28.11.2006

خاطرات یک زندانی سیاسی از بند مخوف 209 زندان اوین

فعالان حقوق بشر در ایران:
بنام سعادت ملت ایران و با درود به جانبا ختگان راه آزادی

خاطراتی از شکنجه گاه مخوف 209 اوین

هر جوان دلسوزی که قلبش برای میهن عزیزمان ایران می تپد و در حکومت خودکامه ، ارتجاعی و مذهبی ایران شهامت آزاد یخواهی داشته و فریاد حق طلبی را سر داده باشد ، بعید است که گذرش به بازداشتگاه 209 اوین نیا فتاده باشد و از تازیانه های استبداد مذهبی در امان مانده باشد . در این لحظه که من از زندان رجایی شهر کرج (گوهر دشت) که خود تبعید گاه زندانهای ایران است برای شما می نویسم ، شکنجه گاه 209 اوین کوه مردانی همچون کیوان رفیعی ، دکتر سعید ماسوری ، رضا ملک افشا کننده جنایات وزارت اطلاعات ، آیت الله کاظمی بروجردی و صدها تن از هواداران وی ، و صدها مبارز گمنام ولی شجاع و حق طلب دیگر را در خود جای داده است . همه زندانیان سیاسی که اکنون بصورت محکوم و یا بلا تکلیف در جای جای زندانهای ایران عمر گرانمایه را هزینه ازادی میهن میکنند ، دوره بازداشت و بازجویی خود را در شکنجه گاه 209 اوین سپری کرده اند .بنده نیز خود جزو همین افراد بودم .اکنون نمی خواهم از شکنجه های سیستماتیک که تخلیه اطلاعات و گرفتن اعتراف بکار برده می شود چیزی بگویم . تنها می خواهم از عمل وحشیانه یکی از زندانبانها خاطره ای نقل کنم که نظیر ان را تنها میتوان در اردوگاه ( اشو تیز ) نازیها المان در جنگ جهانی دوم که در کشور لهستان تاسیس نموده بودند جستجو کرد . من در سلول انفرادی بازداشتگاه اوین دوره بازجویی سختی را پشت سر میگذاشتم . حدود سه ماه بود که در انفرادی بسر می بردم و مستقیما توسط بازجوی طلایی وزارت اطلاعات و بند 209 ( سعید شیخان ) باز جویی میشودم .هر گونه کتاب و روزنامه هم برای من قدغن بود تا ایگونه ، فشار سلول انفرادی را بیشتر احساس کنم تنها کتابی که پس از تقاضا های فراوان در اختیار من قرار داده بودند قران مجید و مفاتیح الجنان بود که همان هم برایم نعمت بسیار بزرگی بود یکی از شبهای گرم مرداد1384 پس از یک دوره بازجویی طولانی به سلول خود که برخلاف اکثر سلولهای بازداشتگاه 209 شیر اب و ظرفشویی نداشت بازگشتم و از نگهبان کمی اب برای اشمیدن تقاضا کردم . ولی نگهبان که گویا با تقاضایم چرتش را پاره نموده بودم با بی حوصلگی گفت : اب کل زندان قطع می باشد و چاره ای نداری جز تحمل تشنگی ( لازم به ذکر است که اشاره کنم اب کل زندان اوین از قناتی به همین نام تامین میشود و خیلی کم پیش می اید که اب زندان قطع شود ) من که خوب میدانستم نگهبان از روی تنبلی و بی مسولیتی چنین حرفی را به من زده برای گرفتن اندکی اب سماجت بخرج داده و تا نیمه های شب به در زدن ادامه دادم . نگهبان به هیچ صراطی مستقیم نبود تا حداقل مسلمانی خود را ثابت کرده و بار یمن جرعه ای اب بیاورد . پس از در زدنهای فراوان خسته و تشنه در انتهای سلول 2در 2 متر نا امیدانه نشسته بودم که ناگهان پنچره درب سلول باز شد و نگهبان گفت ( پارچ ابت را بیاور ) خوشحال و هیجان زده به سرعت پارچ اب را برداشته و بطرف درب سلول رفتم . هنوز یک قدم دیگر با درب سلول فاصله داشتم که صدای وحشتناکی مرا شوکه کرد چیز نا شناخته ای با فشار بسیار زیاد بصورتم می خورد و همه جا کاملا سفید شده بود . دیگر نه جایی را می دیدم و نه می توانستم نفس بکشم . گرد سفیدی که تمام فضای سلول را اشغال کرده بود شور مزه بود و بعدا فهمیدم نگهبان بی رحم بجای جرعه ای اب یک کپسول 10 کیلوی پودر خشک اتش نشانی را درون سلول من خالی کرده بود. درست همانند اتاق گاز که محکوم بمرگ را در ان خفه می کنند ، دیگر هوایی برای نفس کشیدن وجود نداشت . نگهبان حتی پنجره کوچک روی درب را بسته بود . در حالی که نفسم به شماره افتاده بود و مرگ را در یک قدمی می دیدم عاجزانه با کف دست به در سلول کوبیدم بینی خود را زیر شکاف در نگه داشته بودم تا از اندک هوایی که از زیر در بداخل سلول جریان داشت تنفس کنم . حدود 10 دقیقه بعد هوا تقریبا قابل تنفس شده بود . گردهای سفید فروکش کرده بود ولی هنوز غبار غلیضی از پودر خاموش کننده اتش ، در فضای بسته سلول وجود داشت . که یکی دیگر از نگهبانها امد و مرا به سلول دیگری در جوار سلول قبلی انتقال داد . سلول جدید کاملا لخت بود و خالی از هرگونه موکت و یا پتویی بود من مجبور بودم که در کف سلول بر روی موزائیک بخوابم . سلول جدید شیر اب ، ظرفشویی و توالت فرنگی استیل داشت ، اما ماجرا به همین جا ختم نشد . تازه به سلول جدید وارد شده بودم که بوی سوختگی به مشامم رسید ولی هیچ گاه به ان هیچ توجهی نکردم . فردا صبح ریس بازداشتگاه 209 به سلول من امد و مرا زیر مشت و لگد گرفت او در حین کتک زدن ، به من میگفت : کافر ، خون تو مباح است ، تو به مقدسات توهین کرده ای ، ملحد ، . . . ) تازه فهمیدم شب گذشته نگهبان برای توجیح عمل وحشیانه خود تنها کتابهایی را که من در سلول داشتم را به اتش کشیده و گناه ان را به گردن من انداخته .

رئیس بازداشتگاه ، حتی به این مطلب که من در سلول انفرادی کبریت و یا فندکی برای آتش افروزی در اختیار نداشته ام کوچکترین توجهی نکرده بود . رئیس بازداشتگاه 209 (با نام مستعار کریمی ) مرا به همان سلول قبلی برد و آنجا من با استفاده از استدلال و شواهد موجود ثابت کردم که آتش گرفتن قرآن کریم و مفاتیح النجان پس از اسپری شدن کپسول آتش نشانی صورت گرفته زیرا تا سقف سلول روی گرده های سفید رنگ کپسول را دوده سیاه کاغذ گرفته بود و اگر کتب مقدس قبل از تخلیه کپسول آتش نشانی سوخته بودند ، باید روی دوده و خاکستر کاغذ آنها هم گردی سفید نشسته باشد .

هر انسانی با مشاهده محل متوجه ما جرا میشد ولی رئیس بازداشتگاه 209 حاضر به قبول استدلال من و عوض کردن رفتار خود نمی شد . ضرب المثلی است که می گوید :” فردی که خود را به خواب زده ، نمی توان او را از خواب بیدار کرد ” .

بعد از کتکهای فراوان مرا به همان سلول بی موکت و پتو باز گردانید و این دروغ را بصورت اتهام توهین به مقدسات ، در پرونده من درج نمودند . اتهامی که در صورت اثبات ، مجازات مرگ را در پی دارد. زندگی کردن روی موزائیک برای چندین روز متوالی غیر قابل تحّمل و در واقع مرگ تدریجی بود . دیگر فهمیده بودم سربازان گمنام امام زمان (!؟) به اسلام و قرآن تا چه اندازه معتقدند . دشمن در نظرم بسیار کثیف تر از آن چیزی که همیشه بود گردید . دیگر قید همه چیز را زده بودم . باید کاری می کردم که مرا از آن سلول لخت و شکنجه آور هر جور که شده ، بجای دیگری منتقل کنند . به همین خاطر تصمیم گرفتم تا جایی که در توان دارم فریاد بکشم : ( مرگ بر استبداد مذهبی ) ، ( مرگ بر جلادان خونخوار وزارت اطلاعات )،( مرگ بر خا منه ای ) و …

اینجا بود که چند نگهبان ، وحشیانه درب سلول را باز کرده و مرا به بیرون یعنی یکی از اتاقهای باز جویی بردند . من در آنجا سخت ترین و طولانی ترین کتک زندگی خود را خوردم . چند عدد از دنده هایم شکست . دو تا از انگشتان دستم بر اثر ضربات با تون خرد شد . به پشت سرم ضربه ای وارد شد که هنوز هم بعد از گذشت یکسال و اندی ، نیمی از دید هردو چشم مرا تار کرده است و با عث سر گیجه های ممتد و صوت شدید در گوشهایم شده است .

نیمی از تمام سطح بدنم کبود شده بود ، ولی خوشبختانه به هدف خود یعنی خارج شدن از آن سلول لخت و شکنجه آور رسیده بودم . هر چه بیشتر کتک می خوردم چهره دشمن را کریه تر می دیدم و در راهی که قدم گذارده بودم راسختر می شدم . بلی ، هر چه بیشتر کتک می خوردم بلندتر فریاد می زدم .

نمی دانم اگر روزی بازرسان بین المللی سر زده از این شکنجه گاه بازدید به عمل آورند با چه صحنه هایی مواجه می شوند و چه شکایاتی را در یافت می کنند . البته در شکنجه گاه 209 نه تنها اجازه بازدید به هیچ بازرس بین المللی داده نمی شود ، بلکه هیچ مقامی هم در داخل خود رژیم اگر خارج از وزارت اطلاعات باشد ، اجازه ورود و بازدید از این شکنجه گاه مخوف را ندارد . مگر اینکه ارگان ها و فعالین حقوق بشری با تمرکز بیشتر بر این سیاه چال و شکنجه گاه ، رژیم را وادار به عقب نشینی کنند .

پایدار وطن همیشه

بهروز جاوید تهرانی / زندان رجایی شهر کرج (گوهر دشت) /فرعی 5 / 1/9/85

فعالان حقوق بشر بدین وسیله از تمامی زندانیان سیاسی ، عقیدتی ، امنیتی و … دعوت می کند با ارسال خاطرات خود از بند 209 زندان اوین ، جنایات رژیم جمهوری اسلامی را در این بند و سایر زندان های مخفی هر چه بیشتر افشا کنند .

Hra.Iran@Gmail.Com
www.Iran-Hra.blogfa.com
Tel: 0031620720193

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates