25.10.2006

خاطرات من و آقا، بخش سوم، اسد مذنبی

گویانیوز:
دوشنبه ۷ مرداد ماه۸۱
با مولانا سولانا مسئول اتحاديه اروپا ملاقات کردم، قليان سفارش دادم با خوشحالی پذيرفتند. با پررويی عرض کردم که شرط بی شرط نفت ميدهيم تکنولوژی ميگيريم بابت کشتن مخالفين هم پول ميدهيم و مجانی نميکشيم که شما اينقدر سر و صدا راه می اندازيد. مولانا سولانا گفت حالا کی شرط گذاشته، اين شرط و شروط مانند مهريه است کی داده و کی گرفته! همه اش بهانه برای بستن دهان اين سازمان های مدافع حقوق بشر است. گفتم اگر عرضه داشتيد و سازمان های مزبور را تعطيل ميکرديد خيلی موفق تر از حالا بوديد!
مردک خيلی شرمنده شد و پيغام آقا را بی کم و کاست مطرح کردم که ميدهيد ممنون، نميدهيد از افغانستان و پاکستان ميگيريم! مولانا سولانا گفت حرفی نداريم فقط به آقا بگوييد خفه نشوند به تندی گفتم شما حق نداريد در مسايل داخلی ما دخالت کنيد!

سه شنبه ۸ مرداد ماه۸۱
گزارش ملاقاتم با سولانا را به استحضار رساندم آقا گفتند خوب کاری کردی فقط چند تا شلاق مهمانش ميکردی خيلی بهتر ميشد قول دادم دفعه بعد اين کار را بکنم.
به آقا عرض کردم که«امامبانو» و ملاحضرت طيبه و وملا دخت اقدس و زن های فاميل تصميم گرفته اند فردا يعنی شب چهارشنبه بروند زيارت جمکران گويا نذری دارند که شما همان طور که در رژيم شاه دست داشته ايد حالا هم دست داشته باشيد! آقا دستور دادند بگوييد تخمه همراهشان نبرند، و اضافه کردند که خودمان هم خيلی وقت است خدمت آقا امام زمان نرسيده ايم و دستور داد که جمبو جت آماده کنند تا با اهل و بيت به جمکران برويم. عرض کردم قربان جمکران که فرودگاه ندارد. با دلخوری گفت با هلی کوپتر ميرويم با ترس گفتم هلی کوپتر را والاحضرت سيدجعفر با ملاگهر مش رمضان برداشته اند و برده اند تا با دوستان طلبه اشان دوری بزنند. آقا با عصبانيت گفتند کی هلی کوپتر را ميراند؟ عرض کردم اصغر لبويی! با عصبانيت مضاعف گفتند از کی تا حالا اصغر لبويی خلبان شده و اضافه کردند بگوييد بدون اجازه من حق ندارند پز بدهند چون بدون من هيچ پخی نيستند!
جسارت به خرج داده و گفتم خودتان به ايشان سردوشی داديد و درثانی همه اين برادران جان بر کف قبلا جگرکی و لبويی بوده اند و برای اين که خاطر مبارکشان مفرح شود گفتم قربان خانه ای را که در زعفرانيه مد نظرتان بود مصادره و صاحبش را هم اعدام کرديم و همين چند ساعت قبل خواهر مسئول زنگ زدند و گفتند بساط آماده است.
لبخند مليحی زدند ولی يک دستت درد نکنه هم به من نگفتند هميشه همين طور است!

چهارشنبه ۹ مرداد ماه۸۱
به آقا عرض کردم در رابطه با امامان جمعه مستعفی چه ميفرماييد؟ فرمودند به مال و منال رسيده اند يادشان رفته کی بوده اند! عرض کردم چند امام جمعه غير معروف هم اخيرا استعفا داده اند. گفتند جيره و مواجبشان را قطع کنيد و اگر اعتراض کردند آنها را به چوب و فلک ببنديد. در مورد آقای طاهری پرسيدم چه دستوری ميفرماييد گفتند مسايل و بحران های تازه ای در ستادهای بحران طراحی شده که ايشان خود به خود فراموش خواهند شد. به هوش و ذکاوت آقا آفرين فرستادم ولی ميدانستم که تبعات استعفای ايشان با بحران حل نميشود چون آتش آتش را خاموش نميکند!
پرسيدند اين خلخالی از کی اصلاح طلب شده عرض کردم از وقتی دوباره شروع کرده به حمام رفتن و نظافت کردن! بعد سئوال کردم در مورد حصر آن مرجع تقليد چه ميفرماييد؟ گفتند يک جوری مسمومش کنيد، گفتم مرجع تقليد آغاجری نيست! فرمودند مگر شريعتمداری را کشتيم چه شد؟! عرض کردم احساس خطر ميکنم اعتراضات شديدتر شده، گفتند با وجود اين همه سپاهی و بسيجی و لباس شخصی چه غلطی ميتوانند بکنند ولی نبايد فراموش کنيم که دشمن خيلی خرج ميکند گفتم چه دشمن ولخرجی داريم با خنده گفتند مثل خود ما!

جمعه ۱۱ مرداد ماه۸۱
آقا شخصا اقامه نماز کردند. برای جبران کمبود جمعيت از نمازهای جمعه شهرستان ها نمازگزار قرض گرفته بوديم. آقا بعد از مقداری زمينه چی و بافتن آسمون به ريسمون با خوشحالی فرمودند حالا ديديد که حق با ما بوده و حرف های ما در رابطه با تهاجم فرهنگی دشمن حقيقت داشته چون پيرمرد اعتراف کرده که ميليون ها دلار پول از دشمن گرفته و به روزنامه های زنجيره ای داده و توليد فحشا کرده و با همدستی خانه هدايت اسلامی کرج با دخترهای ۵ـ۶ ساله رضا پهلوی ارتباط داشته. سخنرانی که تمام شد عده ای از معلولين آقا را هو کردند که لباس شخصی ها حسابشان را رسيدند.
با هلی کوپتر جيم شديم و وقتی به کاخ جماران رسيديم به آقا گفتم گاف بزرگی کردی چون خانه هدايت اسلامی کرج از خودمانند و در کرج از آن کارها کرده اند ولی رضا پهلوی در واشنگتن است… با عصبانيت گفتند حالا که اين طور شده بگوييد به اعضای خانه هدايت اسلامی کرج نفری ۱۰ الی ۱۵ سال حبس بدهند تا کسی خيال نکند از خودمانند و اسمشان را بگذاريد خانه هدايت اسلامی واشنگتن!..

شنبه ۱۲ مرداد ماه۸۱
امروز با “آقا” رفتيم خرسواری! دو ساعتی به ياد گذشته خرسواری کرديم خرها ما را شناخته بودند ولی خود را به خريت زده بودند. سفير کبير جيرجيرکستان بعدا به ما ملحق شد. خيلی فقير بود بيچاره تا حالا خر سوار نشده بود. به دستور آقا قرار شد چند خر و ماچه خر برايشان بفرستيم. سفير خيلی خوشحال شدند آقا گفتند توی مملکت ما بحمدالله خر زياد است. چه کيفی دارد اين خرسواری.

يکشنبه ۱۳ مرداد ماه۸۱
قبل از من فرماندهان خودی سپاه “شرف” ياب شده بودند. قرار بود زير بيانيه شداد و غلاظی که تهيه شده بود انگشت بزنند، چند تن از آنها انگشت اتهام نداشتند آن را در جبهه ها از دست داده بودند آقا فرمودند مهم نيست انگشت سبابه بزنيد. بنده خداها از هول يا ترس به چشم و چال همديگر انگشت ميزدند يکی از آنها جسارتا پرسيد بيانيه چيه؟ آقا خيلی عصبانی شدند مردک حسابی جا خورد و در جا توبه نسوز کرد. بيچاره با گريه و زاری گفت که ميخواسته بداند معنای کلمه “بيانيه” چيست؟ وقت رفتن آقا به هر کدام يک شيشه گلاب قمصر هديه دادند و فرمودند هنگام “شرف” يابی از آن استفاده بکنند، وقتی تنها شديم آقا با خوشحالی گفتند با وجود چنين فرماندهان شجاعی آمريکا هيچ غلطی نميتواند بکند! نفهميدم آقا نشئه قدرت است يا نشئه . .

دوشنبه ۱۴ مرداد ماه۸۱
“شرف” يابی! آقا پرسيدند از شهر چه خبر؟ بعرض ذات اقدس “ملايونی” رساندم که شايعاتی بر سر زبانهاست که “ملادخت” ف دختر اکبرشاه به عراق رفته و پسر صدام هم به ايران آمده. آقا فرمودند گزارش سفر پسر صدام را دريافت کرده ام ولی ميخواهم بدانم که ملادخت ف از طرف پدرش ماموريت داشته يا خير؟ جواب دادم کسب اطلاع نموده ايم که ملادخت با صدام حسن برادر صدام حسين رئيس جبهه الکارگزاران عراق ملاقات کرده و از طرف اکبرشاه پيغام داده که بهتر است عراق با آمريکا کنار بيايد تا آمريکا به ايران حمله کند چون اوضاع ما بحرانی تر از عراق است. آقا متعجب گفتند که اکبرشاه چطور از نقشه های ما مطلع شده، عرض کردم هفته قيل نيز پسرش را به ديدار حاج سليمان دميرل فرستاده بود ولی من توانستم سفير آلمان را وادار کنم تا از دولت مطبوعش بخواهد از پذيرش ايشان خودداری کند. آقا با ناراحتی فرمودند رئيس جمهور چرا جا زده و حکم سفارت پسر اکبر شاه را امضا کرده، با ترس و لرز گفتم همانطور که شما حکم رياست مجمع تشخيص مصلحت ايشان را امضا کرديد. آقا از کوره در رفتند و دستور دادند مرا مشت و مال مفصل بدهند.

سه شنبه ۱۵ مرداد ماه۸۱
رئيس جمهور جهت خداحافظی خدمت آقا بودند. من ديرتر رسيدم هنوز از کتکی که ديروز خورده بودم بدنم درد ميکرد به خودم گفتم ما و برادران جان بر کف آدمهای مفلوکی هستيم ولی رئيس جمهور . . . آقا چرتم را پاره کرد با تحکم فرمودند به کرزای بگوييد ۶ ماه مهلت داريد آمريکايی ها را از افغانستان بيرون کنيد. رئيس جمهوری در حالی که به گل و بلبل های قالی نگاه ميکردند جواب دادند بر روی چشم. رئيس جمهور گفتند ميخواهند ليست افرادی که در غياب ايشان دستگير خواهند شد را رويت کنند! آقا گفتند از صدا و سيما به اطلاعتان خواهد رسيد و ادامه دادند که سوغاتی يادتان نرود! آقای رئيس همانطور که به گل و بلبل های قالی چشم دوخته بودند گفتند به روی چشم! نجابت رئيس جمهور همه را کشته! وقتی ايشان رفتند به آقا گفتم آمريکايی ها ميتوانند کرزای را بيرون کنند ولی کرزای فکر نميکنم جرأت داشته باشد به آمريکايی ها بگويد بالای چشمتان ابروست. آقا گفتند ميخواهيم دست پيش بگيريم که پس نيافتيم و تازه اگر مشکلی پيش آمد ما حاشا ميکنيم و يقه رئيس جمهور را ميگيرند، عرض کردم قربان ۲۳ سال است دست پيش گرفته ايم ولی هميشه پس افتاده ايم آقا با عصبانيت گفتند به تو مربوط نيست و گذاشتند دنبالم، نعلينم را ول کردم و در رفتم.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates