30.03.2006

خاطرات اسرائيل از زبان ميزبان بلاگر بازاري

وبلاگ:نیک آهنگ
لیزا:الو، نيک​آهنگ؟
نيک​آهنگ: بله بفرماييد…
لیزا: شماها خجالت نمی​کشین؟
نیک​آهنگ: ببخشید؟
لیزا: شماها خجالت نمی​کشین خردبير رو می فرستین اسرائیل بهش پول تو جیبی نمیدین؟
نیک​آهنگ: بله؟
لیزا: بله دیگه، طرف قرار بود ۶ روز بیاد اینجا، همه خرجشو من دادم چون گفت پول نداره…
نیک​آهنگ: پدرش شرمنده، من چیکاره بیدم؟
لیزا: این آدم سایکو-پت اومد اینجا هر جا رفت به همه دروغ گفت…من دارم در باره​اش تحقیق می​کنم…
نیک​آهنگ: خانم محترم من شرمنده​ام، کسی که از خونواده بازاریه از این بهتر در نمیاد…موتلفه و این چیزا را اسمشو شنیدی؟
لیزا: آقا بذار بگم…این منو توی لندن دید، تا فهمید اسرائیلی​ام زود زد روی کانال دوستی و گفت میخوام بیام اسرائیل!
نیک​آهنگ:خب!
لیزا:بعدش که رفتم هی پشت سر هم ایمیل زد و آروم آروم شروع کرد مخ ما رو به کار گرفتن…
نیک​آهنگ:روشش اینه خب…
لیزا: خدا ذلیلش کنه…تا اینکه من مسوولیتش رو قبول کردم تا بذارن این بچه مسلمون…اوهوکی! فقط یک چیزش مسلمونی بود…هه هه هه…بیاد اینجا…
نیک​آهنگ: آبجی، امور قبیحه رو برای سیبیل طلا تعریف کن، به من نگو!
لیزا: خلاصه، من بهش گفته بودم که خونه​ام کوچیکه، این گفت پول نداره، مخ منو هم به کار گرفت…
نیک​آهنگ: چه جالب! من توی وبلاگم نوشته بودم که این داره توی تخت​خواب گفتگوی تمدن​ها می​کنه​ها…
ادامه دارد، بدجوری هم ادامه دارد

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates