خاطرات من و آقا، بخش دوم، اسد مذنبی
گویانیوز:
چهارشنبه ۲۷ اسفند۸۰
به حضور پذيرفته ميشوم آقا با عصبانيت ميگويد معلمان ديگر چه مرضی دارند اين ها که حقوق های گزاف ميگيرند! ميگويم اشتباه به عرض رسانده اند حقوق گزاف مال لباس شخصی هاست اينها عيدی ميخواهند فرمودند بگوييد تعطيلات عيد نوروز را لغو کنند و به جايش غديرخم را تعطيل بنمايند تا اينقدر بهانه برای گرفتن عيدی و پاداش نداشته باشند. گزارش مشروح مذاکرات محرمانه خود با رمضان عبدالله شلخته را ارائه کردم. گفتم مش رمضان ميگويد حاضرند برای فرونشاندن اغتشاشات ايرانی ها در شهرهای مختلف دست به عمليات انتحاری بزنند. آقا گفت فکر بدی نيست فقط بايد مواظب باشيد چون بعد از گير افتادن افرادشان در قضيه ميکونوس بايد با احتياط بيشتری رفتار کرد. به دستور آقا مرا بيرون کردند.
پنج شنبه ۲۸ اسفند۸۰
مانند گذشته «شرف»ياب هستم. مهمانی شام به افتخار «ناصر شيون احمد زاری» نخست وزير کشور «غللنگ غلولونگ». ليست غذاها را به آقا نشان دادم، پياز را از ليست غذا حذف کردند گفتند که والاحضرت سکينه از بوی پياز بدش می آيد. در عوض بربری را به ليست اضافه کردند و گفتند که جعفراوف سرايدار کاخ رياست جمهوری تربکستان هم قرار است بيايد هم عاشق لر و هم عاشق بربری است. سر شام به جای ما برادر دربان خيلی خجالت کشيد چون ديزی خوب پخته نشده بود و با اين که ده تا پاسدار افتاده بودند به جان ديزی ولی نميتوانستند آن را با گوشتکوب له کنند. در عوض ناصر شيون احمدزاری دو سه کيلو زولبيا باميه خورد و مقداری هم توی جيبش گذاشت. هنگام رفتن دست آقا را بوسيد و گفت خدا خيرتان بدهد که به فکر ما هستيد چون نزديک بود از روی نقشه محو شويم!…
دوشنبه ۳۱ تيرماه۸۱
ديروز و امروز«شرف»يابی. آقا اوقاتشان تلخ بود. فرمودند حالا ديگه ما هم نامحرم شده ايم و ادامه دادند، در دانشگاه امام صادق جلسه محرمانه ای بوده ولی ما را به وليمه دعوت نکرده اند و وقتی پرسيده ام قضيه چيه، گفتند به آقا بگوييد جلسه بسيار سری و محرمانه است و چون شايع شده که اگه آقا ده ساعت نکشه به همه چيز اعتراف ميکند امکان دارد نقشه های ما را فاش بکنه، با غيض گفتند حالا که اين طوريه بيا بکشيم و نشستيم پای منقل آقا گفتند جای نگرانی نيست احتمالا چند روز بعد گندش در مياد! قدری در وصف حوری های بهشتی صحبت کرديم و برای تسکين خاطر آقا گفتم همه شان ميکشند.
آقا گفتند اين مزخرفات حوری بهشتی را ول کن نقدا چيزی توی دست و بالت هست يا خير؟ يواشکی اخبار خوشی را در گوش عرض کردم زيرا گويا «امامبانو» بو برده بود و برای آقا جاسوس گذاشته بود. آقا گفت ميکروفن مخفی کار گذاشته اند.
سه شنبه اول مردادماه۸۱
از فحوای کلام آقا معلوم بود که به ايشان گفته شده در ديدار با ستاد ائمه جمعه پس از فحش و دشنام های معمول به استکبار، به اصلاح طلبان داخلی حمله بکنه و بگه که اگه پايشان را از گليم شان درازتر کنند شخصا به عنوان «رهبر» وارد عمل ميشه!
بعد هم با عصبانيت فرمودند تصميماتش با اونهاست، پارس کردنش با ما!
پرسيدم به سمت آقای رئيس جمهور هم قرار است پارس بشه؟ با غيض گفتند ايشون حد خودش رو ميدونه و اضافه کرد«طفلک گناهی نداره»! به همين دليل گفتيم که اينجا نباشد و به يک مسافرت کوتاه خارجی بروند و آبها که از آسياب افتاد برگردند، ميخواستم بگويم اين آبی که من ميبينم درياست و هيچ وقت از آسياب نمی افتد اما از ترس سکوت کردم. آقا دستهايش را به هم ماليد و دستور داد منقل را بياورند و گفتند«ميخواهيم وارد عمل بشويم»!
چهارشنبه ۲ مرداد ماه۸۱
در روز«شرف» يابی! آقا خيلی خوشحال بودند فرمودند به اکبرشاه گفتم در اولين سخنرانی، اصلاح طلب ها رو سنگ روی يخ بکنه، اونم نه گذاشته و نه برداشته گفته که اصلاح طلبان سنگ استنجاء هستند، عرض کردم ميفرماييد کلوخ!؟
آقا خنديدند و گفتند حالا همه بند کرده اند که اکبرشاه بی ادب شده، به من زنگ زده و ميگه همه اش تقصير توئه! بهش گفتم من که نگفتم از کلمه سنگ استفاده کن!
جسارت به خرج دادم و گفتم حالا اگه ميگفت دستمال کاغذی بهتر بود چون هم بهداشتی تر و هم بار متمدنانه داره! آقا قاه قاه خنديد و برای لحظاتی يادش رفت که ولی امر مسلمين جهانه! و با خنده ادامه داد«صد بار شمعون يه بار هم شعبون» اشاره ای بود به پوست موزهای وارداتی که مکرر توسط اکبرشاه زيرپای آقا گذاشته شده بود!
شنبه ۵ مرداد ماه۸۱
«شرف» يابی ميسر نشد! به کارهای معوقه رسيدم. وزير اطلاعات و رئيس سازمان زندان ها را احضار کردم و گفتم اگه پيرمرد تا چند ساعت ديگه اعتراف نکنه همه تون ول معطلين! هر دو از محل نگهداری پيرمرد اظهار بی اطلاعی کردند پرس و جو کردم ديدم پيرمرد در بازداشت روزنامه کيهان هستند. به برادر حسين تلفن کردم گفت که به خاطر مسايل امنيتی وزارت اطلاعات و زندان را دور زده! سرپرست سيمای لاريجانی ناهار ميهمان من بود فيلم های اعتراف پيرمرد را آورده بود. فيلم خوب اديت نشده بود و چند جا حسابی گند زده بودند پرسيدم کارگران فيلم کی بوده؟ سرپرست گفت خودم شخصا کارگردانی کرده ام گفتم احمق چطور متوجه نشدی که پيرمرد جابه جا از دوربين سئوال ميکنه که ديگه چی بگم! خيلی خجالت کشيد با اردنگی بيرونش کردم، با عجله فيلم را به آقا رساندم چون منتظر بودند. بعد از اديت به دستور آقا قرار شد از شبکه ۱ تا ۱۲۰ به نمايش درآيد عرض کردم تا شبکه ۵ بيشتر نداريم آقا گفتند مزخرف نگو ما خودمان در منزل تا شبکه ۵۰۰ هم داريم فهميدم که آقا ماهواره دارند!
پنج شنبه ۳ مرداد ماه۸۱
«شرف» يابی! گرفتاری بزرگی شده اين «شرف»يابی! با عجله خدمت رسيدم آقا با لبخند فرمود امروز حسابی پابرهنه شده ای! نگاهی به پاهای خودم کردم و متوجه شدم که با نعلين خدمت رسيده ام به طعنه به خودم و آقا اشاره کردم و عرض کردم حکومت مال پابرهنه هاست! گويا از اين شوخی من هيچ خوشش نيامد چون سگرمه هاش توی هم رفت. پرسيد اين طرح خانه«زفاف» چی شد؟ با خنده گفتم خانه«عفاف» را ميفرماييد؟ با ناراحتی پرسيد مگر اسم آن را عوض کرده ايد؟ عرض کردم جهت خام کردم عوام الناس بله! داد زد از کی تا حالا عوام الناس اهميت پيدا کرده؟! جواب دادم آخه قربان هيچی نشده همه زده اند زيرش و هيچکس حاضر نيست به گردن بگيرد! با تندی پرسيد چرا؟ جواب دادم شايع است که به عفت و عصمت جامعه توهين شده آقا گفتند من نميفهمم جامعه ای که همه دربه در به دنبال حال کردن هستند عفتش کجا بوده؟ و اضافه کرد بايد از اول طرح را ميداديم دست اکبرشاه، ختم روزگاره! احساس کردم آقا به تلخی به برتری و مکاری اکبرشاه اعتراف ميکنند جسارتا پرسيدم حالا چطور شد که به فکر اين طرح افتاديد؟ فرمودند چند شب قبل عزراييل آمده بود به خوابم، گفت نگران قبض روح نباش فقط خبر بدی برايت دارم و اضافه کرد که مدتی قبل «پری بلنده» را در آن دنيا ديده که از عزراييل گله کرده که ما را به جرم داير کردن يک محله«خوش نام» قبض روح کردی، اما حالا نمايندگان خدا همه ايران را به محله «خوش نام» تبديل کرده اند، جريان را به عرض باريتعالی رساندم، ذات کبريايی خيلی غمگين شد و دستور دادند همه جا اعلام کنيد که ما هيچ نماينده ای روی کره زمين نداريم و اينها هيچ ارتباطی با ما ندارند و«حتی ما را نميشناسند»! از خواب پريدم و طرحی ريختم گفتم شايد اين طرح بتونه خدمتی باشه به ارواح طيبه پری بلنده و اقدس چهار چش! وقتی کيفور شديم آقا موافقت کردند فاتحه ای برای پری بلنده و اقدس بخوانيم.
برادر حسين زنگ زدند و گفتند«انعام ما چی ميشه»؟ با عصبانيت داد زدم صبر کن فيلم اکران بشه و فروش بره و گوشی را گذاشتم!
يکشنبه ۶ مرداد ماه۸۱
گويا قرار شده بود نهضت آزادی منحل اعلام بشود و حکم آن را چند روز بعد از «صدا سيمای» لاريجانی بخوانند. از آقا پرسيدم ما بايد احکام صادره را اعلام کنيم يا قوه قضاييه، آقا گفتند خب معلومه که قوه قضاييه بايد اين کار را بکند. قدری از خودم خجالت کشيدم چون يادم رفته بود که روال معمول اين است که حکم ها را از دانشگاه امام صادق می آورند و ايشان جهت اعلام به قوه قضاييه تحويل ميدهند. آقا پرسيد با مولانا سولانا ملاقات کردي گفتم فردا ايشان مي آيند گفتند به مولانا بگوييد شرط بي شرط، نميدهيد به جهنم، ما تکنولوژي خودمان را (اشاره به منقل و وافور) از افغانستان و پاکستان تهيه ميکنيم!
پیام برای این مطلب مسدود شده.