21.05.2006

طنز – برگی از کتاب خاطرات من و آقا

پیک ایران:
دوشنبه 6 آبان ماه
آقا بي مقدمه گفتند به رئيس جمهوري دستور داده بوديم براي اينکه حال پادشاه و مطبوعات معاند اسپانيا را بگيرند نماز دشمن شکن جمعه را در وسط شهرهاي اسپانيا برگزار کنند. به عرض رساندم که ايشان با شجاعت کم نظيري نماز “ماتادور” شکن جمعه را در وسط ميدان معروف “کاتالونيا” ی شهر بارسلونا برگزار کرده اند اما از قرار معلوم تعدادي تلفات داده اند! آقا با دستپاچگي پرسيد چي شده؟ گفتم گويا عباي چند تن از همراهان هنگام اقامه نماز قرمز بوده و با باد شديد به هوا ميرفته که باعث توجه گاوها ميشود و گاوها به خيال اينکه آنان گاوباز هستند به طرفشان حمله ميبرند و چندين تن به لقاءالله ميپيوندند. آقا پرسيدند رئيس جمهوري هم آسيب ديده؟ گفتم خوشبختانه خير، چون امدادهای غيبي با ايشان يار بوده. آقا گفت ما هميشه با ايشان يار بوده ايم! گفتم بله؛ ايشان همان لباس سفيد يکدست که در مسافرتهاي رسمي ميپوشند تنشان بوده و وقتي گاوها حمله ميکنند رئيس گاوها متوجه ميشود و به بقيه ميگويد اين يکي معلومه حسابي تسليم شده ؛ ولش کنید! آقا با ناراحتي گفت مگر دستور نداده بوديم دعاي مخصوص ضدگاو با خودشان ببرند! گفتم از بخت بد گاوها عربي نميدانسته اند. آقا با خشم گفت عجب گاوهاي خري بوده اند و فرمودند سفير اسپانيا را احضار کنيد اول چند ضربه شلاق بزنيدش و بعد بخواهيد گاوها را به سزاي اعمال ننگين شان برسانند. گفتم در اسپانيا گاوها خيلي مقدسنذ. آقا از کوره دررفتند و فرمودند پس بگوييد لااقل چند گاوباز را اعدام کنند تا دل ما خنک شود. و دستور دادند تشييع جنازه مفصلي براي شهدا برگزار کنيد و ضمنا اين شعار هم يادتان نرود:
ايران شده اسپانيا مهدي بيا مهدي بيا

چهارشنبه ۲۳ شهريور ماه ۸۱
در رکاب آقا و امامبانو ؛ ملاگهر سيدمجتبي ، ملاگهرسید رمضان؛ ملادخت سکینه و بقيه ملادخت ها براي مانور نيروي دريايي عازم بندرعباس شديم. به دليل اين که آقا از دريا ميترسيد و امکان تمارض وجود داشت، از دانشگاه امام صادق دستور رسيده بود که تا آخرين لحظه ، آقا در جريان مانور قرار نگيرد..

ملادخت ها و ملاگهرها و امامبانو جهت خريد به جزيره قشم رفتند و من و آقا به پايگاه يکم دريايي رفتيم. آقا چند بار پرسيدند براي چه ما را به اينجا آورده ايد؟ گفتم هواخوري . آقا با ناراحتي گفت، مگر هواي گرم خوردن دارد؟! دستور دادم افراد از جلو آقا رژه بروند تا کيف کنند . رژه جالبی بود اما بلندي ريش برخي پرسنل آنها را شبيه سران القاعده و طالبان درآورده بود. به فيلمبرداران دستور دادم اين قسمت را حذف کنند چون همين فيلم ها را در سي ان ان نشان ميدهند و آنها را به عنوان رهبران القاعده به مردم غرب قالب خواهند کرد. يکي از فرماندهان جهت ارائه گزارش جلو آمد. آقا با صداي بلند گفتند:«چطوري عباس لبويي»؟!«حال والده چطور است»؟! وداد زد:«مگه لبو فروشي صرف نميکرد که اينکاره شدي» !؟!
آهسته به آقا گفتم:«ايشان فرمانده هستند»! آقا فرمودند کي اين مرتيکه را فرمانده کرده؟! عرض کردم عزل و نصب فرماندهان با ذات اقدس ملايوني است!.
آقا گفت: منکه يادم نيست و بلند گفتند گزارش بي گزارش هوا گرمه حوصله نداريم. مانور نظامي بلافاصله آغاز شد آقا خيلي ترسيدند و فرياد زدند : فرار کنيد صدام حمله کرده!… دست مبارکشان را گرفتم و به عرض رساندم که اين مانور نظامي است، جهت آمادگي و مقابله با دشمنان است ؛ بايد از اين کارها بکنيم و خودي توي منطقه نشان بدهيم. آقا فرمودند اين مسخره بازي ها چيه ما هميشه آماده شهادتيم. عرض کردم براي نشان دادن قدرت شما اينکار ضروري است. آقا گفتند پس اين همه توپ و تفنگ و فشنگ را چرا هدر ميدهند؟ جواب دادم اينها تيرهاي مشقي است. آقا با غيظ گفت، خب دستور بدهيد مشق شان را شب بنويسند و چه احتياجي به اين دنگ و فنگ هاست؟! براي رفع کسالت دستور دادم بساط را علم کنند. آقا نفس راحتي کشيدند و گفتند کارما اين است وبقیه به ما مربوط نيست. عرض کردم شما فرمانده کل قوا هستيد. آقا جواب دادندکدوم قوا؟ قوه اي ديگه نمونده!

. ترجيح دادم سکوت کنم . اينهم نان خوردن ما
يکشنبه ۱۹ مهرماه ۸۱
آقا امروز بسيار شنگول تشريف داشتند. فرمودند دستور بدهيد براي ما هم مثل آقابزرگ دفتر شعر بسازند و شعر ما را هم نقد کنند! عرض کردم بايد يک شاعر درجه يک استخدام کنيم که هم مکتبي باشد هم متعهد! آقا گفتند حاج حسين چطور است؟ گفتم عالي است ولي اينقدر در مدح شما غلو خواهد کرد که گند کار درخواهد آمد. آقا فرمودند مداحي ما چه اشکالي دارد؟ عرض کردم آخر کجا ديده ايد که شاعر عاقلي خودش را مدح کند؟ آقا فرمودند ولي در روزنامه کيهان اينکار را ميکنند در ثاني چطور است که هر وقت ما ميخواهيم خودي نشان بدهيم عاقل به حساب ميآييم؟ گفتم ولي روزنامه کيهان را شما نمينويسيد؟ آقا گفتند عجب احمقي هستي روزنامه کيهان نعل به نعل گفته ها و سياستهاي ماست! گفتم درست ميفرماييد ولي روزنامه يک وسيله خبررساني است و دفتر شعر يک اثر ادبي است . . . آقا فرمودند حالا که اينطوريه بگوييد به سبک روزنامه براي ما دفتر شعر درست کنند مثلا آن را چند فصل بکنند و بنويسند فصل شهرستانها و اشعار ما درباره شهرستاني ها را بنويسند و يا فصل خارجي و اشعار ما درباره خارجي ها را در آنجا چاپ کنند و همينطور فصل ورزشي و حوادث و غيره! و مثلا در بخش ادبي و فرهنگي اشعار ما درباب مکیفات را چاپ کنند! پرسيدم براي فصل جدول چه پيشنهادي ميفرماييد آقا با قدري تأمل فرمودند شعرهاي ما به صورت افقي و عمودي در اين فصل چاپ شود! از داشتن چنين رهبري به خود باليدم!

سه شنبه ۱۴ آبان ۸۱
آقا تلفن کردند و گفتند “شرف” يابي موقوف! اما دوبار زنگ زدند و گفتند بيا. و پرسيدند مگر ما ولي امر مسلمين جهان نيستيم پس چرا به اندازه بن لادن محبوبيت و شهرت نداريم؟ گفتم بن لادن در يک روز چند هزار نفر را کشت و بدعت جديدي در آدمکشي ايجاد کرد. آقا فرمودند ما که صد برابر بن لادن ميگيريم و ميبنديم و ميکشيم! عرض کردم شما ايراني ها را ميکشيد اما بن لادن آمريکايي ميکشد و ايراني کجا آمريکايي کجا! آقا فرمودند ميگوييد به جاي ايراني آمريکايي بکشيم!؟ و بلافاصله سئوال کردند چطور است مثل آقا بزرگ که فتوي کشتن سلمان رشدي را صادر کرد ؛ ما هم فتوي کشتن بوش را صادر کنيم. بي اختيار اين جمله از دهانم بيرون پريد: همين که نميتواني از مملکت خارج شوي بس نيست و اضافه کردم يادت نرود بوش سلمان رشدي بي دفاع نيست! يکدفعه آقا گر گرفت و چایی داغ را حواله صورتم کرد که اگر خودم را کنار نکشيده بودم . . . و داد زد نمک بحرام. فقط نفهميدم چطور زدم به چاک!

چهارشنبه ۱۵ آبان ۸۱
از ترس چند روزي پنهان شده بودم تا اينکه آقا تلفن زدند و فرمودند بيا که دلمان برايت تنگ شده. سينه خيز جلو رفتم ؛ نفسم را حبس کردم و جوراب آقا را بوسيدم و گفتم اگر گستاخي کرده ام فقط به خاطر انجام فريضه امر به معروف و نهي از منکر بوده! آقا خنده اي کرد و گفت مرتيکه الدنگ ما خودمان مرکز شرع انور هستيم آن وقت تو ميخواهي ما را از منکر باز بداري. گفتم فقط دلم نميخواهد به وجود مبارک آسيبي برسد. آقا لبخند رضايت مندي زدند و گفتند رئيس قوه قضائيه گفته که جهان تشنه روش و اقدامات قضايي جمهوري اسلامي است. و با اشاره به خودشان گفتند وقتي حکومت عدل علي برقرار باشد معلوم است که دنيا به ما غبطه ميخورد. از ترس انبر داغ جرأت نکردم بگويم سالي دو هزار قطع نامه عليه ما در دنيا صادر ميشود. عرض کردم اميدوارم که عدالت شما جهان گستر شود! آقا فرمودند باز چرند گفتي ؛ مرد ناحسابي وقتي رئيس قوه قضائيه ميگويد جهان تشنه عدالت ماست پس بدان که عدالت ما جهان گستر شده. گفتم بله کاملا صحيح ميفرماييد و ديگر حرفي نزدم و شروع کردم به مشت و مال دادن پاهاي آقا.

چهارشنبه ۲۳ آبان ماه ۸۱
” شرف ” يابي مجدد! آقا خيلي دمغ بودند. با بغض گفتند اين دانشگاه امام صادق هم شده دوغ ليلي، ماستش کم آبش خيلي، ادعا زياد درايت صفر.
و ادادمه دادند ؛ خودشان به قاضي جوان دستور دادند که حکم اعدام آقاجری را صادر کن ؛ حالا بما ميگويند رسما دستور ابطال حکم را بده! پرسيدم هدفشان چيه؟ آقا گفت وانمود ميکنند که حرف آخر را ما ميزنيم. گفتم اين براي وجهه شما خيلي خوب است که حرف آخر را شما بزنيد. آقا گفت همه فهميده اند که حرف آخر ما از روي استيصال است . مگر نشنيده اي که يکي ميگفت هر وقت من با زنم دعوايم ميشود حرف آخر را من ميزنم دوستانش گفتند معلوم ميشود آدم شجاعي هستي . طرف جواب داد نه بابا بهش ميگم منو ببخش، غلط کردم! و با ناراحتي گفت حالا همه جا شايعه شده که آقا در مقابل دانشجويان جا زده .
گفتم بايد از اکبرشاه ياد بگيريم چون اصلا خودش را قاطي ماجرا نکرد. آقا گفت براي اين که اکبر ولي نيست و ميتواند هر روز مثل باد مانور بدهد . گفتم پس بهتر است براي قداست با حفظ سمت « ولي » ؛ ادعاي پيغمبري بکنيد. آقا گفت نميشود . گفتم پس اقلا ادعاي امامت بکنيد. فرمودند نميشود. گفتم چطور آقا بزرگ کرد و شد؟
اقا با دلخوری گفت :
His Donkey was going
يعني خر حضرت امام ميرفت شيرفهم شد. عرض کردم شما سوار بشويد بردن خر با ما. آقا دل شکسته گفت بيست و چهار سال است سواريم اما نميرود! فهميدم حق با آقاست سکوت کردم..

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates