29.05.2006

ما ايراني های کم تحمل

وبلاگ آزادنویس:
مي خواهم دو تا حرف درباره ی اين کاريکاتور فعلأ معروف و موضوع آذری ها بنويسم، هر انتقادی هم که داريد خيلي لطف مي کنيد که مي نويسيدش. اما آن دو حرف
اول اين که، ناگفته پيداست که کاريکاتور مانا نيستاني را بايد يک اشتباه حرفه ای دانست، که همه ی جامعه ی مطبوعاتي ايران بايد از سوء تفاهمي که بابت آن برای آذری زبان ها پيش آمده عذرخواهي کنند. همه مان بايد بار اين مسئوليت را به دوش بکشيم چون اين مشکلي نيست که مانا نيستاني به تنهايي درست کرده باشد. مشکل از جامعه ی مطبوعاتي ست که همه اش چسبيده به سياست و گاهي فکر نمي کند به جای داد و فرياد برای نشان دادن وضع روزنامه نگاران بيکار شده به هر حال بايد بنشيند و وضع آگاهي های اعضايش را محک بزند. سطح دانش هيچ آدمي در دنيای امروز نمي تواند به روز بشود مگر اين که دائمأ آموزش ببيند، آن هم در جامعه ی امروز ايران که نگاه کردن به خود جامعه که ساختارهايش را از دست داده سخت تر و آموزش دادن ناظران اجتماعي اش مثل روزنامه نگاران دشوارتر است. خدای روزنامه نگاری و ارتباطات هم که باشيم بايد فرصت بدهيم به خودمان که ببينيم چه دارد مي گذرد در لايه های ديگر جامعه. بنابراين اين اشتباهات هنوز هم رخ خواهند داد متأسفانه، و بايد منتظر شايد بدترهايشان هم باشيم. يک مرور کوتاه در همين انقلاب و چند سال قبل از آن هم نشان مي دهد چقدر از همين بي اطلاعي ما روزنامه نگاران کار داده است دست خودمان و جامعه. ما اهل مطبوعات يادمان رفته که قلب هم که به اعضای بدن خون مي رساند چهار تا رگ هم دارد که خون تازه را به خودش مي رساند. ما آن رگ های خون رسان به قلب را زده ايم ناکار کرده ايم و همينطور داريم سلول های قلب را که دارند از بين مي روند و اصل بدن را هم بيمار مي کنند نگاه مي کنيم. اگر فکر مي کنيد مثلأ روزنامه نگاران اقتصادی، اجتماعي، علمي يا ورزشي مان خيلي مو لای درز کارشان نمي رود سخت در اشتباهيد. صاف و پوست کنده اش اين است ما نياز داريم آموزش ببينيم و کمي از اين ننه من غريبم بازی ها دست برداريم. اين بيسوادی ما دارد کار دست جامعه مي دهد
اما حرف دومم که با آذری زبان ها به نيابت از همه ی ما آدم های قومي-قبیله اي ست. من مانده ام که اگر اين کاريکاتور مانا نيستاني، که کار اشتباهي بود که نمي شود و نبايد از آن دفاع کرد، اين همه جار و جنجال ملي-مذهبي-قومي دارد پس لطفأ اين دو تا سؤال مرا هم جواب بدهيد که لااقل بدانيم هميشه همه جا همين بوده. همان اوايل انقلاب آمدند مرجع بزرگي مثل آيت الله شريعتمداری را کشاندند پای تلويزيون که عذرخواهي کند که عامل نمي دانم کدام دشمن انقلاب است، همين آدم محترمي که خودش اصلأ يک پای انقلاب بود بخصوص در تبريز و باقي مناطق آذری زبان. ايشان هم عذرخواهي کرد و حالا که آدم مقايسه مي کند با آيت الله منتظری که همه جور مضايقه ای را تحمل کرده در اين چند سال اما از حرف درست خودش کوتاه نيامد مي بيند آيت الله شريعتمداری هم مي توانست کمي تحمل کند و نقطه ی اتکايي بشود که جامعه رها نشود و بيفتد به اين روزی که الان هست. خوب هوطنان آذری زبان هيچ کک ملي- مذهبي شان هم نگزيد از آن عذرخواهي، اما حالا يک اشتباه قلمي آن ها را اين همه آشفته کرده؟ يعني اشتباه جواني مثل مانا نيستاني از آن اشتباه آيت الله شريعتمداری بزرگ تر است؟ اين سؤال اول. اما سؤال دوم. حتمأ يادتان هست که مرحوم شهريار آمدند در استاديوم صد هزار نفری آزادی و در وصف بسيج چه شعری را با صدای خودشان خواندند. من هنوز بعد از آن روزی که خودم صدای مرحوم شهريار را شنيدم و تصويرش را ديدم باور نمي شود که اين شاعر هماني باشد که “حيدر بابا” را سروده و حالا آن شعر بسيج را هم در کارنامه اش دارد. مي شود يک مورد نشان بدهيد که کسي از ميان هموطنان آذری زبان به مرحوم شهريار طعنه ای زده باشد که بعد از آن همه غزليات و “حالا چرا؟” اين شعر بسيج را برای چه منظوری سروده بودند؟ يعني راست و پوست کنده اش همين الان آذری زبان ها هم بايد به “حيدر بابا” افتخار کنند و هم به تمام آن مدايحي که در آن شعر نثار بسيج شده. مي توانند دفاع کنند؟
من مي خواهم به هموطنان آذری زبانم عرض کنم که ما ايراني ها همه مان هر وقت که ميل مان مي کشد مي زند به غيرت ملي- مذهبي مان، همه مان هم مثل هم هستيم. مسئله ی زبان و اين ها هم نيست. ما ايراني ها به همه ی دنيا حرف نامربوط مي زنيم اما تحمل نمي کنيم که کسي يادمان بياورد خودمان هم جای حرف شنيدن داريم
*
ضمنأ آقای “الهام علي اف” اگر خيلي راست مي گويند انتخابات آزاد برگزار کنند ببينيم اين بار بدون زور پدر محترم شان چند برگه رأی برايشان به صندوق ريخته مي شود؟ ايشان همين قره باغشان را بتوانند نگه دارند برای کارنامه ی مقام سلطنتي شان کافي ست. اگر هم فکر مي کنند ما ايراني ها که سال ها پيش از سلطنت خودمان فرار کرده ايم حالا زده است به سرمان که بيائيم به کشورسلطنتي آذربايجان بالاغيرتأ يک دوره مشروطيت ايران بخش مربوط به ستارخان و باقرخان را بخوانند، نصف راه تبريز-تهران را بيايند تا آن سر کشورشان را هم فتح مي کنند

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates