اعتراض آقاي حسين باقر زاده به “روز”
روز:
آقاي حسين باقرزاده در اعتراض به يکي از مطالب چاپ شده در روز که در آن نام ايشان ذکر شده است، متني را براي ما ارسال کرده اند که در زير، عينا چاپ مي شود:
سردبير محترم نشريه اينترنتي «روز»
آقاي ابراهيم نبوي در ستون طنز خود در آن نشريه در روز پنجشنبه 5 مرداد 1385 (27 ژوئيه 2006) نسبتهاي نادرست و ناروايي به من وارد كردند. ايشان سپس و در پي اعتراض من، با اداي «توضيحي» به توجيه كرده خود پرداختند و اعتراض مرا با مطايبه به تمسخر گرفتند. از آنجا كه بيان حقيقت و روشنگري از وظايف اخلاقي و قانوني مطبوعات است لطف كنيد و در اولين شماره «روز» توضيحات زير را درج فرماييد.
1 – آقاي نبوي مرا يك «تروريست مجاهد» (در گذشته) خطاب كرده است و سپس بر اين اساس كه سازمان مجاهدين در سالهاي 1353-54 كه من با آن همكاري داشتهام «مشيتروريستي» داشته است عمل خود را توجيه ميكند. آقاي نبوي بيان نميكند كه آيا در طول سي و چند سال گذشته هيچ گروه و جريان ديگري هم در ايران مشي تروريستي داشته است و يا نه و آيا همه كساني را كه با اين تروريستها همكاري كردهاند تروريست ميشناسد يا خير. در اين صورت چگونه است كه در ليست بالابلند ايشان تنها من به اين لقب شرافتمندانه مفتخر شدهام؟
2 – آقاي نبوي ميداند كه در فضاي سياسي پس از جنبش اصلاحات در ايران، و پس از 19 سپتامبر 2001 در سطح جهان، تروريست بودن مفهوم جنايي خاصي پيدا كرده است و تروريست يعني جنايتكار از نوع سنگين آن. در اين شرايط، اطلاق لقب تروريست به يك فرد از مقوله توهين و سلب حيثيت بشمار ميرود. چنين رفتاري در دنياي آزاد جرم تلقي ميشود و نويسنده و به خصوص ناشر چنين اهانتهايي به لحاظ قانوني قابل تعقيباند. محاكم قضايي در غرب مرتبا شاهد اقامه دعاوياي از اين قبيل هستند و محكوميت در اين دادگاهها هزينههاي سنگين و كمرشكني را بر اهانتكنندگان تحميل ميكند.
3 – در دوراني كه من با مجاهدين كار ميكردهام، حمايت، و حتي حمايت فعال، از مجاهدين در بين نيروهاي سياسي مذهبي عموميت داشت. آيا آقاي نبوي همه آنان را از شريعتي و طالقاني گرفته تا منتظري و بهشتي و بسياري از سردمداران بعدي جمهوري اسلامي را به آن دليل تروريست ميشناسد؟
4 – اگر آقاي نبوي كشتن تعدادي انگشت شمار از سردمداران رژيم شاه يا نظاميان آمريكايي در آن زمان را مصداق ترور ميشناسد در مورد ترورهاي سازمان يافته حكومتي در زمان شاه (مثلا در تپههاي اوين) يا ترورهاي به مراتب مخوفتر و وحشيانهتر سردمداران جمهوري اسلامي پيش و پس از انقلاب (از سينما ركس آبادان تا قتل عامهاي وسيع و ترورهاي اين رژيم در داخل و خارج كشور) چه ميگويد؟ و آيا حاضر است همه كساني را كه با وابستگي به قدرت با يكي از اين دو رژيم (و برخي با هر دو رژيم) همكاري ميكردند و در ارگانهاي سياسي، تبليغاتي، مطبوعاتي، رسانهاي آن كار ميكردند (از ارگانهاي پليسي و امنيتي آنها ميگذريم) و از آن ارتزاق ميكردند تروريست بنامد؟
