گفتگوی روزنامه ايتاليايی «لا رپوبليكا» با سميرا مخملباف
سميرا مخملباف:
با چشمان يك دختر در افغانستان امروزی
“با فريبكاری مبارزه ميكنم”
Natalia Aspesi روزنامه Repubblica La (١٧/٥/٢٠٠٣)
ترجمه: داوود حجازی
davud37@yahoo.com
يکشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۲
فيلم «در ساعت پنج بعد از ظهر» در بخش مسابقه فستيوال فيلم كان برگزيده شده است. ما با كارگردان ايرانی اين فيلم ملاقاتی داشتيم.
«در ساعت پنج بعد از ظهر» فيلمی است بسيار زيبا و غيرقابل تحمل. صحنههای نورانی كامل و دقيقش با انبوه پناهندگان نااميد و قصرهای عظيم ويران شده در رنگ طلايی غبار و لاجورد بورقهها با چترهای كوچكی كه گرمای آفتاب را اندك میكنند ، احساسی عجيب را به انسان منتقل میكند كه حتی تا مرز شرم نيز به پيش ميرود ، گويی در مقابل فاجعه غيرقابل جبرانی ايستاده ايم بی آنكه خواهان درك آن باشيم. ما به فيلمهای سرگرم كننده ، ترسناك و هيجان انگيز عادت كرده ايم ، فيلمهای سطحی ، نه به فيلمهايی كه بر وجدان زخم میكشند همانند سومين فيلم سميرا مخملباف ، دختر كارگردان و تهيه كننده ايرانی محسن. سميرا تا كنون جوايز بسياری را برده است.
اين فيلم افغانستان امروز را نقل میكند ، افغانستانی كه بوسيله آمريكا از طريق جنگ از دست رژيم طالبان رها گرديد. كشوری كه پايان شيرين خيالی اش ، رئيس جمهوری را به قدرت رساند كه مورد حمايت غربيها است و آزادی خيالی زنان و دموكراسی را ببار آورد ، البته آنهم خيالی. “در سال ١٩٩٨ فيلمی ساخته شد بنام رامبو ٣ كه در آن سيلوستر استالونه افغانستان را آزاد ميكرد ، گويی اين عادتی قديمی است كه بهركجا كه آمريكائيها ميرسند ، آنجا را مرتب میكنند. من با فيلمم ميخواهم اطلاعات دروغين رسانهها را كه صدای رسمی قدرت هستند ، تصحيح كنم. امروز فقط سينما ميتواند بازگو كننده واقعيت باشد. برای مثال كن لچ (Ken Loach) صدای مردم بريتانيا است در حاليكه تلويزيون انگليس بلندگوی قدرت سياسی است. وطن من ايران است ، افغانستان و عراق همسايگان ما هستند. من نمیتوانستم نظاره گر ساكت فاجعه اين دو كشور باشم. ”
نقره بالاخره به مدرسه ميرود و روياهای بزرگی در سر دارد ، ميخواهد رئيس جمهور نظام جديد باشد. جوان است و ورت زيبايش را از پرده بورقه رهانيده است. در پنهان يك جفت كفش سفيد پاشنه دار ، سمبل شجاعت معصومانه اش را به پا كرد. از پناهندگانی كه از پاكستان برميگردند از بينظير بوتو میپرسد و از سرباز بی اعتماد فرانسوی حافظ صلح سوال ميكند كه آيا رئيس جمهور كشورش يك زن است. يك بازی است ، يك خيالپردازی ، اما خواب كوچكی است كه او امروز ميتواند اجازه اش را به خود بدهد. پدر پير مذهبی اش خواهان ترك اين شهر لامذهب است ، جائيكه زنان صورت خويش را در معرض ديد همگان قرار ميدهند و برای فرار از گناه مجبور است كه بطرف ديوار برگردد و اين در حاليست كه در آنجا نيز ، درحاشيه شهر كابل ، خانهای ندارند ، آب ندارند ، غذا ندارند ، كار ندارند و هر لحظه خطر پرتاب شدن به هوا بر اثر انفجار مينها آنها را تهديد ميكند. با گاری كوچكش همراه با اسب و سه مرغ و عروس بيوه و نوزاد در حال مرگ (نوزاد واقعا در حين تهيه فيلم در گذشت) عازم مقصد نامعلومی ميشود. نقره با خيالات پرپر شده فقط يادی دارد از لحظات شيرينی كه چند روزی ، پسرك شاعری ، اشعار شاعر درگذشته اسپانيايی كه عاشق گاوهای نر ميدان گاوبازی بود را برای او ميخواند:”در ساعت پنج بعد از ظهر”.
