05.09.2006

خبر حادثه سقوط هواپيما در مشهد چگونه تهيه شد؟

بی‌بی‌سی: اردوان روزبه، خبرنگار :

با توجه به آسيب ديدن مخازن سوخت، نيروی انتظامی با تشكيل ديوار انسانی اجازه عبور به کسی نمی دهد
وقتی تلفن همراهم درست ساعت دو و دوازده دقيقه بعد از ظهر جمعه دهم شهريور زنگ خورد از صدای مخاطب احساس کردم که حادثه ای رخ داده، او با نگرانی می گفت که خودم را به فرودگاه بين المللی هاشمی نژاد مشهد برسانم تا بتوانم پوشش مناسبی از سقوط هواپيمايی داشته باشم که دقايقی پيش به زمين خورده است.
فقط در بين راه بود که فرصت کردم به اين فکر کنم اين فرد که بود و اساسا چرا با من تماس گرفته بود، اما پرداختن به اصل ماجرا فرصت پاسخ به اين سوال را به بعد موکول کرد، ۹ دقيقه بعد وقتی در محل بودم ، فقط آمبولانس بود و اتومبيل های نيروی انتظامی که از درب پارکينگ فرودگاه وارد باند فرودگاه می شدند.

از سرباز دم در می خواهم که اجازه ورود بدهد، مرا به يک سروان معرفی می کند ، سروان مرا به يک سرگرد و سرگرد مرا به دست يک مامور لباس شخصی می سپارد ، و چون من در ايران کار خبرنگاری می کنم می دانم که احتمالا حرف آخر را همين فرد لباس شخصی بايد بزند.

کمی انتظار و تقاضای دوباره، تقاضای دوباره و دوباره، خشمگين

می گويد: الان وقت اين کارها نيست! می پرسم پس کی وقت اين کارهاست؟ می گويد: هر وقت لازم باشد می گويم برويد داخل. فعلا آنور درب بايستيد و عکس هم نگيريد ….

– اما اينجا که هواپيمايی نيست که عکس بگيرم.

– همين که گفتم.

دقايق می گذرد، چند ماشين آتش نشانی عبور می کند، آمبولانس ها می آيند و می روند، حال نوبت به ماشين های حمل جنازه می رسد ، کم کم ديگر خبر نگاران هم پشت درهای بسته می مانند.

هر کسی چيزی می گويد ، خبرنگار روزنامه ای می گويد که روابط عمومی حاضر به پاسخ گويی نيست، ديگری آمار را دنبال کرده اما بی نتيجه بوده است. از فرصت استفاده می کنم حداقل دو تا عکس از ماشين های حمل جنازه بگيرم که يک مامور با پرخاش دوربينم را توقيف می کند، برادر لباس شخصی می گويد: چرا از من عکس گرفتی؟ می گويم: از شما نگرفتم و داشتم از اتومبيل ها عکس می گرفتم. نمی پذيرد و دوربين در نزد يک استوار بايگانی می شود

می گويم : آخر عکس شما چه مشکلی را از من برای پوشش خبری و تصويری اين حادثه حل می کند؟ اشاره می کند که فعلا فقط بايد صبر کنم و من حالا با اين وضعيت که برای دوربينم پيش آمده راهی جز اين ندارم. کم کم منابع خبرنگاران می شود آدم هايی که از داخل محوطه به بيرون می آيند، مردمی که از سالن های ترمينال آمده اند و سربازانی که دلشان می خواهد کمی اطلاعات بدهند: چهل کشته … شصت کشته … يکصد کشته … همه مرده اند ، اين جمله آخر را يک سربازی می گفت که از محل سقوط هواپيما آمده بود.

بعد تحليل های کارشناسی، برخی می گويند خلبان فرار کرده و حراست به دنبالش است، برخی ديگر اشاره به اين می کنند که ماموران در بدو امر اجازه خروج به هيچ مسافری نمی داده اند حتی يک مرد ميانسال که می گويد قبلا در يکی از سازمان های مرتبط به اين حوادث بوده. يکی از دوستانش ادعا کرده که اين حادثه عمدی بوده است و عوامل امنيتی به دنبال خرابکاران هستند.

هيچ مسوولی تا ساعت چهار بعد از ظهر پاسخ گو نيست. دوربين يکی دو نفر ديگر هم گرفته می شود. ‌خبرگزاری ها و مطبوعات هم که اخبارشان را بر اساس گفته های”برخی مسولين” و” منابع آ گاه” و “شاهدان غيرعينی” و “عينی” نقل می کنند.

ديگر اميدی به حضور پای صحنه ندارند. به نقل از برخی منابع ۸۷ کشته و ۴۰ زخمی و چند نقل قول ديگر که به استناد برخی که از داخل می آيند ارسال می شود، به اين ترتيب اين اطلاعات به تمامی نقاط مخابره می شود .

مردم اعتراض می کنند ، آنها هم دچار همين وضع هستند فقط با شايعات دلخوش کرده اند. پشت درب پارکينگ می بينم يک خانم بر سر صورتش می زند ، کسی به او گفته که هيچ کس از پرواز زنده بيرون نيامده و همه دروغ می گويند، ديگری قسم می خورد که به اطلاعات پرواز که تماس گرفته، گفته اند که سقوط هواپيما شايعه است.

خبرنگاران و عکاسان کم کم پشت درب ترمينال را که به هوای حاجت چسبيده بودند رها می کنند. ظاهرا در اين مدت فقط يکی دوتا نور چشمی به طور ناشناس رفتند و يوايشکی عکس گرفته اند، محوطه از سردار ها و فرماندهان و لباس شخصی ها تخليه می شود، با در نظر گرفتن اخبار به دست آمده بر می گردم، توی پمپ بنزين می بينم پيرمردی به خانمی می گويد که هواپيما را آمريکايی ها زده اند و اواين خبر را از يک منبع موثق و معتبر شنيده است.

فرصت بدست می آيد، شماره کسی که اولين لحظه به من زنگ زده را با موبايل می گيرم، زود يادش می آيد و از من می خواهد آخرين خبرها را به او نيز بگويم. شنيده ها را می گويم و می پرسم چه اتفاقی باعث شد در دقايق اوليه با من تماس بگيرد. می گويد که کارت ويزيت مرا در يک نمايشگاه عکس گرفته بوده و در همان لحظه های اول حادثه احساس کرده اطلاع رسانی درست خيلی مهم است و به قول خودش با تلفن اش به من وظيفه ام را ياد آوری کرده است.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates