خاطرات من و آقا، بخش پنجم، اسد مذنبی
گویانیوز:
شنبه ۳ شهريور ماه۸۱
نصف شب با بيژامه و نعلين «شرف» ياب شدم. آقا خوابشان نميبرد. تلفن زدند که خدمتشان برسم. احتمالا زياده روی کرده بودند چون تن مبارکشان به خارش افتاده بود. گفتند راهی برای انحلال مجلس پيدا کرده ام، درست مثل هيروشيما از بمب اتمی استفاده ميکنيم و بلافاصله پس از بمباران مجلس از زمين و هوا و دريا حمله ميکنيم و با يک کودتا کلک جمهوری را ميکنيم. گفتم ولی سپاه حمله را شروع کرده، آقا گفتند به زمينه چينی نياز داريم چون اول بايد جنگ روانی راه بيندازيم و همه را روانی کنيم. گفتم در حال حاضر نيز پنجاه درصد مردم روانی شده اند. آقا دستور دادند چون سوژه ها ته کشيده مسئله تهاجم فرهنگی را به شدت تبليغ کنيد! گفتم مطمئن نيستم بگيرد.
آقا گفتند به جورج بيکار بوش بگوييد چرا اينقدر اين پا و آن پا ميکنی، خير سرت حمله کن ديگه، حالا عراق نشد سوريه، سوريه نشد سومالی، اصلا به خود ما حمله کن، کی از ما بهتر، مگه ما کم بی عرضه ايم! به دستور آقا قرار شد به جورج بيکار بوش در مورد حمله به خودمان اوليتاتوم بدهيم
يکشنبه ۴ شهريور ماه۸۱
به آقا گزارش دادم که اماراتی ها گفته اند خودتان به اکبرشاه بگوييد دفترش را در دبی تعطيل کند چون ما حوصله دعوا و دردسر نداريم. آقا گفتند آمريکايی ها و شرکت نفتی کونکو نيز به حامد کرزای گفته بودند تا به خاتمی بگويد به اکبرشاه دستور دهد اينقدر به پای آنها نپيچد و دور و برشان نپلکد و ادامه دادند واقعا که خيلی پرروست. آقا دستور دادند به دفتر ساختمان محل دفتر اکبرشاه در دبی رشوه بدهيد تا اجاره دفترش را تمديد نکنند. گفتم کجای کاری کل ساختمان به آن بزرگی را خريده گفتند به شهرداری دبی رشوه بدهيد تا جواز کسبش را تمديد نکنند. گفتم شهرداری آنجا رشوه قبول نميکند. با خشم فرياد زدند مزخرف نگو، شهرداری در همه جای دنيا شهرداری است. آقا را آرام کردم و قول دادم راهی پيدا کنيم. حالا فهميدم چرا اماراتی ها اصرار به زدن تابلو داشتند!
دوشنبه ۵ شهريور ماه۸۱
«شرف»يابی. گفتم گويا شهرداری تصميم به تخريب مجسمه ها گرفته. آقا فرمودند خودمان اين تصميم را گرفته ايم. پرسيدم پس تکليف مجسمه های حضرت امام چه ميشود؟ فرمودند برايشان محافظ گذاشته ايم. گفتند آقای جنتی با شهامت دستور داده زير مجسمه پسر شاه سابق بمب بگذارند. گفتم نکند مجسمه کاوه آهنگر را ميفرماييد! آقا با تعجب گفت که جنتی گزارش داده که ضد انقلاب مجسمه پسر شاه سابق را با ماهواره فرستاده و شبانه گذاشته وسط ميدان شهر اصفهان!
گفتم چرت و پرت ميگويد کاوه آهنگر پسر فردوسی است و ربطی به شاه ندارد. آقا پرسيد فردوسی کيه؟ قبلا اسمش را نشنيده ام به عرض مبارکشان رساندم از شعرای ملی مذهبی است ولی مثل اينکه از ملی گراهاست احتمالا برای رد گم کردن اين ادعا را ميکند. آقا گفتند فورا دستگيرش کنيد. گفتم از دار دنيا رفته. آقا خيلی پکر شدند گفتند خيلی بد شد. گفتم دير تشريف آورديد. آقا گفتند حالا که دستمان به فردوسی نميرسد بگوييد همه ملی گراها را دستگير کنند. گفتم گنه ناکرده در بلخ آهنگری آقا گفتند«خفه»!
