جمهورى تمامعیار و مساله ملیتها
امروزه مفاهیمى همچون همبستگى پلورالیستى ، انتخاب آزاد ، همپیوندى دموکراتیک ، همبستگى داوطلبانه ، حاکمیت دولت ـ ملت و همزیستى دموکراتیک تحت یک حاکمیت ملى، محتواى گفتمان ملیتها را بسیار روشنتر بیان مىکند تا مفاهیمى مثل “حق تعیین سرنوشت” و یا “دفاع از تمامیت ارضى”
وقتى خواست حق تعیین سرنوشت از زیر فشار عبارتپردازىهاى انقلابى و سوسیالیستى آزاد شود مگر چیزى بیش از یک حق خالص دموکراتیک براى انتخاب نوع زندگى است؟
در این شرایط پایه شعار جمهورىخواهان در رابطه با مساله ملیتها باید چنین باشد: ما خواهان همبستگى داوطلبانه و آزاد همه خلقهاى ایران براى تشکیل یک دولت ملى هستیم.
مرتضا ملکمحمدى
چهارشنبه ٢٥ تیر ۱۳۸۲
از میان انتقادهایى که به مضمون بیانیه “اتحاد جمهورى خواهان” مطرح شده است یکى هم انتفاد به ماده مربوط به مساله ملیت یا مساله خلقها و اقلیتهاى قومى است. این انتقاد البته فقط از جانب مخالفین یا منتقدین بیرونى”اتحاد جمهورى خواهان” طرح نشده بلکه در میان امضا کنندگان “بیانیه” هم مطرح هست. روشن است که کیفیت این انتقادها با توجه به درجه ارزشگذارى و اولویتى که افراد براى چنین مسئلهاى در چهارچوب یک پلاتفرم دموکراتیک قایل مىشوند متفاوت است. و ازآن گذشته مضمون و مواضع مطرح دراین انتقادها نیز یکسان نیستند. هدف من در اینجا بررسى این انتقادات نیست بلکه انتقاد به ماده مربوطه در بیانیه “اتحاد جمهورى خواهان” از زاویهاى است که من مىبینم.
بطور کلى”بیانیه” دراین زمینه، داراى دو ایراد اساسى است. اولین ایراد آنچیزى است که من نام آنرا اختلاط در گفتمان دموکراتیک و گفتمان ملى مىگذارم و دومین اینکه، “بیانیه” به نتایج تئوریک و سیاسى ناشى از ژرقش ماهیت درخواستهاى دموکراتیک چه در سطح ایران که به مفهوم جدید دولت ملى و رابطه آن با شهروند آزاد مربوط مىشود و چه در سطح جهانى که به فرایند هویتیابى اقلیتها در متن جهانى شدن باز میگردد ، بىتوجه مانده است. مضمون خواست ملیتها به مثابه جزیى از خواست عام دموکراسى به موازات ژرفش و گسترش دموکراسى تکامل پیدا مىکند. بنابراین شیوه صحیح نزدیک شدن به این مساله آنست که ارتباط آن با سطح عام تکامل دموکراسى و عناصر جدید آن در نظر گرفته شود. براى مثال امروز که جنبش دموکراتیک مردم ایران با مفاهیم و معیارهایی همچون شهروند آزاد ، احترام به حقوق اقلیت به مثابه شاخص و معیار سنجش دموکراسى ، حاکمیت ملى به عنوان تجلى انتخاب آزاد همه شهروندان ، و… مشخص مىشود و در سطح جهانى در متن همپیوندى ملتها و کشورها ، نوع تازهاى از همزیستى پلورالیستى جان مىگیرد، گفتمان ملى نمىتواند به این تغییرات بىتفاوت بماند و در چهاچوب مفاهیم قدیمى درجا بزند.. امروزه مفاهیمى همچون همبستگى پلورالیستى ، انتخاب آزاد ، همپیوندى دموکراتیک ، همبستگى داوطلبانه ، حاکمیت دولت ـ ملت و همزیستى دموکراتیک تحت یک حاکمیت ملى، محتواى گقتمان ملیتها را بسیار روشنتر بیان مىکند تا مفاهیمى مثل “حق تعیین سرنوشت” و یا “دفاع از تمامیت ارضى”. این مفاهیم اخیر که متعلق به دوران معینى از تاریخ تکامل جوامع سرمایهدارى و شکلگیرى کشورهاى مستقل بودند امروز به سختى پاسخگوى مساله ملیتها حتا در کشور نه چندان پیشرقتهاى مثل ایران هستند. علاوه براین مفاهیم یاد شده بر بستر شرایط سیاسى معینى در کشور ما و بطور مشخص در تنگناى تقابلى که میان گرایش ناسیونالیستى در جناح راست و گرایش انترناسیونالیست نهیلیستى و رادیکال در جناح چپ وجود داشت معانى مجازى و بعضا مسخ شدهاى پیدا کردند. بدین ترتیب که “دفاع از تمامیت ارضى” در نظر جناح چپ مترادف سرکوب سیاسى تلقى شده و “حق تعیین سرنوشت” در نظرگاه دیگرى ، تجزیه کشور. اما، آیا دفاع از تمامیت ارضى کشور مترادف سرکوب سیاسى و از اجزاء سیاست دولتهاى استبدادى است؟ ، یعنى یک دولت دموکراتیک وظیفه حقظ تمامیت ارضى خود را ندارد؟ از سوى دیگر وقتى خواست حق تعیین سرنوشت نیز از زیر فشار عبارتپردازىهاى انقلابى و سوسیالیستى آزاد شود مگر چیزى بیش از یک حق خالص دموکراتیک براى انتخاب نوع زندگى است؟ مساله اما اکنون این است که آیا ما مىتوانیم این زنگارها را از روى این مفاهیم بزداییم و آنها را از نو باسازى کنیم. این کار مسلما چندان آسان نیست و به یک خانه تکانى اساسى لااقل در ذهنیت نسل قدیمىتر فعالین سیاسى ایران نیاز دارد. با این حال نخستین گام چدى دراین خانه تکانى آن است که مساله ملیتها از وابستگى به گفتمان ناسیونالیستى از یک سو و نظریه انقلابى ازسوى دیگر آزاد شود و به کانون گفتمان دموکراتیک منتقل شود..
چپ ایران در مجموع ، در سالهاى پس از فروپاشى شوروى و آغاز شدن جنبش اصلاحات دموکراتیک در مواضع فکرى و سیاسى خود ، اصلاحاتى با همین مضمون را در مساله ملیتها آغاز کرد. یعنى آنرا از میان سایه روشنهاى تفاسیر سوسیالیستى و استراتژى تازاندن انقلاب خارج ساخت و در استخوانبندى نظریه دموکراتیک قرار داد. در ایران و به دوران شوروشوق پویایی و بالندگى چپ رادیکال و جنبش فدایی یک قرائت انقلابى و نیمه سوسیالیستى از جنبش اقلیتهاى ملى بر ذهنیت عمومى چپ چیره شده بود. دراین دوران هدف اساسى چپ از طرح شعار حق تعیین سرنوشت معطوف به شکلگیرى دولت مستقل ملى نبود بلکه این سیاستى بود درجهت خرد کردن اقتدار دولت مرکزى و تازاندن انقلاب در سنگرهاى آمادهتر براى مهیا کردن زمینه انقلاب سوسیالیستى. اما همانطور که اشاره شد با غلبه پیدا کردن گفتمان دموکراتیک بر گفتمان انقلابى در دوران پس از شوروى این درک به سود یک نگرش دموکراتیک تغییر جهت داد. با این حال این تحول بازتاب درخورى در میان دیگر نیروهاى سیاسى، بخصوص در جبهه نیروهاى ملىگرا پیدا نکرد. و فضاى گفتمان ملى از آلودگىها و پیشداورىهاى گذشته بیرون نیامد. یک علت عمده این مساله شاید در این باشد که در جبهه ملىگرایان ایران و حامیان ظاهرا پروپاقرص دفاع از تمامیت ارضى ، در طول آن سالها و دوران موسوم به پایان گرفتن جنگ سرد هیچ تحول فکرى مهمى روى نداده است. چنین پیداست که این نیروها تقریبا همان استخوان بندى نطریه سنتى مربوط به دوران جنگ سرد را حفظ کرده و مقوم اصلى حفظ استقلال ملى را کم یا بیش در قدرقدرتى یک دولت مرکزى جستجو مىکنند تا یک واحد سیاسى ملى متکى بر شهروندان آزاد. آخرین و برجستهترین مصداق این درک سنتى را ما چندى پیش در نزدیک شدن نهضت آزادى و برخى از جریانهاى ملىمذهبى به محاقظهکاران به خاطر تهدیدهاى آمریکا شاهد بودیم. با این حال یک علت کم دامنه بودن تاثیر این تغییر سیاستهاى جناح چپ بر افکارعمومى ، تردیدى است که نسبت به تعبد و تقید چپ به “ایرانى” بودن وجود دارد. فراموش نکنیم که خاطره انسان ایرانى از جایگاه سیاسى چپ کمتر تداعىکننده ملىگرایی است. اگر از صفات منفىى چون “جهان وطن” ، و “وابسته” ، بگذریم مثبتترین تلقىها از چپ با صفاتى چون سوسیالیست ، انقلابى ، عدالتخواه ، مدافع زحمتکشان ، مشخص مىشود. در این رنگینکمان صفات سیاسى، بىرنگتر از همه همان ملىگرایی است. به تعبیرى، مانند درخشش پریده رنگ پرچم ایران در برابر پرچم سرخ یا تمثالهاى رنگین مارکس و لنین در برابر عکسهاى رنگ و رو رفته امیر کبیر و مصدق که به تازگى در نشریات چپ راه یافته است. چپ هنوز هم دستاش براى بلند کردن پرچم ایران مىلرزد و “سرودای ایران” را با صداى بلند نمىخواند یا اصلا نمىخواند. روشن است که این رویگردانى یا بىاعتنایى به نمادهاى ملى تنها از پیش زمینههاى باور به انترناسیونالیسم پرولترى یا انقلاب جهانى بر نمىخاست بلکه این درعینحال بلحاظ عینى واکنشى بود در برابر نظریه ناسیونالیسم قلابى و پوشالى حاکم که عمدتا توسط سلطنت پهلوى نمایندگى مىشد. ولى بهرجهت این تلقى عمومى از معلق بودن پایههاى سیاست چپ از زمینههاى ملى یک سوء تفاهم سیاسى یا تبلیغات دشمنان نبود و چنانکه مىدانیم چپ خود هیچ پافشارى براى تصحیح آن نمىکرد. این کاستى اساسى در سیاست چپ درست آن چیزى است که دراین دوران جدید و بر بستر جنبش دموکراتیک نوینى که در سطح فرهنگ و سیاست ایران آغاز شده است باید اصلاح شود. در واقع تا آنجا که به این جبهه مربوط مىشود چپ براى مفهوم کردن و جا انداختن درک جدید دموکراتیک خود از مساله ملیتها باید با ایرانیت خود کاملا کنار بیاید. و ملىگرایان هم براى گسستن از درک ناسیونالیستى از مساله تمامیت ارضى باید بطور کامل به نظریه دموکراسى بپیوندند.
یک مشخصه اصلى و خصلتنماى جنبش دموکراتیک جدید ایران آن است که مىخواهد به این گسیختهگى و اغتشاش و اختلاط میان مساله ملى و مساله دموکراسى پایان دهد. اکنون بر روى ویرانههاى هویت اسلامى و استراتژى انقلاب اسلامى که از دم تیغ خونریز آن ملىگرایی و دموکراسى به یک سان سرکوب شدند، جنبشى بالیدن گرفته است که در متن آن دموکراسى و هویت یابى ملى در پیوندى جدید و محتوایی نو دارد بازسازى مىشود. این جنبش با بازگشتى به هویت ایرانى به آن “بازگشت” به برهوت اسلامى که آخرین نفسهایش را مىکشد جواب مىدهد. اکنون در ویرانههاى سربلند تخت جمشید نسل جدید جوانان ایران رژه مىروند و سرود اى ایران را مىخوانند. جنبش دموکراتیک مردم ایران در مصاف با انترناسیونالیسم اسلامى و ناسیونالیسم فرمایشى و شاهانه دیروزى دارد به هویت ایرانى تکیه میکند و میخواهد آن را با استانداردهاى امروزى نوسازى کند. عنصر اساسى در این نوسازى بازآفرینى مفهوم شهروند آزاد است. تنها شهروند آزاد و خود مختار است که “رعیت” دوران شاهى و “امت” دوران اسلامى را از صفحه ذهنیت و سیاست امروز ایرانى حذف مىتواند بکند و بنیاد دولت ـ ملت جدید را شالوده ریزى کند. اینجا دیگر حاکمیت ملى نه بمثابه اقتدار یک گروه خودگزین ولایتطلب یا سلطنتطلب، بلکه به عنوان تجلى راى و خواست آزاد همه شهروندان نمایان مىشود. در واقع فرایند مبارزه جارى دموکراتیک مردم ایران علیه جمهورى اسلامى، که فاقد جنبه ملى است ، شکل بخشیدن به حاکمیت ملى به مثابه عالیترین تجلى اراده سیاسى شهروندان است ، و نه یک واحد سیاسى میان تهى در تقابل با کشورهاى دیگر و دشمنان به اصطلاح ملى. انکار حاکمیت ملى با چنین محتوایی در درجه اول دشمنى با دموکراسى و انتخاب مردم است و نه وطن فروشى، همان گونه که نفى دموکراسى دربهترین حالت حاکمیت ملى را به اقتدار و سلطه یک گروه اقلیت تنزل مىدهد. آگاهى سیاسى مشرف به جنبش دموکراتیک کنونى مردم ایران این است که آنها دریافتهاند هیچگاه صاحب این کشور نبودهاند که آن را بفروشند یا تجزیهاش کنند. آن وحدت سیاسى که تا حال وجود داشته و با سلطه دولتهاى دیکتاتورى و استبدادى عجین بوده است فقط مىتوانسته توسط خود این دیکتاتورها و یا دشمنان بیرونى مشابه خود آنها از هم متلاشى شود. بىعلت نیست که در مبارزات امروز مردم ایران براى آزادى و تشکیل یک دولت ملى هیچ تمایلى به انزواجویی و احساس بیگانهستیزى به چشم نمىخورد. مردم ایران در برابر سیاست انزواجویى جمهورى اسلامى خواهان رابطه دوستانه و نزدیک با همه ملتها و عضویت در جامعه بینالمللىاند. بنابراین اگر ما با چنین تعریفى از حاکمیت ملى موافق باشیم و راى مردم را یگانه معیار معتبر و مدرن براى به رسمیت شناختن چنین دولتى بدانیم ، در رابطه با مساله ملیتها هم نمىتوانیم از معیار دیگرى تبعیت کنیم. اگر دولت تجلى یک قرارداد اجتماعى است و مشروعیت خود را صرفا از آراى آزاد مردم و شهروندان میگیرد و هر مرجع تاریخى، ارثى ، مذهبى، نژادى دیگرى در برابر آن بىاعتبار است ، وحدت ملى ، همبستگى اقوام و ملیتها و زبانها و اقلیتها نیز بر اصل انتخاب آزاد و همبستگى داوطلبانه همین اقلیتها استوار مىتواند باشد و نه عاملى دیگر. بگذار تمام آن رشتهها و ریشههاى تاریخى که احساس مشترک ملى را مىسازند یک بار براى همیشه از زبان خود و با شفافترین و مدرنترین و دموکراتیکترین صورت ، در آراى همه خلقهاى تشکیل دهنده ایران بازگفته شود. و این مهمترین گسست تاریخى ما از دنیاى سنتى به سوى دنیاى مدرن رخ دهد و ایران نوین تولد یابد. لازمه تولد دولت دموکراتیک ملى راى آزاد همه شهروندان و همبستگى داوطلبانه همه خلقهاى ایران است. ما باید از چنین همبستگىى دفاع کنیم.
بیانیه “اتحاد جمهورى خواهان” اما نه فقط فاقد چنین صراحتى است بلکه کاملا در همان اغتشاش قدیمى در تعریف حاکمیت ملى درجا مىزند و بند نافاش از ملىگرایی سنتى نگسسته است. این ملىگرایی خود به جاى ملیتها تصمیم مىگیرد و حد و حدود آزادىها و انتخابها را برای شان تعیین مىکند. این دیدگاه همان دیدگاه ماقبل مدرن است که یک داده تاریخى و سنتگرایانه را برانتخاب آزاد مردم الویت مىدهد. مساله درخور تامل این جاست که “بیانیه” که در دفاع از اصل جمهوریت ناب و تمام عیار بدرستى از اصل قرارداد اجتماعى عزیمت کرده است و در برابر همه انواع دولتهاى ماورایی ادعانامه صادر مىکند ، در مساله ملیتها از این اصل عدول کرده و آن را به فراموشى سپرده است. این یک گسست و انفصال درانسجام نظریه جمهورىخواهى است. یک جمهورى ناب و یک قرارداد اجتماعى تعمیم یافته میان ایرانیان ضرورتا باید به سطح گروهبندىهاى قومى و ملی نیز فرا بروید. یک جمهورى مدرن با استانداردهاى امروز جهانى و درکشورى چند ملیتى مانند ایران فقط مىتواند یک جمهورى پلورالیستى باشد.
بنابراین در این شرایط پایه شعار جمهورىخواهان در رابطه با مساله ملیتها باید چنین باشد: ما خواهان همبستگى داوطلبانه و آزاد همه خلقهاى ایران براى تشکیل یک دولت ملى هستیم.
مرتضا ملک محمدى 11.7.2003
پیام برای این مطلب مسدود شده.