری گفتند اين هواپيماهای روسی به اندازه موتور گازی هم ايمنی ندارند. ديدم به هيچ وجه نميشود آقا را راضی کرد، مجبور شدم از راه ديگری وارد شوم به همين دليل گفتم دستور داده ام که بهترين جنس ها را جهت پذيرايی از مقام شامخ ولايت آماده کنند. گل از گلِ آقا شکفت و قرار شد دو مرتبه استخاره بنمايند. يقين کردم که اين بار استخاره حتما خوب خواهد آمد!

دوشنبه ۵ اسفند ماه ۸۱

در معيت آقا با هلی کوپتر به فرودگاه رفتم. ملاگهرها و ملادخت ها همه سوار شدند ولی آقا همچنان مردد پای پلکان ايستاده و ورد ميخواندند. فرمودند اخبار را شنيده ای؟ عرض کردم غلط زيادی کرده اند! آقا فرمودند بهتر است برگرديم چون حکم جلب ما را صادر کرده اند و دستور داده اند هر کجا ما را ديدند دستگيرمان کنند. گفتم ولی ما به زاهدان ميرويم. آقا فرمودند مطمئن هستيد که زاهدان جزو آرژانتين نيست؟ با اطمينان گفتم خيالتان راحت باشد زاهدان مرکز استان سيستان و بلوچستان خودمان است و ربطی به آرژانتين ندارد. آقا فرمودند اگر يک وقت آرژانتين نسبت به زاهدان ادعای مالکيت کرد چه خاکی بر سرمان بريزيم؟ گفتم خيال مبارک راحت باشد آيه الکرسی ميخوانيم و راه ميافتيم. در هواپيما آقا وضو گرفتند و فرمودند به خلبان بگوييد ويراژ ندهد چون ميخواهم رو به قبله بايستم و دو رکعت نماز وحشت بخوانم!

سه شنبه ۶ اسفند ماه ۸۱

آقا فرمودند اگر کار ديگری نداريم بهتر است همين حالا برگرديم. عرض کردم قرار است فردا مقام معظم ولايت فقيه در شهر سخنرانی بفرمايند. آقا فرمودند بگوييد مقام محترم ولايت سرما خورده اند و حال سخنرانی ندارند. ولی بلافاصله پرسيدند راجع به چه چيزی قرار است ما سخنرانی بکنيم؟ گفتم طبق همان فرمول هميشگی، تعدادی فحش به آمريکا و ايادی داخلی اش، قدری هم تهديد و توپ و تشر به اصلاح طلبان و اگر خاطر مبارک مکدر نميشود اندکی هم راجع به وحدت شيعه و سنی افاضات بفرماييد. آقا با ترديد سئوال فرمودند فکر ميکنی مردم اينجا حرفهای ما را باور بکنند؟ عرض کردم وقتی ما رهبران اهل تسنن را ده تا ده تا اعدام ميکنيم و مسجد بر سرشان خراب ميکنيم خوب معلوم است که باور نميکنند چون خود ما هم باور نميکنيم و هدف اصلی از طرح اين مسئله اين است که مقام ولايت خودی نشان بدهند و ميخ خود را محکم بکوبند. آقا با ناراحتی گفت ولی مثل اين که زمين زير پای ما سست است چون هر چه ميکوبيم محکم نميشود. اين بيت شعر را خواندم:
زاری مکن زور مگو زر بفرست زر بر سر فولاد نهی نرم شود
و ادامه دادم خيال مبارک راحت باشد چون سبيل ريش سفيدان اينجا را حسابی با روغن حيوانی چرب کرده ايم!

چهارشنبه ۷ اسفند ماه ۸۱

“شرف” يابی! آقا فرمودند در مجموع چقدر خرج کرده ايد؟ گفتم اگر هواپيمای سقوط کرده ايليوشن را هم به حساب بياوريم جمعا بدون خرجهای جنبی سرراست ميشود دو ميليارد تومان! آقا فرمودند هواپيمای سقوط کرده را چرا به حساب ما ميگذاريد! به خود گفتم ۳۰۰ نفر مرده اند آقا عين خيالشان نيست. آقا دو مرتبه پرسيدند هواپيما را چرا به حساب ما ميگذاريد ميخواست سقوط نکند به ما چه؟ عرض کردم ولی آن بندگان خدا به خاطر حفاظت از جان مقام ولايت به آنجا رفته بودند! آقا فرمودند ما را امدادهای غيبی و ذات پروردگار محافظت ميکنند! گفتم به همين دليل فقط ۸۰۰ ميليون تومان خرج امدادهای غيبی محافظان مقام ولايت کرده ام. آقا سئوال فرمودند از کدام حساب برداشته ايد؟ گفتم مقداری از حساب صد امام برداشت کردم و الباقی هم قرار است از دولت وام بگيرم. آقا تبسمی کردند و گفتند شاهان قاجار برای سفرهايشان از دولتهای خارجی وام ميگرفتند، اما ما چون مردمی هستيم مخارج سفرمان را از دولت جمهوری اسلامی استقراض مينماييم. به خود گفتم سابقا مقام ولايت ۶۰ تا دهات ميرفت ۲۰ تومان هم خرجش نميشد اما اکنون فقط از اين شهر به آن شهر رفتنشان . . . به قول شاعر:
چنين است رسم سرای درشت گهی پشت به زين و گهی زين به پشت

پنجشنبه ۱۴ فروردين ماه ۸۲

تلفنی احضار گرديده و با وجود تعطيلی “شرف” ياب شدم. و معلوم ميشود “شرف” يابی ما تعطيل بردار نيست! آقا فرمودند از جنگ چه خبر؟ عرض کردم صدام در حال پيشروی است. آقا سئوال فرمودند، پس نيروهای وفادار به ما درست ميگويند که صدام صدها کيلومتر در داخل خودش پيشروی کرده و پرسيدند، خب با اين پيشروی سريع کجا را ميخواهد بگيرد؟ و بدون اينکه منتظر جواب بنده باشند دو مرتبه پرسيدند، نکند ميخواهد راديو تلويزيون را تصرف کند؟ عرض کردم خير، “صدا و سيما” در کنترل صدام و نيروهای وفادار به صدام است ولی يحتمل که ميخواهد مجلس را به تصرف خود درآورد! آقا فرمودند اين صدام واقعا مجسمه بلاهت است چون احتياجی نيست برای تسخير مجلس اين همه کشت و کشتار راه بيندازد، يک شورای نگهبان ميگذاشت بالای سر مجلس و آن وقت آنجا را عملا فتح ميکرد.

جمعه ۱۵ فروردين ماه ۸۲

“شرف” يابی! آقا فرمودند ميخواهيم تاج گذاری کنيم و رسما به سلطنت ادامه بدهيم و ادامه دادند مقام ولايت فقيهی ديگر صرف نميکند. زيرا همه به خود جرأت داده و نامه سر و ته گشاده برايمان مينويسند! عرض کردم قربان خاک عبايتان فراموش نفرماييد که شما ولی امر مسلمين جهان هستيد اما اگر تاج گذاری بفرماييد، ميشويد پادشاه مملکتی به نام ايران و محدوده سلطنت شما ميشود مملکت امام زمان و تازه چون مملکت اسلامی است نميتوانيد از کلمه طاغوتی King استفاده بفرماييد و بايد خود را ملک علی بناميد. آقا فرمودند چه اشکالی دارد؟ اسم کشور را تغيير ميدهم و ميگذارم “پادشاهی ايران هاشمی” و آن وقت ميتوانيد بگوييد ملک آيت الله علی، پادشاه ايران هاشمی”! گفتم آن وقت خانواده هاشمی ميتوانند ادعای تخت و تاج بکنند و اگر تاج و تخت را هم به چنگ بياورند ديگر همه چيز تمام ميشود. آقا با دلخوری فرمودند پس کاری بکنيد که خودم به تنهايی و بدون قيم در تهران و خراسان سلطنت بکنم! عرض کردم ای به چشم کاری ميکنم که نه سيخ بسوزد و نه کباب و همين الساعه دستور ميدهم آرم جمهوری اسلامی را مثل تاج روی عمامه مبارکتان نصب نمايند و عبای مبارک را نيز عينهو شنل درازترش ميکنم، اسم مراسم را هم ميگذاريم “عاج” گذاری! يعنی هم عين عمامه باشد و اج تاج! آقا با خوشحالی زدند پس گردنم و فرمودند بنازم به خودم که چنين مشاوری تربيت کرده ام!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates