خاطرات من و آقا، بخش اول، اسد مذنبی
گویانیوز: مقدمه
بدون شک تنها کسی که ميتواند رازهای سر به مهر حکومت اسلامی را بگشايد و ببندد هيچکس نيست جز «علم دار» آقا، چون ايشان تنها شخصيتی است که روزانه را چند ساعت با آقا گذرانده و به جز در مواردی که آقا به اندرونی ميرفته اند بقيه اوقات را با علم دار خويش صرف مطالعه و بررسی و پاره پاره کردن گزارش هايی ميکرده اند که علم دار به ايشان ميداده و اين خاطرات ميتواند به شناخت مسائل درونی و اندرونی جمهوری اسلامی کمک شايانی بکند و مبنای کار محققينی قرار گيرد که همواره از درک حکومت اسلامی عاجز هستند و خواهند بود و اين خاطرات ميتواند آنان را گمراه تر سازد،به اميد آن روز
***
جمعه ۱۲ بهمن۸۰
«شرف» ياب هستم. «آقا» فرمودند چه ميخواهی گفتم «شرف» ياب هستم آقا با پوزخند فرمودند بيخودی به خودت زحمت نده، دمم را روی کولم گذاشتم وبخانه برگشتم. نماز جمعه را با اهل بيت در حياط منزل برگزار کرديم چون حال رفتن به دانشگاه تهران را نداشتم. سخنران قبل از خطبه ها مادر عيالم بود که با صراحت کم نظيری همسايه ها را به باد فحش و نفرين گرفت و اضافه کرد که خجالت نميکشند. بعدا از عيالم علت را جويا شدم گفت که همسايه ها پچ پچ ميکنند که اينها تا ديروز محتاج دو تومن روضه بودند و اينهمه پول از کجا آورده اند، گفتم معلوم ميشود سياست از کجا آورده ای يقه خود ما را هم گرفته!
شنبه ۱۳ بهمن۸۰
روز نحسی بود، استخاره کردم که بروم خدمت آقا يا نروم. خوب آمد. قرار بود سفير گينه بی صاحاب را به حضور بپذيرم، استخاره کردم بد آمد. به سفير زنگ زدم که بهتر است به سينما برود بعدا فهميدم مردک فارسی بلد نيست. آقا تلفن کرد که کجايی؟ فورا به حضورشان رفتم، تازه بست اول را چسبانده بودند که وارد شدم به محض ورود باران فحش و خاکستر ذغال بر سر و صورتم باريدن گرفت. هيچ نگفتم، بعدا که کيفور شدند فرمودند والاحضرت سيدمجتبی عصبانی اش کرده و گفته که مردم خيلی ناراضی اند، عرض کردم مزاح کرده اند. آقا نفس راحتی کشيدند. فهميدم که استخاره برای آقا خوب آمده بود نه برای من!
يکشنبه ۱۴ بهمن۸۰
«شرف» ياب هستم، رئيس دولت محلی اسکيموها ۴ ساعت همين طوری پشت در منتظر بود. عرض کردم که رئيس دولت محلی اسکيموها جناب «جينگو پينگو» پشت در منتظر است، با هواپيمای باری آمده کلی خسته شده. گفت به جهنم. گفتم ميگويد سه روزی توی راه بوده هيچی نخورده! دستور فرمودند برايش ديزی سفارش بدهم و راهی اش کنم. غروب جناب برادر «جينگو پينگو» به ديدنم آمد و تقاضای کمک مالی داشت. به آقا تلفن کردم و گفتم بد نيست چند ميليون دلار بدهيم چون حسابی در آنجا برايمان تبليغات کرده اند. آقا خنديد و گفت مقداری وجه نقد و چند سپه چک بهش بدهيد و بگوييد در رسانه های جمعی شان از من شخصا تعريف کنند و لازم نيست اسمی از جمهوری اسلامی ببرند و اضافه کرد دنبال اسم من حتما بگويند«ولی امر مسلمين و اسکيموهای جهان». بيچاره پول ها را با خوشحالی گرفت و توی شورتش قايم کرد تا همراهانش نبينند.
دوشنبه ۱۵ بهمن۸۰
با وجود تعطيلی رسمی مشغول کار بوديم. متن تلگرامی که قرار بود به ياسر عرفات بزنيم را، تهيه کردم، پيش خودم مجسم کردم چه حالی به وی دست خواهد داد. آقا گفت فحش هايش را زيادتر کنيد، کلمه خائن و مزدور را هم حتما در آن بگنجانيد، عرض کردم از شصت و دو کلمه، پنجاه و نه تايش فحش است، با عصبانيت گفت هر چه من ميگويم بنويس مرتيکه! سر نهار «امامبانو» گفت که قصد دارد برود مشهد چند حمام زنانه را در آن شهر افتتاح کند آيا استقبال بايد رسمی باشد يا خير، آقا فرمودند فقط ساز و دهل نياورند بقيه مراسم کاملا رسمی باشد. وقتی امامبانو رفتند آقا گفتند که امت هميشه در صحنه و قرشمال از هر فرصتی برای قر دادن و شلنگ تخته انداختن استفاده ميکند. به هوش و ذکاوت آقا آفرين گفتم. فرمودند مگه قبلا شک داشتی؟ از ترس سکوت کردم و يواشکی فرار را بر قرار ترجيح دادم.
سه شنبه ۱۶ بهمن۸۰
درباره ترتيبات مراسم ۲۲ بهمن صحبت کرديم، عرض کردم اکبرشاه گفته که سخنران اصلی ميدان آزادی بايد من باشم. آقا زير لب فحش داد و گفت اين يکی واقعا انحصار طلب است در عروسی و عزا هميشه ميخواهد سخنران اول باشد و اضافه نمود که بعد از رحلت حضرت امام واقعا پر رو شده، گفتم چاره ای نيست بايد تحملش کرد خيمه عمود نظام است ترسيدم بگويم يک شبه زير پايت را خالی خواهد کرد. آقا سئوال کردند سخنران سر قبر آقا کی ميباشد گفتم فرموديد که سخنرانی آنجا با خودم است. ضمنا جورج بوش پيغام داده مايل است متن دشنام ها و فحش هايی را که ميخواهيم نثارش کنيم ببيند، دستور دادند برايش فاکس کنيم. بقيه روز را به کشيدن و بحث شيرين صيغه و خوبرويان سپری کرديم.
چهارشنبه ۱۷ بهمن۸۰
وزير امور خارجه از مسکو تلفن زدند و زار زار گريه ميکردند گفت که به کنفرانس وزرای خارجه شش کشور ساحلی دريای خزر راهش نداده اند در عوض روس ها قول داده اند که شب او را به رستوران مک دونالد ببرند.
فورا به آقا تلفن کردم و گفتم که جريان از اين قرار است، پرسيد مگر نگفتيد رئيس جمهور تيرتيزکستان چند صد هزار دلار گرفته و گفته سعی ميکند با پارتی بازی ما را وارد جلسه بکند. گفتم از قرار معلوم پول ها را بالا کشيده و يک شاهی هم به پوتين نداده!
آقا دستگاه ديپلماسی را به فحش کشيدند. خواستم بگويم سياست خارجی مان روی ديگر سياست داخلی مان است از ترس جان سکوت کردم!
پنج شنبه ۱۸ بهمن۸۰
امروز هم «شرف»ياب هستم. رؤسای جمهور بورکينافاسو، تربکستان، دوقوز آباد، بنين و مالی پشت در نشسته بودند. اين آخری با دمپايی آمده بود خيال ميکند حقيقتا اينجا مملکت پابرهنه هاست. رئيس جمهور بورکينافاسو گفت مدرسه نداريم! آقا دستور دادند از بودجه بيت المال برايشان مدرسه بسازيم، رئيس جمهور تربکستان و دوقوزآباد تقاضای آب آشاميدنی دارند، طبق دستور آقا برايشان فرستاديم، رئيس جمهور مالی گفت که درمانگاه نداريم!
آقا عصبانی شدند و گفتند بزنيد پس کله وزير جهادسازندگی و بپرسيد اين درمانگاه مالی چه شد؟ رئيس جمهور بنين ميگويد جاده آسفالته نداريم. آقا پرسيدند بنين کجا هست، هر چه با ذره بين روی نقشه گشتيم پيدا نکرديم. از مؤسسه ژئوپلتيک کمک خواستيم گفتند در يکی از منظومات شمسی است. آقا فرمودند منظومه مذکور را کلا آسفالت کنيد. وزارت خارجه گفتند که مزخرف ميگويند ما خودمان آنجا بوديم. آقا به هوش و ذکاوت دستگاه ديپلماسی و ديپ ملاسی آفرين گفتند. گفتم چند تا ايرانی نيز منتظرند تا به حضور پذيرفته شوند آقا يواشکی گفت دست به سرشان کن، پول زيادی نداريم به ايرونی ها بدهيم!
شنبه ۲۰ بهمن۸۰
رمضان عبدالله شلخته از رهبران گروه های انتحاری را به حضور پذيرفتم ميپرسد به جمعه احمد تخته گروه رقيب ما چقدر داديد گفتم رقم دقيقش را به خاطر ندارم ولی زير صد ميليون دلار بود. ميگويد شنيده ام که اغتشاشاتی در اسلامشهر و آبادان و خلخال به وقوع پيوسته ميگويم در تهران نيز کارگران و معلمان سربه هوا شده اند. بعد درباره موضوع های بسيار محرمانه گفت وگو کرديم و پس از چند ساعت به زور بيرونش ميکنم چون با خواهری که ضمنا معشوقه ام نيز هست قرار دارم، از عجايب روز يکی همين که خواهر معشوقه نيز ميشود.
علم دار به دليل تعطيلی ۲۲ بهمن غيب شده و جهت ديدن والده و سرکشی به باغ های مصادره ای به ولايت و از آنجا به لندن ميرود و از خاطرات خبری نيست.
پیام برای این مطلب مسدود شده.