01.12.2006

فرزند شاملو: پدرم انسانی دو شخصيته و ماليخوليائي ، به شدت ترسو، وحشت زده و چاپلوس بود

خُسن آقا: امشب دیروقت است، فردا یک مشت و مالی به این آقای سیروس خان خواهم داد!
انتخاب : سیروس شاملو (فرزند دوم ساملو) در نوشته های توهین آمیز وبلاگ خود ، پدرش را انساني دمدمي مزاج معرفي کرده و نوشته است: « اين که شاملو هرگز به سانسور تاسي نکرد و همواره به بي‌عدالتي گفت نه، مفت‌ترين دروغ جهان معاصر است… شاملو انسانی دو شخصيته و ماليخوليائي بود… او آدمي به شدت ترسو و وحشت زده و چاپلوس بود… شاملوئیست­ها جز دروغ و چاپلوسی و تفاخر و تعفن در درون آدم چیز زنده­ای باقی نمی ­گذارند… هم بر درگاه کوه در جستجوي فروغ مي‌گشت و هم معتقد بود (…) فروغ … .»

سیروس شاملو نه تنها چنین ادعای غیر مستندی را درباره نظر پدرش که زیباترین مرثیه را برای فروغ فرخزاد سروده، مطرح کرده بلکه با وجود اين که شاملو از صمد بهرنگي به عنوان «چهره‌ي حيرت‌انگيز تعهد» نام برده است، مدعی شده است که: « واقعيت آن است که احمد شاملو هميشه و در خفا صمد بهرنگي را بنجل نويس درجه دهم مي دانست و از اين که او به عنوان نويسنده با استعداد مشهور شده است تأسف مي خورد. معماي بزرگ آن است که شاملو عليرغم ميل باطني اش به فرآخور بازار ِ روز چيزهايي به زبان مي آورد که هرگز به آن اعتقادي نداشت اما موقعيت اجتماعي او را تضمين مي کرد و اين اصيل ترين مرام يک انسان سياسي و مردم شناس است! روحش شاد! افسار توده ها را خوش به دست گرفته بود!»

همچنین بر خلاف سخن شاعر که خود می گويد: « ما همه تحت تأثير همديگر هستيم. اگر غير از اين باشد، از هيچ‌كس هيچ‌چيز نياموخته‌ايم. من تحت تأثير همه‌ام، هم‌چنان‌كه خيلي‌ها تحت تأثير من‌اند. من جمعيتي كثيرم.»، وی می نویسد: «شاملو به بسياري از کسان در صحنه سياست و ادب و گستره‌ي جهاني اعتقاد نداشت، از جمله: فردريک نيچه، لوئيس بونوئل، لوئي آرمسترانگ، نلسون ماندلا، فيدل کاسترو، مائوتسه‌تونگ، تارکوفسکي، کشلوفسکي، آندره مارلو، مارتين هايدگر، سورن کيرکگارد، هربرت مارکوز، ساموئل بکت، سيمون دوبوار و … و در حوزه داخلي: احمد گلشيري، بهرام بيضايي، مهرجويي، براهني، خانلري، دولت آبادي، آل احمد، به‌آذين، نويسند‌گان مونث که به نظر او قاچاقي در جمع بودند و … .»

وی درباره فرهنگنامه شاملو (کتاب کوچه) نیز نوشته است: «اين که کوچه مي‌تواند فرهنگ و زبان بسازد حرف بي‌ربط صد سال قبل است.»

در این وبلاگ مطالب اهانت باری نیز در مورد آیدا شاملو نوشته شده و موضوع تفاهم وی با شاعر به چالش کشیده است.

به گزارش خبرگزاری «انتخاب»، متن کامل نوشته سیروس شاملو در وبلاگش در پی می آید:

اگر کمی حواسم رو جمع کنم می‌تونم بفهمم سرچشمه‌ی این چرخش هویتی ِ ابرمردان ادبیات ما از کجاها آب می‌خورد.

توی خارج دیدی که دلال‌های هزارفامیل و وافورگیران ِ اشرف ‍پهلوی تحویل‌ات نگرفتند و چون کُرسی استادی برکلی بادی به دماغ انداخت و باعث شد بیش از حد قلچماق ِ دربار ، مشدی ابواقاسم فرودسی را چماق بزنی حرفت را نجویده به سنگسارات نشستند که وامصیبتا چه نشسته‌اید که تمامیت درزی از بین رفت! آن هم از گداخانه‌ی ادبی لندن و جاسوس آباد ِ بی بی سی و دست‌اندازهای ماهنامه ایرانشهر که میان نازیزم و کمونیزم به ریسمان نخ‌نمایی آویزان بود؟ نتیجه‌ی این دور قمری در قاره‌ها نه تنها انقلابی و هیاهویی مثبت در بر نداشت بلکه نیروی زیادی می طلبید به بقال بنگلادشی ِ هآدرزفیلد ثابت کنی:

– این آدمی که از تو الان سیگار خرید همان غول زیبایی‌ست که در استوای شب ایستاده بود!

و حتما توضیح دهنده به لهجه‌ی چی‍س اند فیشی باید از اصابت سنگ‌ترازو به ملاج‌اش جاخالی بموقع صادر می‌فرمود که :

– پس چرا این غول برنمی‌گرده به همون منطقه استوایی‌ش!

در فرار از این بی‌نامی و بی‌نشانی بود و بی‌‌میزی و بی‌کتابی و بی‌مسجدی و لامنبری که برخی باز می‌گردند به میان هواداران بی‌هوای پیشین و همینجاست که بجای ‍پرسش ِ سوزان ِ این آمدن و رفتن تو بهر چه بود؟ دلالان دولت‌آباد ِ این‌طرف نوعی لبیک ‍‍پیش‌نهاد می‌کنند که در اصطلاح ادبی به آن پوزش ِ تلویحی گویند. همینجا ست که در مقابل بازیافتن حواریون گم‌شده تکثیر برخی اوراد نیز مجوز می‌گیرند گیرم یعد از مرگ تنانه سود سهام بورس لندن به حزب کارگزاران و نهاد ریاست گزمه گان واریز شود… بگذریم.

این تفاوت معنی در دو جمله‌ی زیر چنین است که اولی پیش از سفر ِ تلخ و دومی در بازگشت تحریر شده باشد:

۱- نگاه کن این مردم ِ مرده‌ چون چراغی خاموش هستند و خاموشی آنها بخاطر نفت نیست!

۲- من اهل اینجایم و چراغم در این خانه می‌سوزد!

این تفاوت میان ِ نااهلی و اهل شدن ، خاموشی و نورافشانی، فاصله‌ی نوعی ممنوعیت و گونه‌ای اجازت است همان فاصله‌ای که متاسفانه آدم را از (بامداد کفرگوی) به (حاجی بامداد) در اندازه‌ی معاصر تبدیل می‌کند.

یعنی دیگران که رفتند (اهلی شدن) نمی‌دانستند ، چراغ‌شان خاموش بود و وحشی و بی‌خرد ماندند و آنان که مغفرت طلبیدند ـ تلویحا ـ راه های بهشت قسمت بردند! بعد خواهیم دید کدام بهشت و کدام فردیس. فقط کلاه‌ات را بچسب لازم نیست آن را قاضی کنی!

همه‌ی راه ها به این منتهی شده است که رفته‌گان که چمدان به دست رفتند برای دل خود رفتند و ندانستند در خانه هم می‌توان مخالف هفت‌خط بود و به بی عدالتی گفت (نه!) .این مفت‌ترین حرف معاصر است. در هر آلونکی در هر گوشه از جهان به بی‌عدالتی بگویی(نه) خانه‌ای برایت نمی‌ماند که در آن چراغ افروزی چون سقفش را بر سرت خراب خواهند کرد. صوفی‌ترین گدازادگان خرابات شعبان هم با چراغ پیزوری نمی‌توانند مدت مدیدی به قدرت وقت بگویند (نه) چه رسد به کاشانه‌ی محقری که به باغبان ماهی سیصد هزارتومان دستمزد بدهی! منتقدی به نام نقره‌کار بعوض کار بر روی نقره گفته است : شاملو هرگز به سانسور تاسی نکرد و همواره به بی‌عدالتی گفت (نه!) این مفت‌ترین دروغ جهان معاصر است آن‌هم در جهانی که هیچ بنی بشری جرات و جگر کوچک‌ترین شنای خلاف جهت را ندارد. آن هم در دنیایی که با کوچکترین اعتراض به بی‌عدالتی اگر به زور دگنک خفه‌ات نکنند از گرسنه‌گی ناکارت خواهند کرد. کاری می‌کنند که هزاران بار آرزوی مرگ‌کنی و در رنگ گل‌ها نیز به دنبال دار ِ فنا باشی !

در چنین شرایطی یک شخصیت مشهوری وارد محلی می‌شود که در آن جویبار خون ِ آدمی روان است بعد این آدم همواره به بی‌عدالتی می‌گوید (نه) ضمن این که او به کوری چشم نااهلان اهلی هم نیست و چراغش در این خانه می‌سوزد و جاسوس بیگانه نیست!! ( قابل توجه همه خارج نشینان نوکر بیگانه که خفقان را بهانه کرده‌اند تا در اروپا و آمریکا خوش بگذرانند و از علم نوشتن اتوبیوگرافی هم بی‌بهره‌ مانده اند!) جاسوس‌های بیگانه شما که وطن خود را می‌فروشید و چراغ‌تان در جای دیگری می‌سوزد اینقدر دیکتاتوری را بهانه نکنید ببینید (حاج‌آقا شاملو) توی خانه‌اش به سانسور دهن‌کجی کرده است!! او تا آخرین لحظه ایستاده. حتا برخی سریالهای لاریجانی را ایستاده نظاره کرده است!

اگر کمی حواسم رو جمع کنم می‌تونم بفهمم سرچشمه‌ی این چرخش بآب ِ ابرمردان ادبی ما از کجاها آب می‌خورد و آنان چرا سنگر مبارزه را ترک نکردند برای لحظه‌ای آدمی عادی باشند و از افسانه‌مردی و کشت ِ اسطوره‌های میهنی دست بکشند.

چند صفحه مبارزه با اختناق برای مراجعه خواننده‌ی نااهل به این نوشته سنجاق شده است. محض نمونه.

چهار صفحه‌ی نخست نمونه‌هایی از اصطلاحات سانسور شده‌ی کتاب کوچه ۸ و ۹ است که نشان می‌دهد شاعر چگونه در خانه نشسته و با سانسور مبارزه کرده است درحالیکه نویسنده‌گان دیگر در خارج از خانه تنبان هاوائی به پا کرده و در حال مک زدن کافه‌گلاسه به جاسوسی بیگانه‌گان مشغولند!

دو سه صفحه هم مربوط است به سوختن چراغ‌فتیله‌ی ایدئولوژیک شاملو و چرخش ۳۶۰ درجه‌ی مسیر دودچراغ‌هایی که آن زنده یاد بخورد!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates