از جنبش دانشجوئی ایران چگونه باید پشتیبانی کرد؟
• ایران امروز کمتر از همیشه به دخالت نظامی یک قدرت خارجی و بیشتر از همیشه به فریاد اعتراض آزادی خواهان جهان نیاز دارد
جواد طالعی (دفتر اروپائی شهروند)
چهارشنبه ٢٨ خرداد ١٣٨٢
از زمانی که نخستین گروه فرزندان خانوادههای گروههای ممتاز اجتماعی ایران برای تحصیل در رشتههای دانشگاهی به اروپا اعزام شدند، تاریخ مبارزات آزادی خواهانه کشور، روندی نو یافت. تا پیش از آن، زمینه تنشها، شورشها و انقلابها را، نارضایتیهای دهقانی فراهم میساخت که اغلب نیز، با سوء استفاده مالکان بزرگ و روحانیون بهره مند از موقوفات و سهم بازار، در مسلخ مناسبات فئودالی و پیله وری قربانی میشد.
با اعزام نخستین داوطلبان تحصیل به خارج از کشور، دریچهها به سوی نوع دیگری از زندگی گشوده شد: زندگی برای زندگی و نه برای مرگ.
مبارزات اجتماعی تک چهرههای سیاسی دانش آموخته پایانه عصر قاجار، در کنار تضاد منافع دربار و بازار و روحانیت، با بهره جوئی از جان به لب رسیده تودههای فقیر و تحقیر شده، زمینه ساز انقلابی شد که ماهیتی تودهای داشت و فاقد کادرهای انقلابی، برای تحقق بخشیدن به خواستهای آزادی خواهانه انقلابی بود. در نتیجه، بر سر این جنبش اجتماعی نیز، با این که بر پایه تئوریهای روشنفکرانه و روشنگرانه آغاز شده بود، همان آمد که بر سر جنبشهای دهقانی و پیشه وریی پیش از آن آمده بود: ارتجاعیونی که در دوران شور انقلاب به پستو گریخته بودند، دوباره سینه سپر کردند، خود را دلسوز تودهها جا زدند و کرسیهای مجلس را به اشغال خود در آوردند.
انقلاب بهمن ١٣٥٧ نیز، تا پیش از اشتباه تاریخی آقای داریوش همایون ٭ در زمینه انتشار یک نامه توهین آمیز نسبت به روحانی تبعیدی، جنبشی آزادی خواهانه و روشنفکری بود و عمدتا توانسته بود اهل قلم، حقوقدانان، استادان دانشگاه، متخصصان و دانشجویان و سندیکالیستها را به صحنه مبارزات سیاسی بکشاند. اما با انتشار این نامه توهین آمیز در روزنامه اطلاعات، وزارت اطلاعات و جهانگردی وقت، احتمالا به سفارش ساواک، خواب در آبگه مورچگان ریخت و محرومان حاشیه شهرها را، که تلاشهاشان برای راه یافتن به جامعه شهری به جائی نمیرسید، به سیاهی لشگر روحانیون تبدیل کرد. روحانیونی که دهها سال از صحنه سیاست رانده شده بودند. بخش اعظم شان با مستمری سازمان اوقاف و چند تنی از آنها، که حق بیشتری طلب میکردند، با تهدید و زندان و تبعید.
اکنون، اما، جنبش دانشجوئی ایران، به عنوان پیشگام جنبش آزادی خواهانه کشور، در شرایطی کاملا متفاوت به ستیز با استبداد سیاه مذهبی ادامه میدهد: روحانیونی که در تمام جنبشهای پیشین، با آماده دیدن صحنه، خود را از اندرونی ارباب قدرت بیرون میکشیدند و به صفوف ستم دیدگان میپیوستند تا بار دیگر بر خوان نعمت بنشینند، حالا تمام قد، تهی شده از جذابیت روحانی، پروار شده از غارت سفرههای محرومان و با لحن سیاسیای بسیار عقب مانده در برابر آنان ایستادهاند. دانشجویان، این بار، از جمله خواستار به زیر کشیدن دو روحانی هستند که هر دو نه تنها بدون مراجعه به آرای عمومی حاکم بر سرنوشت کشور شدهاند، بلکه در نتیجه سالوس و دنیا خواهی خود، جامعهای را که بنا بود «نمونه عدل علی» باشد، به قول خودشان به عکس برگردان «شقاوت اموی و عباسی» تبدیل کردهاند. دانشجویان، خواستار عزل مقام معظم رهبری هستند و او آنها را دستاموزان شیطان بزرگ مینامد. دانشجویان، برچیدن بساط نهادهای غیر انتخابی و در صدر آنها «مجمع تشخیص مصلحت نظام» را میطلبند و رئیس منفور این نهاد تحمیلی آنها را «سوسول» و «بچه ساواکی» مینامد.
تفاوت بزرگ جنبش دانشجوئی امروز ایران، با جنبشهای دانشجوئی و روشنفکری پیش از این، در یک نکته بسیار ظریف است: تا دیروز، مستبدان میتوانستند وصلههای بسیاری به دامن این جنبش بچسبانند. مثل: «بلوای کمونیستی» یا «فتنه مارکسیستهای اسلامی». اما امروز، ذخیره مهرهای دستگاههای پرونده سازی حاکمان بسیار محدود شده است. این انجمنهای اسلامی دانشجویان هستند که در برابر دستگاه مذهبی حاکم ایستادهاند. رهبران فکری این انجمنهای اسلامی، عمدتا همان دانش آموختگانی هستند که در دوران دانشجوئی خود، با باور به این اصل که میتوان در دامن پر عطوفت اسلام به زندگی بهتری رسید، شانههای خود را زیر پای روحانیون خم کردند و آنها را بر اریکه قدرت نشاندند. اما به مرور زمان دریافتند که این حاکمان تازه، آمدهاند تا شور زندگی را در مردم ایران بخشکانند و بذر مرگ را، نه بر زمین، که در کاسه سر فرزندان این آب و خاک بیفشانند.
در سوم خرداد ١٣٧٦، نخستین روحانی لبخند به لب، در برابر مردم ایران و این دانشجویان به آستانه یاس رسیده ایستاد و به آنها وعده زندگی داد. جامعه، هنوز آنقدر بالغ نبود که دریابد این وعده به ذات خود تحقق نیافتنی است. خطا، یکبار دیگر، تکرار شد و «خوش باوری» ساده لوحانه ایرانی، مانع از آن شد که کسی بگوید: هیچ روحانی شیعه ای، در طول تاریخ ایران، از خنداندن مردم به نان و نوا نرسیده است. خنداندن، وسیله کسب و کار این صنف نیست. آنها، همه آموزشهای لازم را برای گریاندن دیدهاند و هرچه خوب و خوش نیت باشند، باز به لحاظ فلسفی نمیتوانند زندگی را به مرگ ترجیح دهند. زیرا، که تنها هنگامی میتوانند خمس و ذکات و سهم امام از مردم بگیرند، که در ذهنیت تودهها «عقبا» به «دنیا» ارجحیت داشته باشد.
مساله به همین سادگی است. جایگاه روحانیت شیعی را، نمیتوان در محدوده «مناسبات تولیدی» تحلیل کرد. مذهب، میتواند بر مناسبات تولیدی یک جامعه اثر بگذارد و از آن اثر بگیرد. اما در قالب مناسبات تولیدی تعریف پذیر نیست. مذهب، تعریف خودش را دارد: ایجاد ترس نسبت به دنیای پس از مرگ، برای آرام و مطیع و متواضع نگه داشتن مردم در دوران پیش از آن. یعنی در دوران زندگی.
از دیدگاه روحانیون حاکم بر ایران، همه آنچه مربوط به زندگی مدرن و امروزی بود، باطل خوانده شد. نام آیت الله خمینی، بیش از هر چیز دیگر، به خاطر این یک جمله اش، در تاریخ زنده خواهد ماند: اقتصاد مال خر است.
و پس از آن، همه چیز بر مردم ایران حرام شد. از خاوریار و شطرنج گرفته تا ریش زدن و لباس روشن و پاکیزه پوشیدن. همه اینها را، بخشهای وسیعی از هواداران جوان آیت الله خمینی، به حساب درویشگری و تفسیر این جمله منتسب به پیامبر اسلام گذاشتند که گویا گفته است: «الفقرو فخری».
اما، نادیان «آخرت طلبی» به محض آن که پایههای قدرت خود را مستحکم یافتند، «عقبا» را برای تودهها گذاشتند و خود به دنیا چسبیدند. گران ترین اتومبیلهای جهان، با شیشههای دودی و بدنه ضدگلوله، کاخها و ویلاهای بی شمار مصادره شده و یا بر زمینهای اشغالی قد کشیده، زوجهها و معشوقههای عقدی و صیغهای و پنهانی و از همه بدتر، انتقال سرمایههای آشکار «آقایان» به بانکهای خارجی و دزدیها و اختلاسهای میلیاردی آقازادهها.
چنین بود که بدنه از سر جدا شد و کار به جائی رسید که بزرگترین نیروی برجسته ترین مقامات این رژیم اکنون صرف آن میشود که واقعیت عریان جدائی ملت از حکومت را تکذیب کنند. امروز، اگر نیروهای انتظامی برای حمله بردن بر دانشجویان دندان بر جگر مینهند و خود نقش مامور تامین امنیت را بازی میکنند و چماقداران شخصی پوش را به خوابگاهها راه میدهند، نشانه آن نیست که آنها اندکی مردمی تر شدهاند. آنها، از سرنوشت خود میترسند. بدنه آنها، به لحاظ اقتصادی در ردیف درجه دارها و پاسبانهای درمانده پیش از انقلاب قرار گرفته و انگیزهای برای پاسداری از دارائی و حیات گسترش دهندگان فحشاء و فساد اخلاقی و اعتیاد ندارد. رهبران آنها نیز میدانند که بساط جور بیش از این نمیتواند پایدار باشد. پس میکوشند راهی برای نجات جان و مال خویش و خانوادههاشان بیابند.
جنبش دانشجوئی ایران، به عنوان پیش قراول جنبش آزادی خواهی گسترش یابنده کشور، اکنون، چشم در چشم و سینه به سینه کسانی ایستاده است که دیگر هیچ دردی جز حفظ سرمایههای غارتی خود ندارند و سلاحشان نیز، برای سوء استفاده از مذهب نه تنها کند شده که حتی زنگ زده است. بیانیه پایان راه پیمائی نمازگزاران جمعه این هفته تهران، بهترین گواه بر آن است که کالای تزویر و ریای روحانیون انحصار طلب و غارتگری چونهاشمی رفسنجانی دیگر حتی در میان نمازگزاران جمعه خریدار ندارد. راه پیمایان، در بیانیه خود، از قوه قضائیه نمیخواهند که به میل رهبر معظم برای دانشجویانی که فریاد مرگ بر خامنهای سر میدهند حکم اعدام صادر کند. بلکه از این دستگاه سرکوبگر میخواهند که از قدرت خود برای مبارزه با فقر و گرانی استفاده کند. فقر و گرانی مرگباری که جز روحانیون دنیا طلب و دار و دستههای مافیائی وابسته به آنها هیچکس باعث و بانی آن نیست.
دانشجویان، در برابر گرگهائی قرار گرفتهاند که هرچند بسیار زخم دیده و ناتوان شدهاند، اما بارها نشان دادهاند کههاری شان هر لحظه میتواند عود کند.
دانشجویان ایران، در چهار سال گذشته قربانیهای بسیار دادهاند و مقاومتهای بسیار جانانه تر کردهاند. آنها، اکنون برای مقابله با خطر گرگهایهار، به پشتیبانی هم صنفان خود در سراسر جهان نیاز دارند. پشتیبانی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا و همچنین پشتیبانی گروههای سیاسی ایرانی، برای تجهیز آنها خوب است، اما کافی نیست. جنبشی را باید در میان هم صنفان جهانی آنها برانگیخت. سفارتخانهها و کنسولگریهای جمهوری اسلامی و دفاتر سازمان ملل متحد و سازمانهای حقوق بشر در سراسر جهان باید شاهد اعتراض گسترده استادان و دانشجویان اروپا و آمریکا و سه قاره دیگر جهان باشند. تنها در این صورت است که جنبش دانشجوئی ایران، پس از سالها اعتراض و مقاومت در برابر سرکوبی خشن و خونین، ممکن است بتواند زمینه ساز همان شرایطی شود که به گذار مسالمت آمیز قدرت از استبداد به کثرت گرائی در کشورهای بلوک شرق شد.
ایران، امروز، به مداخله نظامی یک قدرت خارجی کمتر از همیشه و به فریاد اعتراض آزادی خواهان جهان بیش از همیشه نیازمند است.
………..
٭ در زمان انتشار نامه معروف به «سید هندی» محمد حیدری دستیار سردبیر روزنامه اطلاعات بود. او، بعدها به تکرار گفت که متن نامه را، آقای داریوش همایون وزیر اطلاعات وقت در یک پاکت سر بسته به او داده و خواستار چاپ آن در نخستین شماره روزنامه شده است. با انتشار این نامه بود که کیوسکهای روزنامه فروشی در قم به آتش کشیده شد، طلبههای حوزههای علمیه فعال شدند و بخش مهم تر رهبری مبارزات مردم ایران عملا به دست خمینی و شاگردان او، از جمله همین آقایان خامنهای و رفسنجانی افتاد. تا پیش از آن، جنبش جنبه آزادی خواهانه و عمدتا اصلاح طلبانه داشت و سمت و سوی آن در مجامع دانشگاهی، سندیکائی و فرهنگی تعیین میشد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.