12.05.2006

وقتی بلندگوی تروریست‌ها به التماس می‌افتد

بازتاب:
پس از انتقادات شدید به رسانه متعلق به گروهی از روزنامه‌نگاران لیبرال، به دلیل تبدیل شدن به بلندگوی یک گروه تروریستی، نویسنده مصاحبه با سرکرده تروریست‌ها در مطلب جدیدی، تلاش کرد، اقدام ضدبشری خود را توجیه کند.

همچنین یکی از مدیران این رسانه در مطلبی با اظهار این مطلب که رسانه مذکور «تحت اشراف» وی نیست، از انتشار مصاحبه با رهبر یک گروه تروریستی به شدت انتقاد کرد.

فردی که در مصاحبه با سرکرده گروه تروریستی «جندالله» تلاش کرده بود از این آدمکش حرفه‌ای، چهره‌ای میهن‌پرست، دمکراسی‌خواه، متدین و مظلوم بسازد، در چرخشی عجیب، تلاش کرده است تا بر اقدام خود، سرپوش بگذارد.

این در حالی است که به نظر می‌رسد، در صورت نبود اعتراضات ایرانیان میهن‌دوست که قربانی تروریسم هستند، مراودات این روزنامه‌نگاران لیبرال با باند آدمکش‌های حرفه‌ای روز به روز نزدیک‌تر می‌شد.

این خانم خبرنگار که در خبر پیشین «بازتاب» از فعالیت آزادانه وی در مجلس شورای اسلامی در تهران انتقاد شده بود، این بار با بیان داستانی جالب از تفاوت ساعت‌ها، کوشید تا اثبات کند در اروپا زندگی می‌کند!

گفتنی است، در پی انتشار این گزارش، بسیاری از بینندگان «بازتاب»، از کم‌کاری نهادهای امنیتی و فعالیت آزادانه مصاحبه‌کننده با «ریگی» در مجلس انتقاد کرده بودند.

برای آگاهی بینندگان از چرخش عجیب این رسانه، بخش‌هایی از مصاحبه نخست و نیز متن توجیهات تنظیم‌کننده آن از نگاه خوانندگان می‌گذرد.

گفت‌وگو با عبدالمالک ریکی و گروگانش:
با عبدالمالک ریگی، آفریننده حادثه تاسوکی، تلفنی گفت‌وگو کردیم. صدایش، رنگی از کوه‌های بلوچستان داشت، قهوه‌ای، خسته و خشمگین. به آرامی پرسیدم: می‌توانم با گروگان‌ها هم صحبت کنم. بعد از سکوت کوتاهی گفت: بله. 6 ساعت دیگر تلفن کنید.

گفت‌وگوی 6 ساعت بعد
….[صدایش می‌لرزد]

الان در چه وضعیتی هستید؟
از نظر روحی خیلی خوب هستم. برخورد برادران با ما خیلی خوب است. غذایی که درست می‌کنند اول برای ما می‌آورند، بعد خودشان صرف می‌کنند. ما خیلی راضی هستیم. خدا را شکر. برخوردشان با ما خیلی خوب است و از این بابت هیچ نگرانی نداریم.

از چه بابت نگرانی دارید؟
[بغض در صدا پیدا می‌شود] ما می‌خواهیم برگردیم پیش خانواده خودمان. اگر درخواست این برادران را انجام دهند ما هم بر می‌گردیم پیش زن و بچه‌مان.

اگر الان مسئولان صدایتان را می‌شنیدند، به آنها چه می‌گفتید؟
[صدا رنگ التماس می‌گیرد] عاجزانه درخواست می‌کنم مشکل برادران جندالله را حل کنند….

توجیهات خبرنگار:
یک اتفاق ساده: مصاحبه
خیلی ساده اتفاق افتاد. یک مصاحبه بود. تلفنم در این کشور دوردست اروپایی زنگ زد. یک روزنامه از من می‌خواست چون زبان فارسی بلدم برای روزنامه آنها با عبدالمالک ریگی مصاحبه کنم. پرسیدم: مگر او زنده است؟ آخر کیهان تهران با تیتر خیلی درشت در صفحه اول از هلاکت او خبر داده بود. جواب داد: ریگی زنده است. «بی.بی.سی» هم با او مصاحبه کرده است. شماره‌اش را هم داد.

روی سایت «بی.بی.سی» مصاحبه با عبدالمالک ریگی را که دیدم، فکر کردم عجب کار حرفه‌ای. به همین سادگی؟ چند شماره را می‌گیرم و مردی که جلو دوربین آدم کشته است، و یاغی است و فرمانده اشرار و در کوه و کمر و یک پای در افغانستان و یک پای در پاکستان و … گوشی را بر می‌دارد؟ شاید همین افکار بود که موجب شد، موضوع را جدی نگیرم. راستش بعد هم شماره‌ها را گم کردم، شاید چون عبدالمالک ریگی چندان هم برایم در دسترس نمی‌رسید.

تا خبر از کشته شدن دومین گروگان رسید و خبرهای ضد و نقیضی که روی سایت‌ها می‌آید. از دیدن صحنه‌های قتل که از عراق الگو گرفته بود، قلبم فرو ریخت. اشگم درآمد.
دوباره شماره را گرفتم به قصد زنگ زدن. با کارت. صدایی به انگلیسی گفت: خطوط ما در این نقطه جواب نمی دهد. مستقیم گرفتم. بعد از بوق‌های مکرر، تلفن روی پیغام گیر رفت. و باز صدایی به انگلیسی گفت: تماس با این مشترک ممکن نیست. لطفا دوباره امتحان کنید؛ و در ادامه صدای دیگری به عربی. تنها کلمه سهل‌الوصول را فهمیدم و لابد به همین معنا که تماس با مشترک مورد نظر ممکن نیست.

اینطوری بود که وسوسه مصاحبه با ریگی در من قوت گرفت. این صدا از کجا می‌آمد؟ دوباره و دوباره گرفتم و بالاخره صدایی که به لهجه بلوچی می‌گفت: بفرمایید. او عبدالمالک نبود. باید صبح زنگ می‌زدم و با احتساب سه ساعت اختلاف آن نقطه با این کشور اروپایی، که فعلا مسکن من است، 9 صبح؛ که می‌شد 12 به وقت آنجا. گوشی را نگذاشته تلفن زنگ زد. همان شماره روی دستگاه بود. می‌خواست مطمئن باشد که از ایران نیست، لابد. نبود خب.
ساعت 9 صبح روز بعد زنگ زدم. صدا همان صدا بود، شاید همان رنگ و همان سن صدایی، اما این بار ریگی بود. حاصل مصاحبه‌ای شد که در بخش اول گفت و گو آمد. و من همه در این فکر که گروگان‌ها کجا هستند؟ پیشنهاد گفت و گو با گروگان‌ها، گفتنش آسان نبود. اما عجیب آنکه پذیرفتنش آسان نمود. 6 ساعت دیگر. درست 6 ساعت دیگر. و 6 ساعت دیگر که زنگ زدم، ریگی بلافاصله گوشی را برداشت؛ و تنها گفت: بیا با این یکی حرف بزن.

و آن صدا چه صدای شکسته ای بود. مثل همه صداهای دیگری که در حضور ناظرانی از جنس ریگی، التماس کرده اند، اشگ ریخته اندو تعریف کرده اند، هم از زندان و هم از زندانبان: برادران خوبند. غذا خوب است. جای نگرانی نیست… چه کلیشه دهشتناکی.

و من همه هراسم اینکه، چیزی نپرسم که پاسخ آن از دهان آن صدای دربند در برود و تنبیه در پی داشته باشد. در آن لحظه دیگر، من روزنامه نگار نبودم. در ناله‌های آن مرد شکسته، من فرو ریختن انسان را می‌دیدم، و اینکه گرگ انسان، انسان است. و دلم می‌خواست آن عجز و التماس، از ریگی‌ها نیز بگذرد. نخواستم بگویم: می‌دانم که نه زندانت خوب است و نه زندانبانت. این را که همه می‌دانیم. زندان‌هایی از این دست و زندانبانانی از این دست، خوب نبوده اند هرگز. در هیچ کجای تاریخ. اما فکر می‌کردم شاید در اعماق قلب سخت هر ریگی هم هنوز مانده باشد نمی از آدمیت. سؤال تکراری می‌پرسیدم، و تنها برای اینکه “امیر هراتی” دمی بیشتر، نزدیک به دنیایی بماند که از آن دورش نگاهداشته اند. و دمی دورتر از آن دنیایی که در آن به بندش کشیده اند. دلم می‌خواست با همان تلفن، او را به جهانی می‌بردم که رنگ خانه داشت. جایی که هم مادر هست و فرزند. نمی شد اما. نمی شد.

و فقط در دل می‌گفتم: آقای امیر هراتی! کاش به خانه ات برگردی. کاش همبندانت هم برگردند. و آن روز اگر توانستی بر سر خاک هم بندان دیگرت که قربانی نفرت شدند، گل سرخی بگذار به یادگار از سوی من. قیمتش را حساب می‌کنیم یک روز هموطن.

اینجا بود که ریگی گوشی را گرفت. به او گفتم این کارها آدمکشی است، و از دموکراسی که او از آن دم می‌زند، دور. اصرارکردم که هدفشان تجزیه ایران است. گفتم که میهن ما به خون و مرگ نیاز ندارد. او هم حرف خودش را زد. روزنامه‌نویس که بازجو نیست. مقام امنیتی نیست. سردار نیست. روزنامه نویس کارش خبر است. مصاحبه است.
با این همه مصاحبه ام رابه آن روزنامه ندادم. سرو ته اش را می‌زدند و چیزی در می‌آوردند که می‌توانست به سود میهن ما نباشد. و مصاحبه را دادم به روز. مسعود بهنود هم اصلا در جریان نبود آن شب.

بعد مصاحبه چاپ شد. همین . به همین سادگی. اتفاقی ساده که روزانه هزاران بار در سراسر جهان آزاد تکرار می‌شود. می‌گوئید نه؟ بازجویانی که روزنامه‌نویس شده‌اید، سردارانی که کت و شلوار پوشیده و سایت راه انداخته اید. پیدا کردن این شماره‌ها برای شما نباید سخت باشد. روزنامه نگاری با کار امنیتی فرق دارد. منبع خبر فقط مقامات مطلوب ما نیستند. لجن پراکنی و پرونده سازی کار روزنامه نگار نیست. بجایش می‌شود کار خلاق کرد. به حقیقت وفاداربود. به انسان فکر کرد.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates