31.05.2006

شورش بزرگ تبريز نتوانست شاه را از خواب بيدار كند

پیک نت:
شاه گفت: دست خارجی ها و توده ای‌ها
از آنسوی مرز در كار است
شاه در آن اواخر سعی كرده بود
روح پدرش را احضار كند و از او رهنمود بخواهد!

رقابت هويدا با جمشيد آموزگار باعث حادثه آفرينی در جريان مجلس ختم مصطفی خمينی شد و سپس مقاله عليه آيت الله خمينی سر از روزنامه اطلاعات در آورد. هويدا اين بازی را برای انتقام از آموزگار ترتيب داد، اما خودش يكسال بعد قربانی اين بازی شد و در زندان اعدامش كردند. جان كندی و دمكرات ها می خواستند امنينی را اولين رئيس جمهور ايران كنند و شاه به همين دليل از دو نفر هميشه نفرت داشت: دكتر مصدق و دكتر امينی. اين حالا ديگرمحرمانه نيست و همه می دانند كه جيمی كارتردرخاطرات خود گفته است كه امريكا بدين سبب از روی كارآمدن بنيادگرايان مذهبی حمايت كرد، تا از آنها چون مانعی درسر راه رشد و نفوذ توده ايها در ايران استفاده كند. محمدرضا بيشتراوقات كاری خود را صرف رسيدگی به امورارتش می كرد و سياست خارجی كشور را زيرنظرداشت.

اواخر مهرماه 1357 بود كه دخترم ( فرح) با نگرانی اظهار داشت روحيه محمدرضا فوق العاده خراب است. ساواك متن ضبط شده گفتگوی فريدون هويدا با برادرش اميرعباس را پيش شاهنشاه آورده است. فريدون با تلفن ازنيويورك با برادرش تماس گرفته و قاطعانه ازاو خواسته خاك ايران را ترك كند.

فريدون گفته بود كه با مقامات امريكايی صحبت كرده و امريكايی ها كار شاه را تمام شده می دانند. فريدون هويدا با دوستان متنفذ امريكايی خود صحبت هايی كرده بود و مقامات بلند پايه امريكا به او گفته بودند كه شاه بايد برود!

اين نوار مكالمات نشان می داد كه فريدون هويدا با مقامات امريكايی تماس هايی برخلاف جهت مصالح حكومت سلطنتی داشته است. محمدرضا پس ازشنيدن اين نوار دستوربازداشت و زندانی كردن اميرعباس را داد و فكر می كنم درهفدهم يا هجدهم آبان ماه بود كه حكومت نظامی هويدا را دستگيركرد و او را به زندان جمشيديه انداخت!

من شبی كه هويدا را به زندان انداخته بودند شام را به اتفاق دخترم با محمد رضا صرف كردم.

سرميز شام به محمدرضا گفتم: «اعليحضرتا! خوب نيست شما نخست وزير خودتان را زندانی كنيد. اين امربه زيان شما تمام می شود. هويدا سيزده سال مجری اوامرشما بود و مردم می گويند شاهنشاه به خلافكاری هويدا مهر تاييد زده اند!»

محمدرضا درحالی كه بشدت گرفته و عصبی بود گفت: « اين مردك مخنث و برادر بدترازخودش جزو خائنان تراز اول هستند.»

اطلاعات ساواك ازمدتها قبل نشان می داد كه هويدا و برادرش فريدون كه از روی كارآمدن جمشيد آموزگار وصلاحات اقتصادی اودل خوشی نداشتند شروع به دادن اطلاعات غلط به امريكايی ها كرده اند.

پس ازسقوط داوود خان درافغانستان ( سال 1976 ميلادی) محمدرضا دچار تشويش و نگرانی زياد شد. من دوبار محمدرضا را فوق العاده غمگين و سرخورده يافتم. يك بارپس از شنيدن خبر پيروزی جيمی كارتر درانتخابات رياست جمهوری امريكا و بار ديگر پس ازسقوط دولت افغانستان.

محمدرضا می گفت: امريكاييها يك گروه مخالف خاموش را درايران تحت نظارت خود دارند كه هرموقع بخواهند علم مخالفت را برخواهند افشان. اين گروه مخالف خاموش شماری ازرجال ملی- مذهبی و بازماندگان دوران ملی شدن نفت و دكترمحمد مصدق بودند كه می گفتند شاه بايد مثل ملكه انگلستان فقط سلطنت كند و نه حكومت! شاهنشاه بارها بعض ازچهره های ناسازگاراين گروه مخالف را به زندان انداخته بود.

پس از آن كه « جيمی كارتر» در امريكا مصدر امورشد محمدرضا بزرگترين اشتباه سياسی دوران سلطنت خود را مرتكب گرديد و برای خوش آيند دمكراتهای امريكا و حكومت تازه اين كشور سياست فضای باز را اعلام كرد!

درآن شرايط اقتصادی لجام گسيخته كه ميزان تورم رو به افزايش بود، باز كردن فضای سياسی كشور باعث افزايش انتقادات درمملكت شد.

ازسويی امريكايی ها می ترسيدند، افتادن افغانستان به دست روسها باعث رشد نفوذ آنها درايران و سربلند كردن مجدد توده ايها شود.

