01.11.2006

شكم گرسنه، نه دين دارد و نه ايمان شاه نفهميد

پیک نت:
– آقايان هم نه ارتش يك ميليونی نه تجهيز اتمی ايران

آنچه می خوانيد بخش سوم و پايانی مقدمه جالبی است كه دو ويراستار كتاب خاطرات اسدالله علم بر اين خاطرات نوشته اند. با آنكه از كارگزاران رژيم گذشته بوده اند، نگاه انتقادی آن ها به رژيم گذشته، بكلی متفاوت با نگاه هائی است كه تاكنون، ديگر وابستگان به آن رژيم داشته و منتشر كرده اند. كلام و نگاه انتقادی آنها، كلام و نگاه انتقادی ما و يا ديگر نيروهای ملی و چپ نيست، اما نگاه انتقادی كارگزاران و نزديكان دربار شاهنشاهی نيز نيست؛ و اين همان نكته ايست كه ما را بر آن داشت تا تمام اين مقدمه را در سه بخش منتشر كنيم. ما سعی خواهيم كرد در شماره آينده پيك نت، انتشار گزيده های خاطرات علم در پيك هفته را به پايان ببريم. برای اين كار چند موضوع را يكجا منتشر خواهيم كرد. از جمله قتل های حكومتی معروف و مهم در زمان شاه و يا نقش آخرين همسر شاه(فرح) در سالهای آخر سلطنت شاه كه تقريبا می رفت تا جانشين شاه شود و برخی واقع بينی های خود درباره وضع مملكت را درعرصه عمل آزمايش كند. بيم از واكنش نظامی ها در برابر اين جانشينی و مقاومت در برابر تغييرات نيز از فصول جالب كتاب خاطرات علم است كه سعی می كنيم در شماره آينده آن را هم خلاصه كرده و منتشر كنيم. اين شتاب برای تمام كردن خاطرات علم به آن دليل است كه چند كتاب خاطرات مهم ديگر را برای انتشار در نظر داريم، كه هر يك به نوعی، نه تنها بازگو كننده دلائل سقوط رژيم گذشته اند، بلكه بازتاب دهنده اوضاع امروز ايران نيز هستند. در حقيقت، انگيزه اصلی ما برای انتشار اين خاطرات كه با استقبال فراوان نيز همراه شده، همين دو مسئله است. يعنی نگاه به گذشته و يافتن همسوئی های كنونی حاكميت جمهوری اسلامی با آن نظامی كه سرانجام بدست انقلاب سپرده شد.

در آخرين فصل مقدمه خاطرات علم، می خوانيد كه چگونه شاه مدعی انواع پيشرفت ها بود و شايد خود نيز به آن باور كرده بود، اما واقعيات چيز ديگری بود. واقعيات تمدن بزرگ بيسوادی 50 درصدی در ايران سال 1354 بود. خيز بيمارگونه شاه برای داشتن ارتش يك ميليونی و مجهزبه مدرن ترين سلاح ها، اما اين خيز روی مرداب بحران اجتماعی نمی توانست و نتوانست رژيم او را بيمه كند. هيچكس حق انتقاد از برنامه ها و نظرات او را نداشت، زيرا تصور می كرد كسی بهتر از او نمی فهمد و اتفاقا نفهمی او در همينجا نيز نهفته بود. اينها، همان بلائی است كه گريبان جمهوری اسلامی را گرفته است. چنان كه حتی نامه غيرعلنی اعضای مجلس ششم به رهبر چون حاوی تذكراتی به وی بود موجب حذف آنها از ليست كانديداهای مجلس هفتم شد. و يا سخنرانی های فرمايشی رهبر برای افرادی كه به خدمتش برده می شوند و يا پرهيز مطلق او از شركت در يك مصاحبه مطبوعاتی و نداشتن طاقت شنيدن سئوالی كه كمی بوی انتقاد از وضع بدهد!

ويراستاران خاطرات علم ( عبدالرضا هوشنگ مهدوی و علينقی عاليخانی) می نويسند كه شاه حتی پس از سقوط هم نتوانست از خواب بيدار شود. و اين ويژگی همه ديكتاتورهاست.

بخش ديگری از مقدمه ويراستاران كه در اين شماره می خوانيد باز می گردد به روانشناسی شاه و خصلت ها و ضعف های شخصيتی او. آنها به اين ضعف ها اشاره می كنند اما فراموش می كنند و يا نمی دانند كه اتفاقا از دلائل درنده خوئی ديكتاتورها همين ضعف و تزلزل های شخصيتی است.

نفرت شاه از “جان كندی” تنها به اين دليل كه تشخيص داده بود اگر رژيم شاه به اصلاحات گردن نگذارد و اقشاری از مردم نتوانند در سرنوشت مملكت سهيم شوند سقوط او دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد، در همين بخش از مقدمه ويراستاران از نكات برجسته ايست كه می خوانيد. اين نكته در نامه جنون آميزی بر می خيزد كه شاه برای ليندن جانسون، معاون و جانشين كندی می نويسد. يكی از كم عقل ترين و درعين حال خشن ترين رئيس جمهورهای امريكا كه در ويتنام خاك و خون به پا كرد!

خود، از قلم دو ويراستار خاطرات بخوانيد و هركجا كه آن ها را به با اوضاع امروز ايران در انطباق می بينيد، به آينده بيانديشيد! در فصل های گذشته اين خاطرات خيزهای اتمی شاه را نيز منتشر كرده ايم. اين يادآوری ضرورت داشت تا دليل عنوانی كه برای اين شماره انتخاب كرده ايم را نوشته باشيم.

«شاه خود را فرمانروای ملتی راضی و سپاسگزارمی پنداشت. به اصلاحاتی كه تحت عنوان “انقلاب شاه و مردم” دست زده بود بسيارمی نازيد. درحاليكه اصلاحات ارضی می بايد با تشويق شوراهای ده و تعاونی های روستائی تحكيم شود ولی به جای اين كار، دولت بودجه كشور را صرف سرمايه گذاری درطرحهای نمايشی كرد و طبقه جديد كشاورزان صاحب زمين را ناديده گرفت. فروش 49 در صد سهام كارخانه ها به كارگران تنها روی كاغذ باقی ماند. كارگران ازحق داشتن اتحاديه های واقعی محروم بودند و اتحاديه های موجود فرمايشی اعتبارشان حتی ازاحزاب دولتی نيزكمتربود. حتی در شهرهای بزرگ خدمات بهداشتی و آموزشی ضعيف بود. تصميم شاه داير بر رايگان ساختن اين خدمات، دسترسی مردم را به آنها افزايش داد و درنتيجه بيش ازپيش به كمبودهای آن پی بردند. در سال 1354 پنجاه درصد مردم ايران بی سواد بودند. درحاليكه درهمان سال نرخ بيسوادی درتركيه 40 درصد و درتانزانيا 34 درصد بود. ازهرچهاركودك يكی به هيچ وجه دسترسی به آموزش ابتدائی نداشت، هرچند كلاسهای درس هفتاد هشتاد نفری متداول بود و هردبستانی حتی درتهران روزی سه نوبت نو آموزان را می پذيرفت. به همين منوال ميانگين عمردرايران درحدود 51 سال بود كه تقريبا معادل بود با ميانگين عمردركشورفقيری مثل هندوستان و به مراتب كمترازميانگين عمردر تركيه كه به رقم 60 سال بالغ می شد. عليرغم درآمد سرشارمملكت، شاه و دولت او نتوانستند سطح بهداشت و درمان را حتی تا سطح خدمات مشابه دركشورهايی كه به مراب فقيرترازايران بودند بالا ببرد.

با گذشت زمان مخالفت با شاه و رژيم خود كامه اش دركليه قشرهای جامعه گسترش يافت. شاه می توانست برای مقابله با اين مخالفت ها به كشاورزان، زنان، طبقه متوسط درحال رشد و حتی روشنفكران اجازه نوعی اظهارنظر و مشاركت دراموركشور را بدهد؛ اما او به جای اين كار با خودكامگی هرچه بيشتراجازه هيچ گونه ابراز مخالفت و امكان هيچ گونه ابرازشكايت را نداد. نظر به اينكه اجتماعات سياسی آزاد ممنوع بود، محوطه دانشگاهها و صحن مساجد محل تجمع مخالفان گرديد. نسل جديد تكنوكرات هائی كه از سالهای دهه 1960 مشاغل وزارت را عهده دارشده بودند فاقد ريشه و وزن سياسی بودند. نسل قديم سالها بود كه ازكاربركنارو ازخاطره ها محو شده بود. پس ازسركوبی مخالفان ميانه رو، مخالفت با رژيم به گروههای راديكال منتقل شده بود كه مركب ازدانشجويان آرمانگرای دانشگاهها و روحانيون خشمگين بودند. ناراضيان گروه گروه به مذهب رو نهادند، چون پناهگاه ديگری نداشتند. شاه با نپذيرفتن تقسيم قدرت با عناصرميانه رو، آنان را واداركرد با گروه های راديكال متحد شوند.

پاره ای ازتحليل گران كوشيده اند انقلاب ايران را به شتاب شاه درمدرنيزه كردن كشور به سبك غربی نسبت دهند. دربرابراين استدلال بايد گفت شاه هيچ گاه اصول اساسی مدرنيزه شدن به سبك غربی را درك نكرد و نسبت به آن نظرخوشی نداشت. درست است كه او مرتبا ايران را با كشورهای غربی مقايسه می كرد ولی می خواست پيشرفت مادی ايران را با تحميل يك نظام سياسی كهنه و خود كامه انجام دهد كه ازمدتها قبل درغرب متروك شده بود. درحاليكه هرسال ميليونها نفردرمدارس درس می خواندند و دهها هزارنفرازدانشگاههای داخل و خارج ازكشورفارغ التحصيل می شدند، او نمی توانست اين اصل مسلم را بپذيرد كه لازم است اين انبوه مردم درتصميم های سياسی مربوط به خودشان شركت داشته باشند. شاه تا حدود زيادی دچارخواب و خيال بود و می خواست همه روياهای دور و دراز و ضد و نقيض خود را جامه عمل بپوشاند. می خواست هم يك ارتش بزرگ يك ميليونی داشته باشد و درعين حال رشد اقتصادی نيزسريع صورت بگيرد. می خواست مردم ازوضعشان راضی باشند ولی هيچ نقشی درتعيين سرنوشت سياسی خود نداشته باشند.

واقعيت های دنيوی شاه را كسل می كرد. او يك آدم خيالباف بود كه قوه تخيلش درپاره ای از زمينه های مهم قاصر بود. مهمترازهرچيزاو نتوانست اين مطلب را درك كند كه مردم حق دارند نسبت به برنامه های او نظرات انتقادی داشته باشند. بتدريج كه شكاف بين خيالپردازی و واقعيت بيشترشد، اوبيشتربه سوی خيالپردازی عقب نشست. رسانه های گروهی و حتی مردم را سرزنش می كرد كه هرگزنياتش را درك نكرده اند، هيچ گاه، حتی درتبعيد ازاين خواب بيدارنشد تا ببيند و دريابد كه خودش بيش ازهركس ديگردرسقوط تاج و تختش موثربوده است.

روابط شاه و علم

شاه و علم هم سن و هم قد و قواره بودند و نكات مشترك زيادی درعشق به ورزش و زنان داشتند. اما جرات و شهامت علم درقبول مسئوليت درمواقع خطيربيشتربود.

شاه دردوران نوجوانی دريك مهمانی ازدوستانش پرسيده بود درآينده چه شغلی می خواهند داشته باشند؟ هركس پاسخی به شوخی و جدی داد تا نوبت به شاه رسيد و اوگفت اگرشاه نبود دلش می خواست كارمند دولت باشد و حقوق كافی بگيرد تا بتواند علاقه خود را به ورزش ارضاء كند. سپس اظهارنظری كرد كه طرزفكرش را بخوبی نشان می دهد: ترجيح می داد شغلی داشته باشد كه من را از تصميم گيری معاف سازد.

هرباركه دورنمای سياسی تيره و تار بنظرمی رسيد، انتظارمی رفت شاه ازخودش ترديد نشان دهد و از زيربارمسئوليت طفره برود. دردوران جوانی ازسياستمداران كاركشته ای مانند احمد قوام با افسران نيرومندی مانند رزم آرا و زاهدی استفاده كرده بود كه درست يا غلط به هريك ازآنان بدگمان بود كه جاه طلبی های شخصی دارند. بعدها شاه افراد خودش را سركارآورد- نظيردكتراقبال و شريف امامی- ولی هيچ يك ازآنان مانند علم مورد اعتماد و نزديك به شاه نبودند. علم هم درموارد خطير و هم در مواقع عادی و روزهای خوش يار و محرم اسرار شاه بود.

اطرافيان شاه را می توان به دو گروه تقسيم كرد: دوستانی كه هيچ مقام دولتی خاصی نداشتند و مقامات دولتی قابل اعتماد كه شاه با آنان دوستی خاصی نداشت. علم يك مورد منحصربفرد بود كه به هردو گروه تعلق داشت. وفاداری او به شاه ازدوستی شخصی و تربيت اوليه اش ناشی می شد. پدرش يك پارچه فدائی رضاشاه بود. اما در مورد اسدالله چيزی بيش ازادامه سنت پدری وجود داشت. علم شيفته ديدگاه های شاه درمسائل جهانی بود، هرچند درپاره ای موارد ترديد های خود را درباره نظريات شاه محرمانه به دوستانش ابرازمی كرد و هميشه نمی توانست ازتصميم گيريهای اربابش راضی باشد. به عنوان مثال هنگامی كه علم نخست وزيربود و جان كندی به قتل رسيد شاه نامه ای به ليندون جانسون نوشت و انتصاب او را به رياست جمهوری آمريكا تبريك گفت و درضمن ازكندی انتقاد كرد كه ازدرك مسائل ايران عاجز بوده است. شاه شخصا اين نامه را به عباس آرام وزيرامورخارجه ديكته كرد و به وی دستورداد آن را بدون اطلاع هيچ كس- كه مقصودش علم بود- به مقصد بفرستند. اگرچه صداقت و فروتنی از فضايل بزرگ پرزيدنت جانسون بشمارنمی رفت، ولی آرام تشخيص داد كه اگراين نامه درچنين موقعيت غم انگيزی به واشنگتن برسد، ازجانب بسياری ازآمريكائيان توهين آميزتلقی خواهد شد. لذا نامه را به علم نشان داد و علم او را از ارسال آن منع كرد و از شاه خواست او و آرام را متفقا به حضور بپذيرد. شاه بشدت خشمگين بود و به علم اظهار نمود حال كه او خودش را داور بهتری در خصوص منافع ملی می داند، می تواند تصميمش را اجرا كند. تا چند هفته اين دو نفربا هم صحبت نمی كردند و علم ملاقات هايش با شاه را به حداقلی كه شغلش ايجاب می كرد كاهش داده بود. احتمال می رود پس ازچندی شاه به صائب بودن نظردوستش پی برد، چون روابط آن دو التيام يافت و قضيه ختم شد.

اين واقعه در روزهائی روی داد كه هنوزمی شد با شاه بحث و گفتگو كرد. بعدها وضع تغييركرد و رو به بدی رفت. هركسی ازجمله علم می بايد با احتياط بيشترگام برمی داشت. اما دوستی شاه با علم تا روز آخرهم چنان برقرار بود. شاه جدی بودن بيماری علم را درك كرد و كوشيد ازسنگينی وظايف او بكاهد، بطوريكه علم درماههای آخر وزارتش ازشركت در بسياری مراسم رسمی معاف بود. اما در همين دوران نيز شاه نظرعلم را درباره بعضی از وزيران كابينه استفسارمی كرد. تا اينكه در تابستان 1356 كه علم دوره نقاهت را درجنوب فرانسه می گذراند، شاه شخصا به او تلفن كرد و از وی خواست به علت بيماری ازشغلش استعفا بدهد. ضمنا محرمانه به او گفت درنظر دارد تغييرات عمده ای دردولت بدهد. دو روز بعد جمشيد آموزگاربه نخست وزيری منصوب شد و درميان بهت و حيرت علم، هويدا وزير دربار شد. علم هويدا را مسئول خرابی اوضاع ايران می دانست و هميشه او را سرزنش می كرد. وی درآخرين صفحات خاطراتش می نويسد: “مردم هيچ شور و شوقی به انتصاب هويدا نشان ندادند. اين يك نقش حياتی است كه به هويدا واگذارشده… ولی می گويند شاه بد انتخابی كرده است. اگردولت هويدا بايد برای هرج و مرج فعلی مورد سرزنش قرارگيرد، پس چرا بازهم به او ارتقاء مقام داده اند؟ “(خاطرات، 18 شهريور1356).

صميمی ترين دوست و خدمتگزارشاه، حتی تا آخرين لحظه نتوانست ذهنيت عجيب اربابش را درك كند. »

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates