خاطرات من و آقا، بخش چهارم، اسد مذنبی
گویانیوز:
چهارشنبه ۱۶ مرداد ماه۸۱
باز هم “شرف” يابی! آقا پرسيدند جنجال ديروز مجلس بر سر چه بوده؟ عرض کردم کمک ۵۵۰ ميليون دلاری به افغانستان آقا خنديدند و گفتند خبر ندارند که ما نصف پولها را تحويل طرفهای افغان داده ايم و در ثانی چرا وقتی به سوريها و حزب الله ميدهيم جيکشان درنميآيد و پرسيدند طرفهای افغان کی جنس ها را تحويل ميدهند؟! گفتم پس بلاعوض نبوده آقا خنديدند. عرض کردم برادر “گل و بلبل بدين” با چند من نمونه آماده “شرف” يابی است. آقا خطاب به برادر گفتند چرا زده ايد زير قيمتهای توافق شده، برادر جواب دادند آمريکايی ها در کار تحويل تکنولوژی از افغانستان به ايران کارشکنی ميکنند! آقا فرمودند چون سر خودشان بی کلاه مانده و گويا از پرويز مشرف باج کلانی گرفته اند و تعهد کرده اند که از وی در مقابل رقبای کلمبيايی در بازارهای اروپا و آمريکا حمايت کنند. وقتی تنها شديم آقا گفتند کسری بودجه ۵۵۰ ميليون دلاری را از محل فروش تراکم جبران کنيد گفتم شورای شهر را چکار کنيم گفتند درش را تخته کنيد.
آقا پرسيدند نفهميدی رئيس جمهور با محافظان آمريکايی کرزای احوالپرسی کرده يا خيرگفتم خير ولی گويا بين محافظان ايشان و آمريکايی ها شيشکی رد و بدل شده آقا لبخند رضايت مندی زدند!
پنجشنبه ۱۷ مرداد ماه۸۱
در رکاب آقا با موتور گازی به روستای زادگاه آقا رفتيم. گزارشهای مربوط به پورزند را به اطلاع آقا رساندم و گفتم پخش اعترافات خيلی به ضررمان تمام شده. آقا پرسيدند مگر اخبار سانسور نميشود عرض کردم سانسور اينترنت بسيار مشکل است آقا دستور دادند بيل کلينتون را ترور کنيد گفتم منظورتان بيل گيتس است، گفتند با هواپيما بزنيد به ساختمان مايکروويو، عرض کردم شرکت مايکروسافت را ميفرماييد و اضافه کردم که کار از کار گذشته و فقط يک راه برايمان باقی مانده و آن اينکه در شهرها را ببنيديم و دستور بدهيم همه به غارها پناه ببرند، آقا فرمودند سرشماری کنيد ببينيد چند تا “تورا بورا” داريم و اگر کم داشتيم دستور بدهيد شهرداری به جای برج غار بسازد و اضافه کردند هر چه زودتر بايد با منبع وحی ارتباط برقرار کنيم تا مخالفان را مثل اصحاب کهف سيصد سال بخواباند چون شرع انور در خطر است به جيب مبارکشان اشاره کردم و گفتم اسلام ناب محمدی را ميفرماييد آقا ريسه رفتند!
جمعه ۱۸ مرداد ماه۸۱
با وجود تعطيلی مجبور به “شرف” يابی بودم! آقا پرسيدند اين زرافشان کيه؟ عرض کردم همان که دستور داديد کاری بکنند تا ديگر زرافشانی نکند. آقا فرمودند به کربلايی محمود بگوييد به هيچ وجه کوتاه نيايد، ضمنا به مشکينی بگوييد جلوی دهان صاحب مرده اش را بگيرد! گفتم حالا همه فهميده اند که ما حکم اعدام آقاجری را صادر کرده ايم، و همان مرجع تقليد باز هم اطلاعيه داده چه دستور ميفرماييد، فرمودند بگوييد با موشک دوربرد بيت او را هدف قرار دهند و شايعه بيندازيد که کار کار اسرائيلی هاست بگوييد به جای نيروگاه اتمی بوشهر اشتباهی بيت نامبرده را زده اند! عرض کردم طرح خوبی ست ولی اشکالی که دارد اين است که فاصله اين دو با هم زياد است، يا بايد بيت ايشان را ببريم بغل نيروگاه اتمی بوشهر و يا در شهر “قم” نيروگاه اتمی” بوشهر” بسازيم!
