عدالت خواهان چه منصف ناظرانی در به مسلخ رفتن شرافت شریف ترینها هستند؟! (گزارشی از کارگران بازخریده شده)
خبرنامه امیرکبیر:
چهرهها انگار در آینههای کوژ… مردم همه از کابوسی بیرون آمدهاند یا ” قائمشهر” ، خود کابوس است و من به آن پا گذاشتهام؟ لازم نیست پی آدرسی را بگیرم یا در خانهای را بکوبم. توی خیابان، تک تک رهگذران از نمونههایی هستند که در شهری معمولی و اوضاعی عادی باید مدتها به دنبالشان گشت. قائمشهر، شهر کارگران صنعتی است. آنها طی سالیان به دور کارخانجات نساجی سقفی برای زندگی زدند و اینجا ” شهر ” شد. سه نسل از کارگرانِ ماهر صنعتی (تکنسین) هر صبح با صدای سوت کارخانه که در تمام شهر میپیچید، از خواب بیدار میشدند و حالا که دیگر، دمِ صبح صدایی از کارخانهها به گوش نمیرسد، مردم در ادامه کابوسشان زندگی میکنند و شاید به این طریق زجر بیکاری و گرسنگی و آوارگی و ویرانگرتر از همه، درد فرزندانشان را تاب میآورند . پیرمرد میگفت: «می بینم که دخترم پنهانی کجا میرود. چه کنم وقتی نمیتوانم حتی شکمش را سیر کنم…؟ خدا میداند که گناه نیست اگر هم او را بسوزانم و هم خودم را.» به خاطرم میآید که بدن آدم مواد سوختنی زیاد دارد. به گمانم بدن کارگران قائمشهر بسیار زیاد. جرقهای میخواهد . — یکم: کنار خیابانی در شهرک “یثرب” میایستیم. از نمای همشکل خانهها پیداست که در شهرکی سازمانی هستیم. راهنمای من که خود از کارگران بازخرید شده نساجی است کامیونها و تاکسیهایی که در مقابل خانهها پارک شدهاند را نشان میدهد و میگوید «کارگرها توی این چهارسال بیکاری خانههایشان را به اینها فروختهاند .» از ماشین پیاده میشوم و در پیادهرو به مرد میانه سالی بر میخورم که پانزده سال در کارخانه شماره یک نساجی قائمشهر کار کرده و دست آخر سابقه خدمتش را به چهار ـ پنج میلیون تومان فروخته و آمده است بیرون؛ «چهار سال پیش مدیران کارخانه هر روز ما را در نمازخانه جمع میکردند و میگفتند: حالا اگر بروید لااقل یک پولی گیرتان میآید اما دو ماه بعد دیگر پولی نمیماند تا بازخریدتان کنیم. ما را میترساندند. سه ماه ـ سه ماه حقوق نمیدادند. حتی وعده و وعید میدادند که طرح نوسازی صنایع به زودی اجرا میشود و سر یک سال همه شما برمیگردید سر کار سابقتان. من فکر کردم این پول را میگیرم و یک کاسبی راه میاندازم… بیسوادم، تجربه کار آزاد را هم نداشتم. همیشه کارم توی کارخانه بود و یک حقوق بخور و نمیری آخر ماه میگرفتم. پول بازخریدی ام تمام و کمال توی بازار سوخت و بدهی بالا آوردم. مجبور شدم خانهام را بفروشم و همینجا توی خانه خودم مستاجر شوم .» همینکه او شروع میکند به حرف زدن آرام آرام کارگران دورمان حلقه میزنند؛ «بگو مدیرعامل خودش گفت یک سال دیگر همهتان را برمیگردانیم سرکار… حالا چهار سال گذشته میگویند چشمتان کور. چرا بازخرید شدید؟» یکی دیگر میگوید «تهدیدمان کردند… اینها را گفتی؟ تهدید کردند اگر نرویم بدون پول بازخریدی، اخراجمان میکنند .» میگویم چهارسال است که از کارخانه بازخرید شدهاید. چطور سراغ کار دیگری نرفتید یا سابقه بیمهتان را تکمیل نکردید؟ یکی از کارگران که بیست سال سابقه کار در کارخانه شماره یک نساجی را دارد میگوید” من از شانزده سالگی که پدرم مرد به جای او به سرکار آمدم و هر ماه حق بیمه دادم. حالا در چهل سالگی که به من کار دیگری نمیدهند تا بیمهام کنند. کی حاضر است من چهل ساله را استخدام کند که سابقه بیمهام تکمیل شود؟ می روم عملگی سر ساختمانها… یکی دیگر از کارگران که هجده سال در کارخانه شماره سه نساجی کار کرده میگوید: «صبح زود میرویم دور میدان برای کارگری ساختمان… شاید در هفته دو روز کار گیرم بیاید.» میگویم « اینطور اگر خوش شانس باشید شاید هفتهای ده هزارتومان دربیاورید. چطور زندگی میکنید؟ » همان کارگر میگوید «پول نان زن و بچه ام هم نمیشود. من چهار تا بچه دارم که سه تایشان محصلاند. بزرگ شده اند، قد کشیدهاند. خجالت میکشند روپوشها و مانتوهای مدرسهی سه ـ چهار سال پیش را بپوشند. کفش و لباس معمولی هم که تکلیفش روشن است .» زن میانسالی کمی آنسوتر کنار شوهرش ایستاده. ابتدا آرام اما همینکه توجه من را میبیند با شرم میگوید «پنجشنبه غروبها میروم میدان میوه و تره بار سبزیها و میوههای لهیده و گندیده را جمع میکنم و میآورم برای بچههایم… بچهند. چه می فهمند نداری یعنی چی؟» شوهرش چشم غره میرود تا ساکتش کند. توجه زن را به همسایهها که دورتادور ایستاده اند جلب میکند. یکی از همین همسایهها میگوید «چه کارش داری آقا رحیم؟ مگر زن من چه کار می کند؟ هر پنجشنبه آخرشب میرود بازار روز میوه جمع میکند. همه ما مثل همیم.» “آقا رحیم” می گوید «این حرفها گفتن ندارد.» به من میگوید «بنویس من که بیست سال توی کارخانه کار کردم چرا حالا باید لنگ نان شبم باشم و از روی زن و بچه ام خجالت بکشم؟ » کارگرها راه می دهند که یکی از همکارانشان جلو بیاید. او بیست سال در کارخانه شماره دو نساجی کار کرده و پس از بازخریدی و عدم تمدید اعتبار بیمهاش با بیماری دخترش مواجه شده: «یک دختر شانزده ساله دارم. کمردرد دارد. نمیدانیم از چیست… دکترها میگویند باید آزمایشات دقیق انجام بدهد اما این کارها هزینه دارد و من با پول عملگی شکم پنج تا بچه ام را هم نمیتوانم سیر
پیام برای این مطلب مسدود شده.