سميرا زيبا است همچون مونيكا بلووچی (Monica Belluci) اما افزون بر او چشمهای بزرگ سياه كاملا بزك شده اش مملو از احساس است. موهای سياهش از زير شال سياهی كه بر سرش بسته است فرار میكنند. پيراهنی سياه با يقه باز گردن افراشته اش را نمايان میسازد. او بدون تعارفات معمولی كارگردانهای ايرانی صحبت را آغاز ميكند: “در افغانستان چه پيرها و جوانان ، قربانی يك وضعيت تاريخی فاجعه بار هستند و زندگی آنها بر اثر فناتيسم مذهبی و قبيلهای ، بر اثر فقر و ناآگاهی در هم شكسته است. برای تغيير اين شرايط به چيزی بالاتر و بزرگتر از تعويض رژيم و يا حمله نظامی از خارج نياز است. دموكراسی پروسهای بسيار آرام است كه نمیتوان آنرا بزور تحميل كرد و در ثانی افغانستان فقيرتر از آن است كه بتواند قيمت انتقال از ديكتاتوری به دموكراسی را بپردازد و هيچكس نيز خواهان سرمايه گذاری برای اين مسئله نيست.”
سوال: در يك قرن ، سينمای افغان ، بيشتر از چهل فيلم توليد نكرده است. حتی قبل از رژيم طالبان نيز فيلمی تهيه نمیشد؟
جواب: هنرپيشهای وجود ندارد. ما با زحمات بسياری اشخاصی را پيدا كرديم كه اجازه دهند كه از آنها فيلم بگيريم. آنها از دوربين فيلمبرداری ميترسيدند و دختران از نشان دادن خويش واهمه داشتند. بعدا توانستيم خانمی را كه نقش اول را دارد پيدا كنيم. او همانند من بيست و سه سال دارد و بيوه جنگ است و دارای سه فرزند ميباشد. خوشبختانه اكنون ميتواند معلمی كرده و زندگيش را بچرخاند.
سوال: خواهند گفت كه فيلم شما عليه آمريكا ، عليه غرب ساخته شده است!
جواب: يقينا اين فيلم مورد توجه آنانی كه فكر میكنند كه دموكراسی را ميتوان با زور اسلحه به مردم تحميل كرد قرار نخواهد گرفت. چرا يك كارگردان حق توليد فيلمی در رابطه با كسانی كه از رسانههای عمومی حذف گشتهاند ، در رابطه با قربانيان سياست توسعه طلبی و اقتصاد طمعكار و فناتيسم فرهنگی را نبايد داشته باشد؟ من زمانی معنی عراقی بودن ، ملتی كه امروز وادار به سكوت شده است ، را خواهم فهميد كه يك فيلمساز و سينماگر عراقی و نه يك روزنامه نگار غربی آنرا نقل كند.
سوال: اما بهرحال آيا بدون حمله آمريكا رژيم طالبان سقوط ميكرد؟
جواب: طالبان نمايش عقب ماندگی ما ، تاريخ ما ، تربيت ما و عادات ما هستند. آنها قوانين ما هستند هر چند اين قوانين نوشته نشدهاند و ما بدليل ترس از خدا از اين قوانين اطاعت میكنيم. هرگونه رژيم فناتيك رژيمی طالبانی است. بن لادن يك طالبان است ، بوش يك طالبان است هرچند در قلب يك جامعه دموكراتيك جای گرفته باشد. برای تهيه فيلم به افغانستان رفتم چرا كه در ايران كلمات استفاده شده در اين فيلم را نميتوان بكار برد و اين كلمات سانسور ميشوند. طالبان در همه جا حضور دارند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.