شنبه ۱۹ مرداد ماه۸۱
آقا خيلی شنگول بودند. فرمودند از حرفهای سعود الفيصل خوشمان آمده، عرض کردم با وصيتنامه حضرت امام چکنيم که فرموده بودند:
“تبت يدی ابی لهب ـ بريده باد دست فهد” گفت بگذاريد دم خمره آبش را بخوريد! گفتم قربان ما القاعده مان کجا بود؟ فرمودند آنها را بن لادن مخفيانه فرستاده بود اينجا که در امان باشند گفتم اينها را خودمان با سلام و صلوات وارد کرده بوديم آقا گفتند “ديپ ملاسی” يعنی همين! گفتم چه نفعی برای ما دارد آقا گفتند سعودی ها چند صد ميليون دلار بابت همين چند نفر پول دادند گفتم لابد پولشان زياد شده، آقا فرمودند نخير دويست ميليون دلار خريدند چهار صدميليون دلار فروختند به آمريکايی ها، ضمنا گفتم به آمريکايی ها پيغام بدهيد که اگر خريدار هستند از اين بهترش را هم داريم اينها نمونه است و اضافه کردم که با يک تير چند نشان زده ايم، هم به سعودی ها حسن نيت نشان داده ايم هم باب مذاکره را باز کرده ايم و هم نشان داده ايم که اهل معامله ايم و با پوزخند ادامه دادند آمريکايی ها قول داده اند که اگر با ما کنار بياييد ما از شما در مقابل ايرانی ها حمايت ميکنيم
يکشنبه ۲۰ مرداد ماه۸۱
طبق معمول “شرف” يابی! آقا لم داده بودند روی مخده و با راديوهای بيگانه ور ميرفتند، گفتند داستان “لنبک آبکش” را ميدانی؟ تجاهل العارف کردم. گفتند پادشاهی به نام خشايارخان گفتم شاه عباس را ميفرماييد گفتند بله و ادامه دادند که وی با لباس مبدل به عنوان ميهمان به خانه مرد آب فروشی به نام لنبک ميرود و ميخواسته وی را امتحان کند که آيا مهمان نواز است يا خير بنابراين هر کاری که لنبک ميکرده سلطان محمود غزنوی آن را ممنوع اعلام ميکرده تا جايی که هيچ راهی برای مردک باقی نميماند! عرض کردم منظور مبارک چيست؟ گفتند ميخواهيم حرف زدن و خواندن و نوشتن و خوردن و خوابيدن و کشيدن و نفس کشيدن را ممنوع اعلام کنيم به همين دليل دستور داده ايم که از امروز قليان کشيدن ممنوع اعلام شود، عرض کردم نکند شما هم مثل دولت آمريکا از شرکتهای تنباکو باج ميخواهيد؟ پرسيدند چطور؟ عرض کردم با اين دستور شما احتمالا مردم رغبت بيشتری به کشيدن قليان نشان خواهند داد چون مردم معمولا عکس دستورات ما عمل ميکنند! آقا با عصبانيت گفتند: نمک نشناس ها! ….
چهارشنبه ۲۲ مرداد ماه۸۱
«شرف»يابی کله سحر! سر چهارراه چند تا بربری و چند سير پنير خريدم. به برادران جان بر کف گفتم چايی را آماده کنند. آقا بيدار شدند. يکی از برادران جان بر کف گفت«آفتاب شرم نميکند قبل از آقا بيدار ميشود و نماز ولی امر مسلمين جهان را قضا ميکند»! آقا خيلی کيف کردند و دستور دادند نيم کيلو درجه و نشان به برادر مذکور مرحمت کنند. فهميدم مردم راه ترقی را ياد گرفته اند! بربری و چای شيرين به دهن آقا خيلی مزه کرد. آقا گفتند بايد الگوی پابرهنه ها باشيم. جسارتا عرض کردم کدام پابرهنه؟ پنير کيلويی ۲۵۰۰ تومان است قربان! آقا فرمودند من خيال کردم پنير هنوز سيری پنج قران است. به عرض مبارک رساندم که سکه پنج قرانی مدت هاست به لقاءالله پيوسته. آقا پرسيدند پس مردم چطوری از تلفن همگانی استفاده ميکنند؟ گفتم از سکه پانصد ريالی استفاده ميفرمايند. آقا با لبخند فرمودند معلوم ميشود وضع مردم خوب است. با کنايه عرض کردم خيلی! آقا متوجه کنايه نشد. نفس راحتی کشيدم!
پنج شنبه ۲۳ مرداد ماه۸۱
به دستور آقا پنهانی با نماينده دولت اسرائيل ملاقات کردم پرسيدم پس کی قرار است به نيروگاه اتمی بوشهر حمله کنيد؟ سفير گفتند وقتش که شد خبرتان ميکنيم و اضافه کردند که آقای شارون از بابت تشديد حملات انتحاری بسيار ممنون هستند. گفتم البته ما هم ممنونيم چون از خاموشی شعله های انتفاضه هردويمان متضرر خواهيم شد! طرف اسرائيلی گفت شما بيشتر ضرر خواهيد کرد چون خاموشی شعله های انتفاضه در فلسطين يعنی شعله ور شدن انتفاضه در ايران. از اين که دست ما را خوانده بود ناراحت شدم ولی به روی خود نياوردم. برای اين که خيالش را راحت کنم گفتم خوشبختانه در ايران همه جناح ها هيزم بيار معرکه انتفاضه فلسطين هستند! طرف اسرائيلی با پوزخند گفت«فلان چيز چه ربطی به شقايق (جمع شقيقه) دارد»! دستور دادم بيرونش کنند.
*********
علم دار آقا به اتفاق آقای ولايتی و چند تن از ابواب جمعی دستگاه «ديپ ملاسی» مقام ولايت جهت تاسيس دفتری در دبی چند روزی به امارات ميروند و به فاصله يک هفته از خاطرات خبری نيست.
پنج شنبه اول شهريور ماه ۸۱
« شرف»يابی! گزارش سفر به امارات را به عرض آقا رساندم و گفتم ولی طرف های اماراتی زياد وزير خارجه ما را تحويل نگرفتند. آقا پرسيدند چرا؟ گفتم اولا چون با وزير خارجه رئيس جمهوری لاس ميزنند، دوم اين که ايشان خيلی چرت ميزد. به عرض رساندم که پيشنهاد شما در مورد جزاير تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را مطرح کردم با خوشحالی پذيرفتند. گفتم چند تا جزيره اصلا برای ما مهم نيست ولی ما حاضريم با دو سه تا جزيره در هاوايی و جاهای ديگر طاق بزنيم. فورا قبول کردند. قرار شد يک جزيره در نزديکی باهاما و يک جزيره هم در شرق جاوه به ما بدهند اين جزاير جزو املاک خصوصی شيخ است که از اوناسيس خريده، آقا کيف کردند و گفتند اتفاقا مردم جاوه مسلمانند و در صورت بالا گرفتن مخالفت ايرانی ها ميتوانيم مقر خلافت خود را به آنجا منتقل کنيم!
ادامه دادم، ضمنا صراحتا به طرف های اماراتی حالی کردم که تمام مذاکرات «ديپ لماتيک» و «ديپ ملاتيک» بايد از کانال اين دفتر باشد. اماراتی ها به يک شرط قبول کردند که ما بالای دفتر تابلو بزنيم تا بقيه حساب کار خودشان را بکنند! ما پيشنهاد کرديم روی تابلو بنويسند«بنگاه شادمانی ولی فقيه و شرکا» اما طرف های اماراتی پيشنهاد کردند برای رد گم کردن بهتر است اسم تجاری روی دفتر خود بگذاريد بالاخره نوشتيم«بقالی حاج علی اکبر و اخوان»! آقا با خوشحالی فرمودند وقتی استخاره خوب بيايد همه کارها را خودش روبه راه ميکند!
جمعه دوم شهريور ماه ۸۱
آقا تلفن کردند که بيا! خيلی خوشحال به نظر ميرسيدند. چمدان ها را بسته بودند. به محض ديدن من گفتند دستور داده ايم جمبوجت را آماده کنند ميخواهيم به جزيره خودمان در باهاما برويم چون بعد از قضيه ميکونوس به هيچ کجا نرفته ايم. گفتم يعنی نتوانسته ايم. آقا گفت حالا وقت اين حرفا نيست. به عرض مبارک رساندم که جزاير هنوز به ما تحويل داده نشده. آقا فرمودند مگر معامله را تمام نکرديد؟ گفتم فقط قولنامه کرديم و هنوز به محضر برای امضاء اسناد نرفته ايم و اشکالی که دارد اينست که اسناد جزاير ما دست خودمان نيست و در بايگانی وزارت خارجه رياست جمهوری ميباشد و درثانی مجلس نيز بايد مسئله معامله جزاير را تصويب کند! آقا آهی کشيدند و گفتند خوش به حال اماراتی ها که مجلس ندارند و تمام تصميم ها را خود شيخ ميگيرد. به دستور آقا قرار شد راهی برای انحلال مجلس و تعطيل جمهوری پيدا کنيم!
پیام برای این مطلب مسدود شده.