اين حالا ديگرمحرمانه نيست و همه می دانند كه جيمی كارتردرخاطرات خود گفته است كه امريكا بدين سبب از روی كارآمدن بنيادگرايان مذهبی حمايت كرد تا از آنها چون مانعی درسر راه رشد و نفوذ توده ايها در ايران استفاده كند.

كارتر می گويد مشاورينش به او گفته بودند ادامه نا آرامی در ايران و حمايت امريكا از شاه باعث رشد و سربرآوردن توده ای ها خواهد شد!

بازی های شاه با ارتش

هويدا پياپی به محمدرضا گزارشی می داد كه مردم ايران همه خوشبخت و در رفاه هستند و آن قدرپول دارند كه نمی دانند با پولها خود چه بكنند. محمدرضا هم بيشتراوقات كاری خود را صرف رسيدگی به امورارتش می كرد و سياست خارجی كشور را زيرنظرداشت. او تصورمی كرد هويدا و دولت او بخوبی بر اوضاع مسلط اند و مملكت درحال رسيدن به دروازهای تمدن بزرگ است.

محمدرضا، درارتش بويژه سعی می كرد افراد بی عرضه و نوكر صفت و بله قربان گو و حقير را مصدرامور كند.

من در مراسم يا ميهمانی ها می ديدم كه چطورافسران عالی رتبه ارتش دست و يا حتی كفش محمدرضا را می بوسند. محمدرضا، ازاين كه گروهی از فرماندهان بلند پايگاه ارتش با آن لباسهای پر زرق و برق جلو او صف می كشيدند و به ترتيب دستش را می بوسيدند، بسيار لذت می برد. اين افسران فاقد هرنوع شخصيت بودند.

محمدرضا كه ازكودتاهای نظامی در گوشه و كنارجهان درس ها آموخته بود و ماجراهای مربوط به سازمان افسری حزب توده و نفوذ آنها درارتش شاهنشاهی و نيزماجرای محاصره كاخ سعدآباد درحوادث مرداد 1332 را همواره به ياد داشت، ارتش را به يك تشكيلات نمايشی تبديل كرده بود. ارتشی كه همه چيزداشت جز افراد زبده و باغيرت.

موقعی كه محمدرضا تصميم گرفت ازايران خارج شود، به فردوست فشار آورد تا همراه او كشوررا ترك نمايد، اما فردوست نپذيرفت و گفت كه خطری او را تهديد نمی كند.

هويدا درهيچ امری اظهار نظرشخصی نمی كرد و برای همه كس روشن می ساخت كه اداره مملكت در دستان با كفايت خود شاهنشاه قراردارد و بودن و نبودن او تغييری دربرنامه ها و تاثيری درگذران امور مملكت ندارد.

هويدا خود را چاكرشاه می ناميد و تفكرمحمدرضا هم اين بود كه «نخست وزيرهرچه مطيع تر، بهتر!» بدين لحاظ هويدا بهترين فرد برای محمدرضا بود.

دوران زمامداری هويدا تا اندازه ای آرام و درسكون گذشت. درايام صدارت اميرعباس بجزحادثه تيراندازی كاخ مرمر( كه طی آن به محمدرضا سوء قصد شد) رويداد مهم ديگربه وقوع نپيوست.

البته، محمدرضا بيدار و متوجه نبود كه اطرافيانش او را خواب كرده اند. او حقايق جامعه ايران را نمی ديد. مردم را تحقيرمی كرد و ناچيزمی شمرد. می گفت اين مردم قادر به انجام هيچ چيز نيستند. مثل گوسفند می مانند. تحقير او نسبت به مردم پس ازماجرای بيست و هشتم مرداد 1332 زياد شده بود.

دربيست و هشتم مرداد سال 1332 مردم تا ظهرازمصدق حمايت می كردند و به نفع او شعارمی دادند و از بعد ازظهر حامی محمدرضا شدند و شروع به تظاهرات شاه دوستانه و حمايت ازمحمدرضا كردند!

محمدرضا كه اين تلون مزاج و دو رويی مردم را ديده بود، ديگراعتمادی به توده های مردم نداشت و آنها را «عوام» می ناميد. موقعی كه درسال 1356 مهم ترين و بزرگترين تظاهرات خيابانی در تبريز روی داد و خبر اجتماع و تظاهرات مردم تبريز( به مناسبت چهلم كشته شدگاه قم) به اطلاع محمد رضا رسيد با ناراحتی به فرح گفته بود: «برخلاف قولی كه به كوروش داده بودم نتوانستم خودم را بيدارنگه دارم!»

مردم تبريزبرای بزرگداشت كشته شدگان حوادث قم مراسمی دريكی از مساجد تبريز برپا كرده و ضمن آن با پليسها درگيرشده بودند.

مردم تبريزدراين واقعه به نفع خمينی شعاردادند و مجسمه های محمدرضا را پايين آوردند و چند سينما و يك كارخانه توليد نوشابه ( پپسی كولا) را آتش زدند. دراين حادثه چند نفركشته و زخمی شدند.

تعريف و تمجيد كه ها محمدرضا را از نظرقوای دماغی، عقل و هوش و استعداد بالاترين افراد معرفی می كرد، كم كم كار خود را كرد و محمدرضا بواقع باورش شد كه ازهر حيث سرآمد ديگرابنای بشراست.

راديو- تلويزيون و مطبوعات مملو از گفتارها و مطالب مداهنه آميز و چاپلوسانه بود. دراين سالها پايانی عمرسلطنت، بخصوص بعد ازسالهای 1350 و پس از جشن های دوهزار و پانصد ساله، محمدرضا ديگرخويشتن را آدمی زمينی و مانند ديگران نمی ديد. درمناسبت های مختلف، حتی درمجامع و محافل و ملاقات های عمومی، خود را يك انسان ويژه و نظركرده كه مورد حمايت نيروهای ماوراء زمينی است، معرفی می كرد و گاهی اوقات با ما از خواب ها و روياهايش صحبت می نمود و می گفت مطمئن است نيروهای ماوراء الطبيعی رسالت شاهنشاهی را بردوش او گذاشته اند.

دراين اواخر (ده سال آخرسلطنت) به حرف هيچ خيرخواه و مصلحی گوش نمی كرد و همه را احمق و كودن و ابله و نادان و بی اطلاع و عقب افتاده می ديد. محمدرضا هركس را كه نمی پسنديد توده ای يا ديوانه می ناميد. هيچ ندای مخالفی را تحمل نمی كرد.

بسياری ازرهبران جهان را هم تحقيرمی كرد و ديوانه و نادان و ابله می خواند. در «باد» كردن محمدرضا و تخريب ذهن و روان او رهبران خارجی هم سهمی عمده داشتند.

آلمان قدرت عمده اقتصادی و يكی ازپيشرفته ترين ممالك اروپايی بود. يادم می آيد صدراعظم المان آقای « هلموت اشميت» به تهران آمده بود و يك شب به اتفاق محمدرضا، فرح و من و تعدادی ميهمان ديگرشام می خورد. ( شام خصوصی). هلمومت اشميت درپاسخ به سئوال محمدرضا كه ايران را چطورديديد گفت: «باورنكردنی است اين همه پيشرفت و ترقی حتی دراروپا هم وجود ندارد!» بعد هم شروع كرد به تعريف و تمجيد ازعقل و درايت و رهبری محمدرضا! من و سايرحضاردرسكوت به هم نگاه می كرديم. همه ما متوجه بوديم كه هلموت اشميت غلو می كند. اما متاسفانه محمدرضا غرق درشادی و شعف از اين تعريف ها شد و خنده پهنای چهره او را پوشانده بود.

ژيسكاردستن (رئيس جمهوری فرانسه) هم درموقع مسافرت خود به تهران زياد از حد تعريف محمدرضا را كرد.

هركودك خردسال می دانست اين سخنان برای اين زده می شود كه ازمحمد رضا امتيازات چرب و شيرين گرفته شود. اما متاسفانه محمدرضا اين حرف ها را باورمی كرد!

«نيكسون» آمده بود ايران و می گفت هدف او ازمسافرت به تهران ملاقات با شاهنشاه اخذ رهنمودهای اعليحضرت است!

محمدرضا هم شروع به دادن دستورالعمل و رهنمود به اين افراد می كرد!

چه كسی جرات داشت مضرات اين ساده لوحی را به محمدرضا گوشزد كند؟

يادم می آيد چند بار كه نمايندگان حقوق بشر و سازمان ملل متحد به ايران آمدند و ازمحمدرضا درمورد وجود شكنجه در زندان ها و بازداشتگاههای ايران پرس و جو كردند. محمدرضا ارتشبد نعمت الله نصيری، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور و سايرمسئولان امور را احضار و ازآنها در اين موارد سئوال كرد.

نعمت الله نصيری به شاه گفت كه هيچ شكنجه ای دركارنيست و دستگيرشدگان داوطلبانه به بزهكاری خود اعتراف می كنند و رفقايشان را « لو» می دهند!

محمدرضا پس ازشنيدن اين توضيحات به جای آن كه رئيس ساواك را به سبب دروغگويی آشكار مواخذه كند، طی مصاحبه ای اعلام كرد درزندانهای ايران هيچ شكنجه ای وجود ندارد و خرابكاران پس از دستگيری داوطلبانه به جرايم خود اعتراف می كنند!

درهمين زمان، يك زندانی ساواك موفق به فراراززندان شد و مخفيانه به اروپا رفت و جای شكنجه ه شديد را روی بدن خود به خبرنگاران غربی نشان داد و باعث رسوايی ساواك و حكومت شد. محمدرضا دوباره نصيری را احضاركرد و دراين مورد ازاو سئوال كرد.

نصيری بار ديگر به دروغ متوسل شد و گفت: « اين دختر برای بدنام كردن ايران خودش را مجروح كرده و با آتش سيگارخود را سوزانده و مصدوم كرده است!»

محمدرضا اين حرفها را هم قبول كرد و درپاسخ به انتقادات زياد سازمانهای مدافع حقوق بشراظهارداشت كه توده ايها و خرابكاران برای بدنام كردن حكومت او درنهايت خويش را زخمی و مصدوم می سازند!

دخترم ( فرح) می گفت: «علی امينی ازافراد مورد اعتماد امريكايی هاست و اينان هميشه سفارش او را به محمدرضا می كنند!»

برای مثال محمدرضا و فرح به دعوت رسمی مرحوم جان كندی و ژاكلين به واشنگتن رفته بودند. در اولين برخورد، كندی ازشاه پرسيده بود: « حال دوست ما آقای امينی چطوراست؟»

اهل فن می دانند وقتی رئيس جمهور امريكا در اولين لحظه ورود شاه به كاخ سفيد قبل ازهرچيزحال علی امينی را می پرسيد، چه معنی می دهد؟

دخترم ( فرح) می گفت: « كندی به محض روی كارآمدن انگشت روی ايران گذاشت و می خواست دراين جا تغييرات و تحولات اساسی بدهد. امينی را هم نامزد جانشينی شاه كرده بودند.»

هدف امريكايی ها ايجاد جمهوری درايران و تغييرنوع حكومت درايران و انتصاب علی امينی به عنوان رياست جمهوری بود. اما محمدرضا كه با جمهوريخواهان روابط صميمانه داشت اين رويای كندی را نقش برآب كرد و اختلاف دو جناح حكومتی امريكا برسرايران باعث شد نقشه جان كندی از مرحله حرف فراتر نرود.

البته بعدها محمدرضا مجبورشد به فشارامريكا تن دردهد و برنامه های اصلاحی واشنگتن برای تغيير نظام زمين داری ايران و اصلاحات سياسی و اجتماعی را خود به اجرا بگذارد.

درششم بهمن ماه 1341 محمدرضا اصول ششگانه انقلاب سفيد شاه و مردم را اعلام كرد.

اين اصول همان برنامه هايی بود كه ازسوی محققان و جامعه شناسان و سياستمداران امريكايی آگاه ازامورايران، فراهم شده بود.

محمدرضا، هميشه ازدمكراتهای امريكا ناراضی بود و می گفت: « فشار آنها برای انجام اصلاحات ارضی باعث شد تا من هزاران هكتارزمين مرغوب و صدها روستا ی با ارزش را كه پدرم ( مرحوم رضا شاه) با سختی و مرارت به دست آورده بود از دست بدهم و تسليم يك مشت رعايای نفهم كنم!»

محمدرضا ازدو نفربشدت متنفربود. اول دكتر محمد مصدق و دوم علی امنيی.

ازدكترمحمد مصدق به اندازه يی بدش می آمد كه هيچ كس جرات نداشت اسم مصدق را جلو او ببرد. حتی يك نفرعضو دولت به نام مصدقی بود كه به سبب همين نام هيچ وقت جرات نمی كرد درمراسم سلام دربار حاضرشود!

من چندبارديدم كه محمدرضا لفظ ركيك بر زبان آورد و آن درباره علی امينی بود. اما دراوايل سال 1356 كه وضعيت كشور رو به بحران می رفت دوباره سرو كله علی امينی در دربار پيدا شد.

علی امينی با آن ابروان پرپشت و بينی عقابی و چشمان درشت سرميزشام جلو محمدرضا، فرح، اشرف و (گاهی اوقات هم من) می نشست و به سيمای محمدرضا زل می زد و خيره می شد. شاه از او مشاوره می خواست و راه چاره يی جهت بررسی و نگهبانی كشور و جلوگيری از رشد بحران می جست. علی امينی مثل لالها حرفهای شاه را گوش می كرد و دست آخرمی گفت: « بايد فكركنم!»

بعد ازاين كه امينی می رفت محمدرضا می گفت: اين مادر…. نوكرامريكايی هاست. حالا می رود و مشروح مذاكرات ما را به اطلاع روسای امريكايی خود می رساند!

من يكبارجرات كردم و گفتم: «اعليحضرت وقتی می دانند امينی مسائل را به اطلاع امريكاييها می رساند چرا با او مشورت می كنند؟»

محمدرضا گفت: «من هرآنچه را كه مايل هستم امريكايی ها بدانند به اين مردك مادر…. می گويم و آگاهانه می گويم تا به گوش امريكايی ها برسد!»

بدبينی بيمارگونه

محمدرضا تا حد بيمارگونه يی به همه بدبين بود. درنخستين روزهای آغازين انقلاب كه هرروز اسامی عده يی روحانی و سياستمداربر سرزبانها می آفتاد و روزنامه ها اسامی و عكس افرادی را چاپ می كردند كه ما آنها را نمی شناختيم، محمدرضا يكی يكی آنها را متهم به جاسوسی برای امريكا و انگليس می كرد و می گفت همه اينها نوكرامريكا و انگليس اند. سوء ظن و بدبينی درمحمدرضا وجود داشت. اما ازسال 1355 به بعد همه را به چشم جاسوس انگليس و امريكا و مستخدم شركتهای نفتی نگاه می كرد.