سه شنبه ۶ شهريور ماه۸۱
با وجود نشئگی «شرف» ياب شدم آقا هم کيفور بودند. گفتند دستور داده ايم ماهواره همشيره زهره را هر چه زودتر بخرند چون ميخواهيم چند کانال ماهواره ای از خارج برای ايرانی ها برنامه پخش کند. گفتم ولی صدا و سيما خيلی وقت است برای خارج از کشور برنامه پخش ميکند. آقا فرمودند درست است ولی ما ميخواهيم برای داخل از کشور برنامه پخش کنيم. پرسيدم مگر صدا و سيما اينکار را نميکند؟ آقا گفتند صدا و سيما پشيزی نزد ايرانيان اعتبار ندارد. پرسيدم هدف از اين کار چيه؟ آقا گفتند حالا که جورج بيکار بوش قصد حمله به ما را ندارد خودمان تصميم گرفته ايم مردم را به شورش دعوت کنيم. با تعجب پرسيدم عليه کی؟ آقا گفتند عليه خودمان و اضافه کردند نقشه قدری عوض شده، مردم شورش ميکنند بهانه به دست ما ميدهند و اين آخرين شانس ماست تا بساط جمهوری را به هم بريزيم گفتم ولی اگر اوضاع از کنترل در رفت؟ آقا حرفم را قطع کرد و گفت نميرود استخاره خوب آمده، به هوش و ذکاوت آقا آفرين فرستادم و پای مبارکشان را بوسيدم ولی نشئگی از سرم پريد چون خيلی بو ميداد!
چهارشنبه ۷ شهريور ماه۸۱
به عرض رساندم که آمريکا گفته کشتی گيران آمريکايی به ايران نخواهند رفت گويا از يک منبع مطلع اطلاعاتی دريافت کرده اند که جان آمريکايی ها در خطر خواهد بود.
آقا با قهقهه فرمودند منبع مطلع سردسته انصار بوده، دستور داديم به خبرگزاری ها فکس بزند که ما به کشتی گيران آمريکايی حمله خواهيم کرد. گفتم برای وجهه ما خوب بود اگر می آمدند. آقا با خشم گفتند گور پدر«وجهه» و توضيح دادند فرض کن يک کشتی گير آمريکايی يک کشتی گير خودی را خاک کند ميدانی چقدر تبليغات عليه ما راه می اندازند؟ گفتم عکس آن هم احتمال دارد فرمودند ندارد چون من مطمئنم که تماشاچيان ايرانی به خاطر دهن کجی با ما آمريکايی ها را تشويق خواهند کرد. گفتم يعنی در خاک خودمان بايد از آمريکايی ها بترسيم؟ آقا با عصبانيت گفتند آمريکا هيچ غلطی نميتواند بکند من از ايرانی ها وحشت دارم و تاکيد کردند تحت هيچ عنوانی نبايد اجازه بدهيم چند هزار ايرانی در يک محل اجتماع کنند. برای اين که خيال آقا راحت شود گفتم از سال ديگر«فيلا» ما را بيرون خواهد کرد چون کشتی بايد مختلط باشد! آقا با تعجب پرسيد مگر «فيل» ها هم کشتی ميگيرند!؟
در حالی که خنده ام را کنترل ميکردم زدم به چاک.
