دايرهاي براي انعطاف، دايرهاي براي مقاومت
خُسن آقا: حیف که این آقاهه مسلمونه وگرنه یک آدم درست و حسابی بود. حیف و صد حیف
روز:
احمد زيدآبادي
۲۷ مهر ۱۳۸۵
دو تن از دوستاني كه اخيرا پايشان از زندان 209 به بيرون باز شده است، از قول بازجوهايشان براي من پيغام آوردند كه به فلاني – نگارنده اين سطور – بگوييد كه “تنش ميخارد، پروندهاي برايش درست كردهايم كه رويش يك وجب روغن است و به زودي با او برخورد خواهيم كرد.” نميدانم كه اين، يك تهديد به منظور ارعاب است يا اينكه واقعا نقشهاي برايم دارند.
هر چه باشد، بچههاي من از هنگامي كه با كنجكاوي كودكانه خود، از موضوع بو بردهاند، خاطرات تلخ سالهاي 1379 و 1382 براي آنها زنده شده و دل كوچكشان لرزيده است.
پارساي كوچك ما از به ياد آوردن آن سالها هراسان ميشود. مادرش به ياد ميآورد كه بار دومي كه مرا به زندان بردند، آهسته به پيش دوستش آذين خزيد و در گوش او گفت: “امروز باباي مرا دستبند زدند، بردند زندان.” مادرش ميگويد پسرك از شدت اضطراب، آن شب هشت بار رختخوابش را خيس كرد. ميدانم كه مانند هميشه خواهند گفت؛ اين نوع نوشتن، بازي با عواطف است. هر كس خربزه ميخورد بايد پاي لرزش هم بنشيند!
ميپرسم اما، ما كدام خربزه را خوردهايم كه بايد چنين لرزي را تحمل كنيم؟ ما مردماني اهل قلم و سخنايم، و بيش از اين را نه نياز داريم و نه علاقه و نه شايد توان. ولي ما را در زندانهاي مخوف امنيتي با چنان وضعي نگه داشتند كه گويي چريكهاي مسلح خطرناكي را با انباري از مهمات به دام انداختهاند!
در اين يكي دو سال اخير بارها گفتهام كه من با اين قوم، سر ستيز و درگيري ندارم و حتي ديگر در پي اصلاح كارشان هم نيستم. آنان را به خدا واگذاشتهام تا بر مبناي قانوني كه براي هستي و طبيعت و جامعه و انسان نهاده، سرنوشت آنان را رقم بزند.
از همين روست كه طي اين سالها به همه محروميتهاي اجتماعي كه بر من رواداشتهاند، تن دادهام و نسبت به مالي كه بردند و پس ندادند، اعتراض علني نكردم و در مقابل سردواندم براي پس گرفتن يا تجديد گذرنامهاي كه صدها ساعت وقت مرا گرفت و به جايي نرسيد، سر و صدايي نكردم.
تنها كار من اينك شده است نويسندگي براي دو سايت مسدود شده، كه در يكي از موضعي حرفهاي و بيطرفانه مسائل منطقه را تحليل كارشناسي ميكنم و در ديگري – همين سايت روز – تك مضرابهايي در اعتراض به نقض حقوق شهروندان ايراني و يا هشدار نسبت به پيامدهاي فاجعه بار برخي سياستها مينوازم.
گويا اما همين مقدار را نيز برنميتابند و در پي آزارم هستند.
آنها ظاهرا چنين ميپندارند كه چون آمريكا و اسراييل براي پيشبرد سياستهاي خود مرتكب جنايت ميشوند، پس كسي نبايد نسبت به نقض حقوق شهروندان ايراني حساس باشد!
آنها همچنين بر اين گمانند كه چون با آمريكا درگيرند، پس اگر آمريكا اعلام كرد كه زغال سياه است، ضرورتا همه بايد تاكيد كنند كه زغال سفيد است و گرنه همسوي دشمناند!
چنين پندار و گماني، بيترديد باطل است. در هر كجاي اين زمين هر فاجعهاي به هر ميزان از وسعت كه رخ دهد، مجوزي براي نقض حقوق هر فردي در نقطهاي ديگر از جهان محسوب نميشود.
در عين حال، دنياي امروز سياه و سفيد نيست كه بتوان گفت سياستهاي يك كشور هميشه و در همه جا زيانبار و از ديگري هميشه و همه جا مفيد است. دنياي امروز سرشتي بس پيچيده و درهم تنيده دارد و فقط مورد به مورد ميتوان در باره سياست كشورها به داوري نشست.
بنابراين، اگر از من ميخواهند كه در برابر نقض حقوق شهروندان ايراني ساكت باشم و يا تسليم نگاه مطلق انگارانه و سياه و سفيد آنها نسبت به سياست بينالملل شوم، خواستي بيهوده دارند كه هرگز اجابت نخواهد شد.
هر انساني براي خود مرامي دارد كه بدون پايبندي بدان، انسان نخواهد بود و مرامي كه من در مكتب علي و حسين آموختهام، دفاع از حقوق انسانهاي جامعه خود و سپس جوامع ديگر، و اعتراض به نقض حقوق آنان از سوي هر گروه و دسته و دولتي است، هر چند كه تاثير عملي نداشته باشد.
نميگويم كه در دفاع از حقوق ديگران بيباك و فعال بوده و هستم، اما در اين مورد براي خود اصولي دارم كه آنها را زير پا نخواهم گذاشت.
افزون بر اين، آقايان به صرف اينكه زمام حكومتي را به دست گرفتهاند، حق ندارند روايت منجمد و تنگ نظرانهاي از مذهب و تاريخ و فلسفه و سياست و اقتصاد و روابط بينالملل را به همه ايرانيها تحميل كنند و از آنها بخواهند كه طوطيوار آن را تكرار كنند. كشور ما كره شمالي نيست، اينجا ايران زمين است. درست است كه سابقه استبداد در آن طولاني است، اما هرگز توتاليتر نبوده و نخواهد بود.
به ياد دارم روزي را در سال 1379 كه به بازجويم گفتم: پس از همه اين حرفها از من چه ميخواهي؟ گل از گلش شكفت و گفت: تازه رسيديم سر اصل مطلب، پس تو ميخواهي بداني كه چه بگويي و از اينجا خلاص شوي؟ گفتم: حالا بحث خلاص را رها كن و بگو چه ميخواهي؟ گفت: ميخواهيم كه نادم شوي! گفتم: بسيار خوب، حالا مطلب روشن شد، اما اين غير ممكن است!
گفتم كتاب مردي براي تمام فصول را خواندهاي؟ با اندكي مكث گفت كه خوانده است، اما از مكثش دانستم كه نخوانده، ولي فكر ميكند كه اگر بگويد كتابي را نخوانده، برايش ضعف تلقي ميشود.
گفتم: “اگر خواندهاي، پس ميتواني مرا نيز مانند توماس مور فرض كني، من به سبك خاص خويش، آدمي عارف مسلكم. در زندگي اجتماعي دايرهاي براي انعطاف قائلم و دايرهاي براي مقاومت. هر كس از دايره نخست با من برخورد كند، مرا راحت و منعطف و بذلهگو و شوخ طبع خواهد يافت، اما آنكه بخواهد از دايره دوم بر من وارد شود و شخصيت انسانيام را تباه كند، مرا سخت و عبوس و جدي و انعطاف ناپذير خواهد ديد، حتي اگر گردنم مانند توماس مور به زير گيوتين رود، نادم نخواهم شد، ميتواني بيازمايي!”
پیام برای این مطلب مسدود شده.