5 – نظر آقاي نبوي در مورد كساني كه در دوران انقلاب با شعار «اعدام بايد گردد» آتشبيار قساوتها و خونريزيهاي اوايل انقلاب بودند و يا در برابر اين قساوتها مخالفتي ابراز نميداشتند چيست؟ حال اگر اين افراد اتفاقا در درون نظام نيز جا خوش كرده بودند و براي خود جا و منزلتي گرفته بودند و امامشان را تجليل ميكردند و از نام اسلام و انقلاب نان ميخوردند چه نامي ميتوان بر آنان گذاشت؟
6 – همچنين نظر آقاي نبوي در مورد كساني كه به امام خميني، كسي كه به فرمان او كشتارهاي بزرگ در ايران صورت گرفت، اقتدا كردند، پاي پرچم او سينه زدند، به جمهوري اسلامي او رأي دادند و دست كم براي مدتي از او تجليل كردند چيست؟ اين سئوال به خصوص در مورد كساني مطرح است كه علارغم ادعاهاي اصلاحطلبي، مدنيت، مدرنيته و حقوق بشر در سالهاي اخير هنوز حاضر نشدهاند رسما از اين جنايات عظيم تبري بجويند و بزرگ فرمانده و آمران و عاملان اين جنايتها را محكوم كنند. آيا تروريسمي بدتر از قتلهاي هزارانه ميتوان سراغ داد و آيا از ديد آقاي نبوي كساني كه با آمران و عاملان اين قتلعامها همكاري كردهاند سزاوار چه لقبي هستند؟
7 – من اگر يكي دو سال با مجاهدين در سي و دو سال پيش كار كردهام (كه با مجاهدين پس از آن و پس از انقلاب اشتراكشان بيشتر در اسم بود)، بزرگترين و مشخصترين اقدام من در آن زمان ايستادگي در برابر تروريسم دروني سازمان بود. سران سازمان شريف واقفي را كشته بودند و صمديه لباف را به قصد كشت زده بودند. من بيش از هر كس ديگر در آن زمان در برابر اين خشونت ايستادم و براي جلوگيري ا ز ادامه يا تكرار آن، به داخل كشور به لانه شير رفتم و سرانجام وقتي خودم در خطر مرگ قرار گرفتم از دست سازمان فرار كردم. نشريه سازمان سپس نوشت كه «خائن سومي» (پس از شريف و لباف) وجود دارد كه به خارج كشور گريخته است، ولي از دست ما نخواهد گريخت. براي چندين ماه پس از آن من در حالت نيمه مخفي در انگليس زندگيميكردم. كدام يك از «تروريست»هاي ديگري كه در بندهاي بالا به آنان اشاره شد به اندازه كسري از اين در برابر تروريسم ايستادهاند وبراي آن مايه گذاشتهاند؟
8 – از آن هنگام به بعد (يعني در 31 سال گذشته) من باهمه انواع خشونت، و از جمله با مجازات اعدام، مبارزه كردهام. در ايام انقلاب از معدود كساني بودم كه با نوشتن مقاله و گفتگو خواهان لغو مجازات اعدام شده بود، و در غوغاي «اعدام بايد گردد»ها فرياد لغو اعدام ميدادم كه البته به جايي نميرسيد. در ماههاي آخر اقامت در ايران در سال 1360 كه از ترس جان در خفا به سر ميبردم سندي نوشتم و امضا كردم كه من مخالف مجازات اعدامم و اگر من دستگير و كشته شدم هيچ كس حق ندارد به خونخواهي من كسي را اعدام كند يا بكشد. آقاي نبوي كدام تروريستي را ميشناسد كه در بحبوحه ترس از جان خود در چنان شرايطي به فكر نوشتن چنين سندي افتاده باشد؟
9 – آقاي نبوي البته اولين كسي نيست كه به من لقب تروريست ميدهد. پيش از او آقاي صفار هرندي (وزير فعلي ارشاد اسلامي) در كيهان تهران اين افتخار را نصيب من كرده است. ايشان البته مدعي بود كه من در قتل شريف واقفي دخيل بودهام. شايد منبع آقاي نبوي هم ايشان است (گرچه نام كوچك صفار هرندي «سعيد» نيست). شايد هم آقاي نبوي «منبع موثق» ديگري داشتهاند كه من ناآگاهم.
10 – در يك مورد ديگر نيز آقاي نبوي به كيهان تهران تأسي كرده است. چند سال پيش، كيهان نوشت كه من بهايي شدهام. مستند كيهان اين بود كه من در يك گفتگوي راديويي از حقوق بهاييان دفاع كردهام. پس از آن، پيرمردي كه در يكي از سخنرانيهاي من در لندن شركت كرده بود از من به صورت استفهامي در باره اين نوشته كيهان سئوال كرد. با خنده گفتم كه من لازم نيست زن باشم تا از حقوق زنان دفاع كنم، لازم نيست كرد، ترك، عرب، بلوچ يا تركمن باشم تا از حقوق فرهنگي آنان دفاع كنم، لازم نيست همجنسگرا باشم تا از حقوق آنان دفاع كنم و لازم نيست بهايي باشم تا از حقوق بهاييان دفاع كنم – كافي است يك انسان باشم و از حقوق هر انساني دفاع كنم. پيرمرد از حرف من خوشش آمد و از آن به بعد در همه سخنراييهايم او را ديدهام (و فكر ميكنم تنها فرد ثابت اين سخنرانيها بوده است!) بعدها پير مرد به من گفت كه او خودش بهايي است.
اكنون نيز آقاي نبوي ظاهرا به دليل اين كه من از حقوق مشروطهخواهان براي شركت در جنبش ملي دموكراسيخواهي دفاع كردهام نتيجه گرفته است كه پس من خود هوادار مشروطهام. بايد به كيهان تهران گفت كه دفاع از حقوق بهاييان دليل بهايي بودن نيست. براي اين كار فقط بايد انسان بود. بايد به آقاي نبوي (يا منبع ايشان، «سعيد») نيز توضيح داد كه دفاع از حقوق مشروطهخواهان دليل طرفداري از مشروطه نيست. براي اين كار فقط بايد دموكرات بود.
اكنون آقاي نبوي بايد از خود بپرسد كه اگرملاك «تروريست» بودن من كمك به مجاهدين سالهاي اوليه دهه پنجاه در 3-31 سال پيش بوده و مبارزه من با تروريسم در همان ايام، و مبارزات من با خشونت در دو رژيم، و مبارزه من براي دموكراسي كه بلافاصله پس از جدايي از مجاهدين آغاز شد (و نشر ايرانشهر در آستانه انقلاب لندن يكي از اولين آثار آن بود)، و پيكار 30 ساله من عليه مجازات اعدام، و ساير مبارزات حقوق بشري من در چند دهه گذشته، و دوري جستن من از قدرت به اين دلايل (علارغم آشنايي قديمي و نزديك من با بسياري از سران جمهوري اسلامي از بهشتي و رفسنجاني و خامنهاي گرفته تا قطب زاده و ديگران) و مبارزه براي دموكراسي و حقوق بشر تا حد پذيرش خطر مرگ، هيچ يك از اينها در سابقه من به كار نميآيد، در اين صورت ايشان در باره خيل عظيم ديگران (و از جمله، خود) چه ميتواند بگويد. سخن اين نيست كه گر حكم شود كه مست گيرند/در شهر هر آنچه هست گيرند . بلكه سخن اين است كه اگر در عالم سياست و مبارزات دموكراتيك و حقوق بشري ايران چو من يكي و آن هم تروريست باشد، آيا ايشان ميتواند فردي غير تروريست در آن سراغ دهد؟
با تقديم احترام
حسين باقر زاده
پیام برای این مطلب مسدود شده.