سه شنبه ۲۲ شهريورماه۸۱
امروز در معيت آقا از جنگل بازديد رسمی به عمل آورديم. جماعت کثيری از حيوانات با فريادهای ايوالله خوش آمد ـ رهبر ما خوش آمد با تکان دادن دم استقبال پرشوری از ما به عمل آوردند. در ابتدا سردار شيرخان ضمن خيرمقدم از طرف همه وحوش، وجود آقا را برای بقای جنگل مهم و ضروری دانسته و آن را وديعه ای الهی قلمداد نمود که آقا خيلی کيف کردند. آقا در جواب فرمودند همانطور که خان جنگل نيز تاکيد کردند همه بايد مطيع قانون جنگل و پيرو ولايت باشيد تا به نظام ناب جنگلی شما آسيبی نرسد و کليه آحاد جنگل بايد ضمن حفظ هوشياری و درندگی مواظب دشمن و توطئه تفنگ هايی که جنگل را نشانه رفته اند، باشند. بعد از سخنان مبسوط آقا حيوانات ضمن کشيدن نعره و زدن لگد و جفتک مراتب خرسندی و اطاعت خويش را ابراز کردند. و آن هنگام نمايندگان قاطبه وحوش جدا جدا خدمت آقا رسيده و ضمن بوسيدن پای ايشان عرايضی ابراز ميکردند. ميمون ها گله داشتند که چرا يکی از آدم ها گفته است که «ما ميمون نيستيم که تقليد بکنيم» و اين حرف مصداق عينی تشويش اذهان عمومی است و شکايتی در اين زمينه تقديم مقام رهبری کردند که آقا دستور دادند زيرش خطاب به قوه قضاييه بنويسند اقدام عاجل به عمل آيد. نماينده زرافه ها شکايت داشتند که بدون اذن نماينده ولی فقيه يعنی شغال هيچ حيوانی حق نشخوار ندارد. آقا ظاهرا ناراحت شدند ولی به روی خودشان نياوردند و از نماينده زرافه ها پرسيدند شما چرا گردنتان اينقدر دراز است و دستور فرمودند برای جلوگيری از اسراف و تصريف نصف گردن زرافه ها را ببرند. بقيه حيوانات حساب کار خودشان را کردند و همگی رضايت کامل خود را از سياست های مقام ولايت اعلام نمودند. آقا، خرها را مورد عنايت خاص قرار داده که نماينده خران در پاسخ گفتند:«خرها هميشه و در هر حال مطيع اوامر مقام شامخ ولايت بوده و هستند و اطمينان دادند که خرها هيچوقت به دنبال اعتراض و انقلاب و اصلاح نخواهند بود. هنگام رفتن شير آهسته پيش من گله کرد که من جد اندر جد سلطان جنگل هستم و مگر من ظاهرشاه هستم که مرا خان خطاب ميفرماييد. گفتم يواش تند نرو تا آقا گوشتت را حلال اعلام نکرده به همين عنوان خانی راضی باش و بزن به چاک، شير خيلی عصبانی شد و گفت ميخواهی با يک غرش حسابی حال آقا را بگيرم. گفتم خود دانی ولی بعدا گله نکنی اگر به جرم ايجاد آلودگی صوتی دستگيرت کردند! پس از صرف غذا و کباب و دود به کاخ جماران بازگشتيم!
چهارشنبه ۲۳ شهريور ماه۸۱
در رکاب آقا و ملاگهر سيدمجتبی و امامبانو و ملاگهر رمضان و بقيه ملادخت ها برای مانور نيروی دريايی عازم بندرعباس شديم. به دليل اين که آقا از دريا ميترسيد و امکان تمارض توسط ايشان وجود داشت، از دانشگاه امام صادق دستور رسيده بود که تا آخرين لحظه آقا در جريان مانور قرار نگيرد.
ملادخت ها و ملاگهرها و امام بانو جهت خريد به جزيره قشم رفتند و من و آقا به پايگاه يکم دريايی رفتيم. آقا چند بار پرسيدند برای چه ما را به اينجا آورده ايد؟ گفتم هواخوری و خريد. آقا با ناراحتی گفت، مگه هوای گرم خوردن دارد؟! دستور دادم افراد از جلو آقا رژه بروند تا کيف کنند چون ميدانستم ديوانه قدرت است. رژه خيلی جالب بود اما بلندی ريش برخی پرسنل آنها را شبيه سران القاعده و طالبان درآورده بود. به فيلمبرداران دستور دادم اين قسمت را حذف کنند چون همين فيلم ها را در سی ان ان نشان ميدهند و آنها را به عنوان رهبران القاعده به مردم غرب قالب خواهند کرد. يکی از فرماندهان جهت ارائه گزارش جلو آمد. آقا با صدای بلند گفتند:«چطوری عباس لبويی»؟!
«حال والده چطور است»؟! و باز به صدای بلند پرسيد:«مگه لبو فروشی صرف نميکرد که اينکاره شدی»؟!
آهسته به آقا گفتم:«ايشان فرمانده هستند»! آقا فرمودند کی اين مرتيکه را فرمانده کرده؟! عرض کردم عزل و نصب فرماندهان با ذات اقدس ملايونی است. آقا آهسته گفت: منکه يادم نيست و بلند گفتند گزارش بی گزارش هوا گرمه حوصله نداريم. مانور نظامی بلافاصله آغاز شد آقا خيلی ترسيدند و فرياد زدند ای داد و بيداد دوباره جنگ شروع شد، فرار کنيد صدام حمله کرده!… دست مبارک آقا را گرفتم و به عرضشان رساندم که اين مانور نظامی است، جهت آمادگی و مقابله با دشمنان و آمريکاست بايد از اين کارها بکنيم و خودی توی منطقه نشان بدهيم. آقا فرمودند اين مسخره بازی ها چيه ما هميشه آماده شهادتيم. عرض کردم برای نشان دادن قدرت شما اينکار ضروری است. آقا گفتند پس اين همه توپ و تفنگ و فشنگ را چرا هدر ميدهند؟ جواب دادم اينها تيرهای مشقی است. آقا با غيظ گفت، خب دستور بدهيد مشق شان را شب بنويسند چه احتياجی به اين دنگ و فنگ هاست؟! برای رفع کسالت دستور دادم بساط را عُلَم کنند. آقا نفس راحتی کشيدند و گفتند کار اصلی ما نشستن پای بساط و اجرای اوامر است اين کارها به ما مربوط نيست. عرض کردم شما فرمانده کل قوا هستيد. آقا جواب دادند کدوم قوا؟ قوه ای ديگه نمونده! ترجيح دادم سکوت کنم تا آقا کارش را تمام کند. اينهم نان خوردن ما!
پنجشنبه ۲۴ شهريورماه۸۱
«شرف» يابی! محافظان گفتند آقا از ديشب تا حالا يک بند مشغول استخاره است. چند سرفه کردم و داخل شدم آقا فرمودند نماينده دائمی ما در سازمان ملل ميخواهد به تصويب قطعنامه درباره عراق رأی بدهد تلفن زده و نظر ما را پرسيده به همين جهت داشتم استخاره ميکردم که رأی مثبت بدهيم يا منفی! عرض کردم گاهی بايد رأی ممتنع بدهيم. آقا گفتند اينجا فقط نوشته«خوب» و «بد» و از «ممتنع» خبری نيست.
گفتم در هر حال رأی گيری ديشب تمام شده، آقا با تعجب پرسيد نماينده ما رأی مثبت داده يا منفی؟ گفتم ديشب هر چه منتظر مانده از تصميم گيری و رايزنی شما خبری نشده از ترس اين که مبادا اخراجش بفرماييد رأی نداده و جيم شده. آقا با لبخند فرمودند پس معلوم ميشود آدم خبره ای است!
آقا فرمودند بگوييد عليه صدام رأی بدهد چون برای هزارمين بار استخاره خوب آمده! گفتم جلسه ديشب تمام شده و گويا نماينده روسيه قطعنامه را وتو کرده. آقا فرمودند وقتی استخاره خوب آمده نماينده روسيه به چه حقی قطعنامه را«اتو» کرده!؟ گفتم نماينده روسيه تابع استخاره ما نيست و در کرملين خودشان استخاره ميکنند! آقا با عصبانيت گفت: مگر ما ولی امر مسلمين جهان نيستيم؟ گفتم روس ها مسلمان نيستند، آقا فرمودند لابد «سنت» هم نميشوند، پس چرا با لامذهب ها معامله ميکنيد؟ به عرض رساندم بورکينافاسو و گينه بی صاحاب که تکنولوژی ندارند و ديگران هم حاضر نيستند به ما تکنولوژی بدهند!… آقا حرفم را قطع کرد و گفت:«پس بی خود نيست که ما با تکنولوژی مخالفيم»!
پیام برای این مطلب مسدود شده.