25.03.2006

خاطرات بهینه سازی – ۴ جلسات با مهدی هاشمی

وبلاگ نیک آهنگ
جلسات با رییس سازمان بهینه سازی برای من دو جنبه داشت، یکی توجیه پروژه و دیگری گرفتن اندک اندک اطلاعات در مورد سوژه‌های حیات نو. در مورد خبرها بحث‌های طولانی‌ای داشتیم. حتی وقتی می خواستیم به وزیر نفت وقت به خاطر استفاده از خودرو پر مصرف گیر بدهیم، کلنجار رفتیم. می‌گفتیم اگر وزارت نفت معتقد به بهینه‌سازی مصرف سوخت است، وزیرش باید الگو باشد. همینطور هم وقتی به خانم ابتکار به خاطر سوار شدن بر خودرو آلوده کننده پرمصرف گیر سه پیچ دادیم، معاون سازمان محیط زیست از دست‌مان شکار شد.

نکته خیلی بامزه در مورد سازمان بهینه سازی، عدم استاندارد بودن خود ساختمان اصلی از نقطه نظر مصرف انرژی بود! به قولی، چهار و نیم برابر میزان استاندارد انرژی گرمایی در زمستان مصرف می‌شد! خبر مربوط به این ناهماهنگی خیلی زود سانسور شد. وقتی هم به پیکان و آثار زیان‌بارش اشاره کردیم و تعدادی از روزنامه‌ها جرات کردند خبرش را کار کنند، ندا آمد که فعلا کاری نداشته باشید. همین جاها بود که احساس درد زیادی می‌کردم.

شنیده بودم که مهدی هاشمی شناسنامه کامل بسیاری از مردان حکومت را دارد، ولی باورم نمی شد. وقتی بحث موسوی خوئینی‌ها پیش آمد، نکاتی را گفت که برق سه فاز از آنچه نابدتر من پراند.

در یکی از جلسات از من در مورد محمد ق. پرسید. فهمیدم که از دارد روی این آدم سرمایه‌گذاری می‌کند. بعدش هم فهمیدم که روش موافق کردن منتقدین هاشمی چیست…بعدها که ماجرای اتاق فکر در دوران انتخابات مطرح شد، به چند نفر از دوستانم تذکر دادم، ولی یا نخواستند متوجه بشوند، یا اصلا نفهمیدند ماجرا از چه قرار است.

بعدها که ماجرای انتخابات شوراها پیش آمد، یکی از نزدیکان کارگزاران گفت اگر پیش مهدی بروی و درخواست کنی، مشکل حل است. یاد فیلم پدرخوانده افتادم…انگار نفر بعد هاشمی محسن نبود…پسر دیگر پدرخوانده جانشین می‌شد. این کار را نکردم. آنقدر از خود راضی و مغرور بودم که ترجیح می‌دادم ملت از من خواهش کنند تا اینکه من به سراغ‌شان بروم!

مهدی هاشمی را فارغ از شایعاتی که فکر می‌کنم خودش هم تولید کننده آنها می‌توانست باشد باید شناخت. انگار میزان قدرت و نفوذ افراد به شایعاتی است که دور و اطراف آنها می‌رچرخد.

یکی از دوستان اهل تمیز سفارشی کرد که تا روز آخر ماندنم در ایران آویزه گوشم کردم. یک قران پول از اونگیرم. حتی در بدترین وضعی که از بهینه سازی طلب داشتیم، و ماه‌ها بود که خودمان حقوقی نگرفته بودیم…نباید حساب‌ها را با هم قاطی می کردیم. این بدهکاری با پول قابل تسویه نبود.

اطلاعاتی را که از مهدی هاشمی در باره افراد می‌گرفتم محدود بود. او هم نمی خواست همه چیز را بگوید، ولی آنهایی را که گفت اساسی بود. ارتباطات پشت پرده خیلی از کسانی که به پدرش پشت کرده بودند یا منتقد هاشمی بودند خیلی ناب بود! تعطیلی حیات نو در نیمه دوم سال ۱۳۸۱ آنقدر مرا متاسف کرد که حد ندارد…چرا که می‌توانستم نقاط زیادی را به هم وصل کنم…

در مصاحبه‌هایم با بعضی از سیاسیون، چند تایی از همان شنیده‌ها را مطرح کردم و دیدم رنگ از رخسارشان اندکی پرید. فقط متاسف شدم که چرا قبل از کار کردن روی بیوگرافی عباس عبدی از هاشمی چیزی نپرسیده بودم، البته همان‌هایی که آوردم باعث دلخوری عبدی و مشارکتی‌ها شده بود.

در سال ۱۳۸۱ می‌شد دید که کارهایی برای بازگشت هاشمی رفسنجانی به قدرت انجام می گیرد، و به این نتیجه رسیده بودم که این بار نقش مهدی هاشمی پررنگ‌تر است. حس می‌کردی شبکه‌ای را اداره می‌کند که تدریجا آدم‌های مناسبی را برای برنامه ریزی و تبلیغات سال ۱۳۸۴ جذب می‌کنند.

وقتی از کانادا سیر ماجراهای شل کن سفت کن آمدن هاشمی به رقابت‌های انتخاباتی را دنبال می‌کردم، می‌توانستم نقش پسر دوم خانواده را به خوبی حس کنم. انگار از قبل برای همه چیز برنامه ریخته بود، به جز شکست…

خاطرات بهينه سازی-۵

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates