فوتبال اسلامی!
پیک ایران:
مرده خای
پیش از عزیمت فوتبالیست ها
ملاقات فوتبالیست ها با مقام معظم:
شما عزیزان بدانید که استکبار جهانی در همه جا و به هر شکل می خواهد به ما صدمه بزند. مراقب باشید که دشمنان حالا از همین بازی های فوتبال استفاده نکنند و با توپ هایی که بخواهند به سوی دروازه تیم مقدس اسلامی ما فرستاده و با دست های شیطانی خود وارد دروازه ماکنند، به هدفشان دست پیدا نکنند! بروید آنجا و با نمایش یک فوتبال اسلامی، دشمنان را به لرزه در آورید. فرزندان ورزشکار من، پیش از هر مسابقه نماز ودعا را فراموش نکنیدو به یاد خدا و امت اسلام باشید تاحتمن موفق شوید. به هیچ وجه حاضر نشوید که آن تیم فوتبال اسراییل، آن تیم صهیونیست های غاصب با شما مسابقه بر گزار کند. از به میدان رفتن در مقابل آنها خود داری کنید.(در اینجا علی کریمی دهان باز می کند که بگوید: ببخشید اولا توپ را که با دست وارد دروازه نمی کنند، دوما اسراییل که به جام جهانی راه پیدا نکرده که بخواهیم….اما با نگاه غضبناک چند همراه و کاپیتان تیم علی دایی که بی صدا می گویند “خفه شو!” یک کلام از دهانش خارج نمی شود و سرش را پایین می اندازد). رهبر در حین صحبت به طوری که کسی نبیند چند بار به علی دایی و میرزا پور چشمک می زند و ملاقات با رهبر با صرف شربت و شیرینی و صرف نوارنوحه تازه ای در وصف رشادت های حسین در میدان جنگ و با شعارهای دشمن شکن: “فوتبال اسلامی پیروز است، فوتبال صهیونیستی نابود است.” و “مگر تیم فوتبال بمیرد، علی تنها بماند” تمام می شود.
احمدی نژاد در بارگاه رهبر
دیر وقت شب، پس از معطلی زیاد، بالاخره در باز می شود و احمدی نژاد با عجله وارد شده با سلام غرا و با رنگی پریده جلو دویده و دست و پای رهبر معظم را می بوسد. رهبر که آشکارا عصبانی است می گوید چه کار ضروری بود که تا فردا نتوانستید صبر کنید؟ احمدی نژاد که تازه بوی خوش تریاک به مشامش رسیده و با تیز هوشی بسیار زیاد و با کمک ندایی رسیده از چاه جمکران، متوجه شد که بد وقتی آمده است، من من کنان گفت: خواستم به عرض مبارک برسانم که برای دیدار مسابقات عازم آلمان هستم و برای پابوسی و خداحافظی آمده ب… که یکباره رهبر منفجر شده و فریاد کشید که: شما خیلی بیجا کردید که سرخود تصمصم گرفتید! با اجازه چه کسی رخت سفر بتن کرده اید؟ مگر نمی بینید که بخاطر برنامه اتمی ضد استکباری که داریم در چه وضعی هستیم؟ آن از حرف هایت در باره هاله نور و آن هم از حرفهای بی موقعت در باره هولوکاست که من با دردسر زیادی فشارها را خنثی کرده ام و چه و چه های دیگرت. اینها همه کم بود که حالا می خواهی در آلمان کار دست ما بدهی؟
احمدی نژاد ترسیده و دلخوربا لب ولوچه آویزان گفت : مقام معظم رهبری توجه بفرمایید که رفقای نازیست و فاشیست ما اصرار زیاد داشته و می گویند برنامه مفصلی در پشتیبانی و استقبال از من تهیه دیده اندو…
رهبر: نخیر لازم نکرده است. فعلن همآن پول هایی را که داده ایم درست بکار ببرند تا وقت خودش. باید اول ببینیم نتیجه کار اتمی ما به کجا می کشد بعدش به موقع جنجال آنها را براه خواهیم انداخت. بفرمایید و بکار روزانه خود و همآن سخرانی در شهرها بپردازید و پا را از محدوده خود بیرون نگذارید! بفرمایید و فعلن سفر بی سفر!
پس ازنیمه اول بازی ایران/مکزیک
نیمه اول بازی عالی می شود. نتیجه 1ـ1. رهبر نگران است . مرتب تماس می گیرد و از اوضاع می پرسد. می گویند نیروهای لباس شخصی، سربازان گمنام و نظامیان خیابان های تهران را در اختیار خود دارند و رهبر معظم نگران نباشند. رهبر منقل را در آغوش می گیرد و پک های محکم می زند. فرماندهان سپاه ، بسیج و لباس شخصی نگرانند. سردار طلایی ناخن های دستش را می جود و می گوید خیالی نیست. طوری نمی شود و سپس به باطوم روی میزش نگاه می کند. در حین صحبت باموبایل، بلند می شود، تند تند راه رفته فرمان می دهد که اگر این احمق ها مکزیک را زدند، حتا پشه ها را هم اجازه ندهند در خیابان ها پرواز کنند و….
پس از پایان بازی
رهبر مسلمین جهان تنها در اطاق است. گفته است سرش درد می کند. از ترس تلویزیون را بسته است و منتظر خبر، چشم به تلفن دوخته است که یکباره به صدا درآمده و زنگ می زند. با دستی لرزان بر می دارد. گوش می کند و با صدای غم انگیزی می گوید: انشاالله در مسابقه بعدی خود جبران می کنند! فعلن که با اسراییل حاضر به مسابقه نشده اند ونخواهند شد که خود پیروزی بزرگی است. همه باید برای پیروزی مسابقه بعدی آنها که با آمریکاست، دعا کنیم! مهم تر از هر چیز این است که این آمریکایی ها را ببرند البته منظور من را که می فهمید همآن 1ـ 1شود یا 2 ـ 2 شود پیروزی است. بیش تر از این نشود که ترافیکی در خیابان ها ایجاد نشده و مردم مسلمان اذیت نشوند. در ضمن شنیده ام که این فرزندان عزیزم دایی و میرزا پور خیلی زحمت کشیده اند. در بازگشت از آنها استقبال شود و وسایل رفاه بیشتر آنها فراهم شود.
صحبت تلفنی که تمام می شود بلند شده، بشکن می زند، با رقص ملایی دوباره می رود و منقل را درآغوش می کشد.
احمدی نژاد خیلی پکر است. نه بخاطر اینکه تیم فوتبال اسلامی باخته است! این چیز ها که مهم نیست. دلش سوخته است که چطور نتوانست از این بهترین فرصت استفاده کرده و رفقای عزیز نازیست و فاشیست آلمانی را ببیند و عکسش در همه روزنامه ها چاپ شود و آخ..! گور بابای فوتبال و این بچه بازی ها! ولی خدا جان چه فرصتی، چه فرصتی از دست رفت! از این ناراحت است که چطور دست و پایش بسته است و نمی تواند خودش حتا تصمیم به یک مسافرت کوچک بگیردو… همه اش راه می رود و بخود و رهبر معظم بدو بیراه می گویدکه: آخر من بد بخت چه رئیس جمهوری هستم؟ مرده شور که در کارش از من هم آزاد تر است! باشد، باشد شیره ای بد بخت! صبر کن مجلس خبرگان را با مرادم آیت الله مصباح عزیز در دست بگیریم می بینی که چطور زیر آبت را بزنیم! خیال کردی ها! یک اشاره بکنم رفقایم در آلمان و سایر کشور ها بیرون ریخته غوغا می کنند. به کوری چشمت یواشکی می روم و آنها را جایی می بینم و تو هم پای منقلت خبر نخواهی شد. چه فکر کرده ای بد شیره ای….
چهارشنبه24 خرداد 1385 ـ 14ژوئن 2006
پیام برای این مطلب مسدود شده.