علی امينی آخوند مسلك بود و يكباربحثی جدی و تند بين او و محمدرضا بر سر روحانيت درگرفت. امينی از طرف محمدرضا مسئول تماس با آخوندهای تراز اول قم بود. او مرتب به قم می رفت و می آمد به شاه گزارش می داد. بيشترتماسهای او با سيد كاظم شريعتمداری بود.

محمدرضا با آيت الله سيدكاظم شريعتمداری ارتباط نزديك داشت و به او كمك مالی می كرد. با آن كه ازمسائل ميان شريعمتداری و شاه اطلاعی درست نداشتم، اما يك روز در حضور دخترم ( فرح) به محمدرضا گفتم: « اعليحضرت بهتراست فشارخود را برساكت كردن چهره های اصلی بگذارد. شريعتمداری كه دعاگوی اعليحضرت هستند!»

امينی با بعض آخوندها ازجمله شريعتمداری روابط قديمی داشت. شريعتمداری گاهی اوقات هم ازقم تماس تلفنی می گرفت و به جان اعليحضرت دعا می كرد. او به هيچ وجه ضد سلطنت نبود. شريعتمداری نمونه يك روحانی متجدد بود. او از پوسته ارتجاعی كه مثل پيله ابريشم روحانيان سنت گرا و متعصب را در بر گرفته بود، بيرون آمده و با مظاهردنيای متمدن آشتی كرده بود.

فرزندانش را برای تحصيل به خارج ازكشور فرستاده بود و پيشرفت های كشوردردوران سلطنت محمدرضا را می ستود. اين امرمنحصربه شريعتمداری نبود. روحانيان برجسته ديگری هم درقم طرفدارمحمدرضا بودند.

موقعی كه «رضا» به دنيا آمد شماری ازآنها درروزنامه های معتبر كشورپيام تبريك منتشركردند.

محمدرضا هم درعوض به اين افراد كمك می كرد. به دستورمحمدرضا سازمان اوقاف برای هريك از روحانيان حقوق و مقرری ماهيانه درنظر گرفته بود.

عده يی هم درارتش استخدام شده و به عنوان «قاضی عسكر»، كه يك شغل سازمانی ارتش بود، خدمت می كردند.

دراين اواخر «سپاه دين» هم تشكيل شد و بسياراز روحانيان به عضويت سپاه دين درآمدند.

حالا برای نخستين بارفاش می كنم سيد كاظم شريعتمداری كه مرجع عالی قدرشيعيان بود دراوج بحران به اتفاق علی امينی و پنهانی از قم به تهران آمد و دركاخ نياوران با محمد رضا ملاقات كرد.

روحانيت شيعه اززمان روی كارآمدن دودمان صفويه همواره پشتيبان و حامی سلطنت ايران بود. درگيری و مجادله بين حكومت و روحانيت برای نخستين بار پانزدهم خرداد ماه 1342 روی داد.

همه اطلاع دارند كه اعليحضرت درششم ماه 1341 اصول ششگانه انقلاب سفيد ايران را اعلام كرد. سرفصل انقلاب سفيد اصلاحات ارضی و خلع يد از ملوك الطوايفی و زمين داران بزرگ بود. زمين خواران كه نمی توانستند شاهد تقسيم زمينهای خود ميان كشاورزان ستم ديده باشند روحانيان مرتجع را عليه رضا شوراندند. بسياری از روحانيان خود در زمره مالكان بزرگ قرارداشتند! عده يی هم كه زمين نداشتند ازطرف ملاكين حمايت می شدند و زمين داران بزرگ برای آن كه تحت حمايت روحانيان باشند به آنها پول های كلان می دادند!

آنها اعطای حق رای به زنان را برخلاف شرع اسلام تشخيص دادند و سهيم كردن كارگران درسود كارخانجات و يا اعزام سپاهی دانش به روستاها را بشدت رد كردند!

درسال 1342 درموقع برگذاری انتخابات انجمن های ايالتی و ولايتی خمينی مردم را به شورش تشويق كرد و غائله پانزدهم خرداد را پديد آورد!

شاهنشاه به علمای عمده درنجف هم وجوهات و كمكهای مالی سخاوتمندانه كردند.

ما درهرسفر زيارتی كه به قم، مشهد و يا حتی كربلا و نجف می رفتيم مورد استقبال روحانيان ترازاول قرارمی گرفتيم.

موقعی كه دراوج شورشهای سال 1357 چنين وانمود كردند كه روحانيت مخالف خانواده پهلوی و حكومت سلطنتی است. دخترم فرح، كه درامور شرعيه مقلد آيت الله العظمی خويی بود، به ديدار او درنجف اشرف رفت. آيت الله او را بگرمی پذيرفت و برای بقای سلطنت ايران و سلامتی خانواده پهلوی دعا كرد!

بعض ازروحانيان برجسته مانند آيت الله روحانی تا آخرين روز حيات خود در پاريس (فرانسه) از رژيم و بويژه پادشاهی محمدرضا حمايت كردند و كوشيدند سلطنت را به ايران برگردانند!

درزمستان سال 1356، فرزند ارشد آيت الله خمينی درنجف در گذشت. همان طوركه رسم مسلمانان است ازسوی بستگاه خمينی مراسم ترحيم برای فرزند آيت الله درنجف و قم و مشهد برپا گرديد.

بعضی ازسخنرانان دراين مجالس ضمن ابراز تسليت و همدردی به سابقه تبعيد آيت الله خمينی اشاره كردند و خواستاربازگشت او به ايران شدند.

بی كفايتی ماموران امنيتی ( ساواك) و انتظامی ( پليس) درقم موجب شد تا عده يی ازعوامل ساواك و شهربانی به مجلس ختم فرزند آيت الله خمينی هجوم بردند و آن را تعطيل كردند.

اين رويداد، سبب بروز اغتشاشاتی كوچك در قم گرديد كه اگر حكومت آن را ناديده می گرفت، بزودی فراموش می شد و هيچ انعكاسی در ساير نقاط مملكت نمی يافت. اما بی خردی و بی كفايتی ماموران امنيتی و سوء استفاده گروه هويدا از اوضاع موجب بروز اغتشاشات دنباله دارشد كه سرانجام نگاهداری اوضاع را ازدست همه خارج كرد. هويدا كه قبل ازاين واقعه پس از 13 سال نخست وزيری براثر بی كفايتی و ايجاد بحران اقتصادی از نخست وزيری بركنارشده و جای خود را به جمشيد آموزگار داده بود، موقع را برای ضربه زدن به دولت آموزگارمناسب ديد و كوشيد اغتشاشات پديد آمده را دامن بزند و نشان دهد بركناری او بحران زا بوده است.

هويدا گروهی ازروزنامه نگاران مانند آقايان كوروش لاشايی، پرويزلوشانی، پرويزنيكوخواه، سيروس آموزگار، حسين سرفراز، پرويزنيكخواه، جعفريان و امثالهم دور خود جمع كرده بود.

آن مقاله عليه آيت الله خمينی و شجره او(هندی)، با صلاحديد هويدا، دردفتر مطبوعات وزارت دربار، تهيه می شود و برای چاپ درروزنامه ها ازسوی داريوش همايون به روزنامه اطلاعات می دهند.

پيش نويس مقاله را خود هويدا می نويسد و پرويزنيكوخواه درآن دخل و تصرف می كند و برای چاپ به روزنامه های عمده كشور، كيهان و اطلاعات می دهند.

درروزنامه كيهان چند نويسنده با شعور حضورداشتند كه با ديدن مقاله، اهميت موضوع را به دكترمصباح زاده، اطلاع می دهند و مصباح زاده زيربارچاپ آن نمی رود.

داريوش همايون با آن كه وزيراطلاعات و جهانگردی بود زورش به امثال مصباح زاده نمی رسيد. اما روزنامه اطلاعات پس از مرگ « عباس مسعودي» به دست پسرش فرهاد، كه فردی جاه طلب و تا حدودی خل وضع بود، اداره می شد و فرهاد می كوشيد به هرطريقی خود را به محافل قدرت نزديك كند. به همين دليل، با آن كه مشاوران او در روزنامه اطلاعات نسبت به چاپ اين مقاله هشدارهای لازم را به او دادند، فرهاد مسعودی مقاله عليه آيت الله خمينی را چاپ كرد.

چاپ اين مقاله سبب بروز تظاهرات روحانيان و مقلدان آيت الله خمينی درقم و مشهد و تبريز و كم كم سايرنقاط ايران گرديد و آتش به جان مملكت و حكومت سلطنتی انداخت.

هويدا با چاپ اين نامه به هدف خود، كه بی عرضه نشان دادن جمشيد آموزگار در اداره مملكت بود، رسيد. اما ستيزه جويی هويدا با آموزگاردر نهايت به زيان خود هويدا تمام شد و دركمتراز يكسال بعد، هويدا درايران اعدام شد، درحالی كه جمشيد آموزگارهم اكنون درايالات متحده امريكا زندگی مرفه دارد و از مديران برجسته صندوق بين المللی پول است!

پس ازحوادث قم و تبريز و بالا گرفتن تظاهرات كه كم كم به اقدامات ضد امنيتی تبديل و ادارات و بانكها و فروشگاههای بزرگ يكی پس از ديگری به آتش كشيده شد، يك روز آقای صاحب اختيار (سرپرست خدمتكاران كاخ سلطنتی) كه اكنون درلندن اقامت دارند به ديدن من آمد.

آقای صاحب اختيار عاقل مردی بسيارمودب و شيرين گفتار و فاضل و فوق العاده صريح اللهجه بود. (برای كسانی كه ايشان را نمی شناسند بايد بگويم اسم اصلی ايشان عباسعلی يعقوبی و ازاهالی مازنداران بودند)

آقای صاحب اختيار آشكارا به من گفتند آتشی كه هويدا روشن كرده است ديگر خاموش شدنی نيست و شما خوب است به اعليحضرت توصيه كنيد هويدا را به عنوان مقصراصلی چاپ اين مقاله دستگير، محاكمه و مجازات كنند!

صاحب اختيار كه بوضوح جرات نمی كرد حرف دلش را بزند پس از آن كه با اصرار من روبه رو شد ترس و خوف را كنارگذاشت و گفت من اگر جای اعليحضرت بودم هم اكنون هويدا را به جرم فتنه گری اعدام می كردم!

محمدرضا در مصر، درباره شورش مردم در شهرها گفت كه وقتی از رئيس ساواك (ارتشبد نصيری) توضيح خواسته است هويدا كه در ملاقات ارتشبد نصيری با شاه حضورداشته به كمك نصيری شتافته و برای آن كه تعلل و بی كفايتی ساواك را توجيه كند گفته است شورشيان مشتی توده ای هستند كه ازآن طرف مرزها آمده اند!

اين دو نفربرای مدتی اين فكر را درذهن محمدرضا انداختند كه كمونيستها ( توده ايها) درپشت اين حوادث هستند! و محمدرضا كه هميشه با پندار پوچ توطئه زندگی می كرد و به همه چيزو همه كس مشكوك بود، در اظهارات رسمی و مصاحبه ها و سخنرانيهای خود صحبت ازاتحاد استعمارسرخ و سياه كرد كه منظورش اتحاد توده ايها با مذهبی ها بود!

حتی يكبار پس ازحوادث تبريز درمصاحبه يی اعلام كرد كه شورشگران تبريز ازاهالی آذربايجان نبودند و از آن طرف مرز آمده بودند تا امنيت آذربايجان را به خطربيندازند!

يكباردراين مورد بحثی تند بين محمدرضا و دخترم فرح در حضور من و رضاجان پيش آمد.

فرح به محمدرضا گفت كه تركيه با ما پيمان امنيتی دارد و ازمتحدان ما در پيمان منطقه يی « سنتو» است. چطورمی تواند به ايران خرابكاربفرستد؟ در مرز ايران با شوروی هم اگرمگس يا حشره ای كوچك پروازكند گرفتار مرزبانان دو كشورمی شود، چطورممكن است شورويها هزاران نفر را درروز روشن برای خربكاری ازمرز عبوردهند و به داخل خاك ايران روانه سازند؟ محمدرضا كمی استدلال كرد و كوشيد توجيه كند!

درآن روزها ساواك گزارش بلند بالا درخصوص روی كارآمدن يك ملی گرا درآذربايجان شوروی تهيه كرده و به محمدرضا داده بود. اين گزارش نشان می داد كه حيدرعلی اف يك آذربايجانی ايرانی تبار(زاده اطراف زنجان) كه عضو پوليت بوروی شوروی (عاليترين مرجع حكومتی شوروی) است به رياست جمهوری آذربايجان شوروی رسيده و دراولين سخنرانی خود پس از رسيدن به اين مقام، هدف نهائی خويش را اتحاد با آذربايجان ايران قرار داده است.

محمدرضا بودجه ای عظيم را دراختيار ساواك قرارداده بود و ساواك درامور اقتصادی مملكت دخالت مستقيم می كرد. روسای ساواك نظيرنصيری و ثابتی درامور اقتصادی فعال بودند و آزادانه مال اندوزی بی حد و حصر می كردند.

آنها برای آن كه محمدرضا را متقاعد كنند كه ساواك دارای تشكيلاتی فعال و با كارايی بالا در حد سازمانهای عمده جاسوسی جهان است؛ داستانهای عجيب و غريب می ساختند و درقالب گزارشها و تحليل های اطلاعاتی به محمدرضا می دادند، تا نشان دهند ساواك تا كجاها نفوذ كرده و پيش رفته است. محمدرضا هم با آن كه بكلی به اين گزارشها اعتماد نداشت، اما براثر علاقه ذاتی به داستان های پليسی و خارق العاده از اين گزارشها استقبال می كرد! نتيجه خواندن اين گزارشها و تحليلها اين شده بود كه محمدرضا به سرباز وظيفه گارد شاهنشاهی كه دربرابر در كاخ نياوران نگهبانی می داد و يا به باغبان پير كه مشغول هرس كردن گلهای باغچه بود به چشم جاسوس سی- ای- ا و يا مامورانتليجنت سرويس نگاه می كرد و می پنداشت همه دنيا سرگرم توطئه عليه او هستند!

كم كم بدبينی درمحمدرضا و سوء ظن او آن قدرتقويت شد كه به اطرافيان نزديك خود هم بدگمان شد و برادرزاده من (رضا قطبی) را جاسوس شوروی ها و عامل توده ای ها به شمارمی آورد!

در روزهای آخر اقامت درتهران به در و ديوارهم بدگمان شده بود و تصورمی كرد همه اشخاص درصدد كشتن او هستند. حتی به دخترم (فرح) هم بدگمان شده بود. يكبارازدخترم پرسيده بود كه آيا اگرامريكايی ها يا انگليسی ها از او بخواهند كه شوهرش (محمدرضا) را ترور كند و به قتل برساند اين درخواست را قبول خواهد كرد يا نه؟ محمدرضا به هيچ وجه نمی پذيرفت كه دربروز نا آرامی و اغتشاش در حكومت ايران مقصربوده است. هميشه با تعجب سئوال می كرد اين مردم چه می خواهند؟

محمدرضا، در آن روزسوار بر هليكوپتر از فراز تهران به تماشای اين تظاهرات رفت كه طی آن مردم با مشت های گره كرده شعارمرگ برشاه می دادند! پس ازبازگشت ازاين بازديد هوايی محمدرضا تصميم گرفت ايران را ترك كند. او بشدت افسرده و شكسته به نظرمی رسيد.

بعدها فرح برايم تعريف كرد كه فرماندهان ارتش و بخصوص ارتشبد اويسی و سرلشكرنشاط از شاه خواسته بودند اجازه سركوب همه جانبه مردم را صادر كند، اما محمدرضا گفته بود: «ما كه نمی توانيم همه مردم كشور را بكشيم!»

محمدرضا به افراد خانواده توصيه كرد هرچه زودترازايران خارج شوند. قبل ازآن هم عده ای ازشاهپورها و شاهدخت ها بار و بنه خود را جمع كرده و از ايران رفته بودند.

من می بينم كه دربعض كتابهای تاريخی بی محتوا، افسانه هايی درمورد والاحضرت اشرف ساخته اند و نوشته اند كه اشرف زن آهنين بود كه می خواست شاه را به ماندن درايران ترغيب كند و خود همراه او بماند و به سركوب متجاسرين بپردارد! اين موضوع حقيقت ندارد، زيرا والاحضرت اشرف اولين فرد خانواده پهلوی بود كه مدتها قبل ازخروج شاه، ازايران خارج شده و درآپارتمان مجلل و گران خود درنيويورك زندگی می كرد. حتی ارتشبد ازهاری كه نخست وزيرحكومت نظامی بود ازمملكت گريخت!

ازهاری و خانواده اش بدون اطلاع شاه با يك هواپيمای متعلق به نيروی هوايی امريكا و بدون گذراندن مقررات و تشريفات خروج ازكشوراز پادگان نظامی «دوشان تپه» كه دراختيار مستشاران امريكايی بود كشور را ترك كرده بودند. ازهاری به محض رسيدن به امريكا با محمدرضا تماس تلفنی گرفت و ازاو خواست كه حلالش كند.

محمدرضا دردوسال آخر حكومت به هيچ چيزعلاقه و توجه به مسائل نشان نمی داد. هرشب جلسات احضار ارواح درنياوران برگذارمی شد و محمدرضا با استفاده از چند حاضركننده ارواح و رابطه های نيرومند تلاش می كرد روح پدرش را احضاركند و از او كسب راهنمايی بخواهد.

يكی ازاين احضاركنندگان ارواح كه تبحر زياد دراين كارداشت، استوار بازنشسته ارتش بود و ديگری يك نويسنده كهنسال روزنامه اطلاعات بود كه دومی به علت پيری قادربه احضارروح نبود و فقط درجلسات شركت می كرد تا صحت عمل احضاركننده اولی را بررسی و تائيد نمايد.

فرح كه يك باردراين جلسات شركت كرده بود می گفت محمدرضا توانست با ارواح چند تن ازنخست وزيران سابق هم ارتباط بگيرد.

محمدرضا براثر شركت دراين جلسات احضار ارواح دچار افكار ماليخوليايی و شگفت انگيزشده بود. می گفت من سرنوشت و آينده ايران را از در گذشتگان سئوال كرده ام. آنها گفته اند كه ايران درگيرجنگ و خونريزی و تجزيه خواهد شد!

موقعی كه از ايران خارج شده بوديم، محل اقامت ما در اسوان هتل اوبروی در يك جزيره مصنوعی در وسط رودخانه نيل و درمصب درياچه سد بود. اين محل، ميهمانخانه ويژه دولت مصربرای ميهمانان عالی رتبه محسوب می شد.

سادات دستورداده بود درطول مسيرفرودگاه اسوان تا محل اقامت محمدرضا عكسهای شاه ايران را درهمه جا بياويزند و شعارهای خوشامدگويی به زبان فارسی و عربی هم نصب نمايند. درسرميزشام صحبت های زياد بين سادات و محمدرضا رد و بدل شد.

سادات شاه را شگفت زده كرد، وقتی به او گفت كه اولين بارمحمدرضا را در جريان خواستگاريش ازملكه فوزيه ديده است! سادات به محمدرضا گفت كه درسال 1318 كه محمدرضا برای ديدن فوزيه به مصرآمده بود، او يك افسرجوان ارتش ملك فاروق بوده كه درمراسم سان و رژه نظامی درحضور وليعهد جوان ايران (محمدرضا) حضورداشته است!

پس ازصرف شام به تالار نشيمن رفتيم و به صرف نوشيدنی و بحث ادامه داديم. با آن كه پزشكان، محمدرضا را از صرف مشروبات الكلی منع كرده بودند، يك گيلاس كنياك نوشيد و گيلاس او برای چند بار ديگر هم پرو خالی شد. محمدرضا كه آشكارا تحت تاثيرالكل قرارگرفته بود ناگهان شروع به گريه كرد. او زارزار مانند طفلی معصوم می گريست. همه سكوت كرده بودند. اميراصلان افشارشانه های محمدرضا را ماليد و موفق شد او را آرام كند.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates