10.09.2006

ديروز و امروز ِ رامين جهانبگلو، ف. م. سخن

گویانیوز: بعد از آزادی‌ی به قيد ِ وثيقه‌ی رامين جهانبگلو، جريانی به راه افتاده است تا “مصاحبه”ی او را با ايسنا به نفع حکومت توجيه کند. فراموش نکرده‌ايم زمانی که احسان طبری آغاز به “اعتراف” کرد، و “کژراهه” و “لابه” را نوشت، عده‌ای اين اعترافات را سخنانی برخاسته از دل ايشان دانستند که چون مجالی برای بروز نمی‌يافت، در اثر زندان، و جدا شدن از حلقه‌ی دوستان، به ناگهان بيرون ريخت و طبری‌ی مارکسيست، يک شبه طبری‌ی مسلمان شد. امروز نيز شاهد جريانی هستيم که اين نظر را دامن می‌زند که آن‌چه جهانبگلو در مصاحبه با ايسنا گفته، تماما از خود اوست، و فشار، در بيان اين سخنان نقشی نداشته است. اين جريانی‌ست که متاسفانه پايانه‌ی آن، وب‌لاگی جوان پسند است با چند هزار بازديدکننده که برای کم کردن شر حکومت از سر خود، در نقش بلندگوی فوق ِ مدرن ِ نظام ظاهر شده و به انتشار تـُـرَهات و خـُـزَعْبلاتی در باره‌ی فعالان فکری و سياسی ايران مشغول است(*). هرچند مطالب منتشره در اين وب‌لاگ در سطح و اندازه‌ای نيست که بخواهيم پاسخی به آن‌ها بدهيم ولی اشاره‌ای مختصر به افکار و انديشه‌های جهانبگلو قطعا برای خواننده‌ی بی‌طرف خالی از فايده نخواهد بود، با اين آرزو که برای کسب شهرت، راه ِ برادر ِ حاتم نپيماييم و بيش از اين عِرض و آبروی خود نبريم.

***

جهانبگلو متولد ۱۳۳۵ است. خانواده‌ی روشنفکر و تحصيل‌کرده‌ی او در شکل گرفتن افکار و سَبْک زندگی‌اش نقش موثری داشته است. اجبار او به آموختن زبان و تحصيل در مدارسی که به زبان خارجی تدريس می‌کردند، باعث شد تا با منابع اصلی فکر و فلسفه آشنا شود. اين مسئله‌ی بسيار مهمی‌ست که در بررسی زندگی انديشه‌وران ما کم‌تر به آن توجه می‌شود. کسانی که بدون واسطه‌ی مترجم توانسته‌اند از منابع دست اول تغذيه‌ی فکری کنند، همواره چند گام از ديگــرْ انديشه‌ورزان جلوتر بوده‌اند. اين طرز فکر و زندگی چيزی نيست که يک شبه حاصل شده باشد و يک شبه تغيير کند. آزاد انديشی و رد تعصب، فرآورده‌ی جانبی و جدايی‌ناپذير چنين طرز و روشی‌ست. اين طرز و روش ، يک بار به شکلی مذموم در مجله‌ی آدينه مورد انتقاد و حتی تمسخر قرار گرفت اما واقعيت چنين بود و تمسخر و استهزاء قادر به تغيير واقعيت نبود.

دوره‌های فلسفی و هنری در منزل مرحوم اميرحسين جهانبگلو نقش به سزائی در شکل‌گيری افکار رامين جوان داشت. فکر ِ امروز ِ هر يک از ما، محصول سخنان و رفتاری‌ست که در سنين کودکی و نوجوانی معنای آن را “نمی‌فهميديم”. اين سخنان و رفتارها، اغلب در سنين جوانی و ميان‌سالی “فهميده می‌شوند” و امروز ِ ما را می‌سازند. چنين انسانی محصول تجربه، و مصرف‌کننده‌ی اندوخته‌ی فکری ديگرانی‌ست که در گذشته با آن‌ها برخورد داشته است. چنين انسانی نمی‌تواند “خود به خود”، در عرض سه چهار ماه، تغيير مرام و روش دهد.

چنين است که جهانبگلو پا به عرصه‌ی اجتماع می‌گذارد؛ اجتماعی که برای او فقط ايرانی نيست؛ جهانی‌ست. او که می‌خواهد پزشگ شود، به اصرار پدرش سر از ميدان فلسفه و انديشه در می‌آورد. او آموخته است که آزاد انديش باشد، ايرانی باشد، جهانی باشد؛ به همان اندازه که از هنر ايران لذت می‌بَرَد، از هنر جهان نيز لذت ببرد. برای او آشويتس و گولاگ فرقی ندارد. زندان از هر نوع‌ش بد است. برای او استثنای ايدئولوژيک وجود ندارد. او می‌خواهد هم‌پای مردم کشورهای آزاد، از جهان ِ کيهان‌محور و خدامحور، به جهان ِ عقل‌محور برسد. اين بزرگ‌ترين گناه اوست. او می‌خواهد در جامعه‌ای که سنت و مذهب در بطن آن و به طرزی ناموزون و التقاطی ريشه دوانده از عقل خود استفاده کند. برای رسيدن به اين هدف، بايد از اين جامعه‌ی معيوب فاصله گرفت و درهای جهان را به روی خود گشود. او اين درها را می گشايد و بعد از بازگشت به کشورش، به جرم باز کردن همين درها به زندان می‌افتد؛ زندانی که فکر را مانند يک ديسک سخت فرمت می‌کند و فکر و انديشه‌ی بازجو را به جای آن می نشاند.

او می‌خواهد گفت‌وگو کند. درهای فکر و انديشه با اين گفت‌وگوهاست که به روی جهان خارج باز می‌شود. نه از آن نوع گفت‌وگوهای فريبنده که مثلا خاتمی در آمريکا قرار است انجام دهد و فکر و ذهن دنيا را نسبت به رفتارهای حکومت جهل و تعصب و خفقان تلطيف کند؛ نه از آن نوع گفت‌وگوها که اوين را به فراموشی بسپارد و ابوغريب و گوانتانامو را به رخ بکشد؛ نه از آن نوع گفت‌وگوها که دل به حال زندانی فلسطينی بسوزاند اما زندانی‌های داخل کشورش را فراموش کند. گفت‌وگويی که فراگير و همه جانبه است، و به فکر و نظر و وجود ِ طرف ِ مقابل احترام می‌گذارد. او روشنفکران غرب را به کشورش دعوت می‌کند. ريکور را دعوت می‌کند؛ مونـْـژَن را دعوت می‌کند؛ کسانی را دعوت می‌کند که اگر هم نام‌شان در مجامع علمی و فرهنگی مطرح است، آثارشان دست‌کم به صورت دست اول در اين جوامع مطرح نيست. پل ريکور را پيش مجتهد شبستری می‌برد تا باب گفت‌وگو و شناخت انديشه‌ها باز شود.

درست است که انقلاب خشن ايران، انگيزه‌ی ورود جهانبگلو به عرصه‌ی فلسفه‌ی سياسی‌ست اما خود او پيرو مکتب نفی خشونت و خشونت‌پرهيزی‌ست. تمايل فکری او به بزرگانی چون گاندی و ديگر خشونت‌ستيزان است(**). اين همان مکتبی‌ست که طرفدارش در متن يک حکومت ذاتا خشن، به راه اندازی انقلاب مخملی و رنگی متهم خواهد شد.

جهانبگلو گناه بزرگ ديگری نيز مرتکب شده است؛ گناهی که در کشور ِ استعاره‌ها و آرايه‌های ادبی و مغلق‌گويی‌های فکری مجازات سنگينی دارد. او می‌گويد “بايد روشن بينديشيم و روشن بنويسيم”. او معتقد است “بايد فکر و انديشه‌مان را خيلی روشن و واضح انتقال دهيم”. تصور اين که ” دعوت به انديشيدن و خشونت‌پرهيزی و تساهل و گفت‌وگو و احترام به فکر حريف و بررسی بی‌طرفانه‌ی مکاتب فکری شرق و غرب و ورود به جهان ِ عقل‌محور” را به زبان روشن و همه‌فهم بيان کنيم، در کشور ِ تاريکی‌ها، البته که هول‌ناک و خطرآفرين است.

خلاصه کنم: تک تک کتاب‌های جهانبگلو را برای معرفی انتقادی از نظر گذراندم –که شايد اگر ضرورت حکم کند خلاصه‌ی آن را منتشر کنم- و دانش و آرای او را در حدی از پختگی و اعتلا ديدم که فريب خوردن او را از چند سياست‌مدار و مامور امنيتی بيگانه جز قلماشی، آن هم از نوع کمدی‌ی مبتذل و مهوع نمی‌توانم نام نهم.

***

(*) و اين همان روش و رفتار زشتی‌ست که حزب توده‌ی ايران بعد از روی‌دادهای سال ۶۰ در پيش گرفت که آخر عاقبت آن را همه می‌دانيم.
(**) جهانبگلو پيش از اکبر گنجی شعار “ببخش و فراموش نکن” را در عرصه‌ی روشنفکری ايران مطرح می‌کند. او خواهان پايان بخشيدن به دور باطل خشونتی‌ست که روشنفکران دچار آن هستند. ملاک برای او، اين گفته‌ی هانا آرِنــْت است: “بخشش کليد عمل و آزادی‌ست” (موج چهارم؛ نشر نی؛ بقيه‌ی نقل قول‌ها از همين کتاب است).

[وبلاگ ف. م. سخن]

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates