25.03.2006

خاطرات بهینه سازی – ۲

وبلاگ نیک آهنگ:
به ما خبردادند که سازمان طرح راه اندازی سایت خبری من را که ناصر کرمی طرح‌اش را نوشته به مسابقه گذاشته است. من و ناصر هم دماغ‌سوخته طرح را کامل کردیم و به سازمان تحویل دادیم. یکی از بچه‌های سازمان خبرداد که پسر آیت‌الله معادی‌خواه وزیر اسبق ارشاد طرحی ۱۵۰ میلیونی داده‌… گروه‌های دیگر هم طرح‌های بالای ۲۰۰ میلیون تومان داده‌اند…

آخرین خبر جالب هم این بود که طرح ما را گم کرده بودند( نه اینکه گم شده باشد!) . نهایتا ناصر کرمی بعد از ساعت‌هاجستجو در سازمان توانست طرح را پیدا کند!

هزینه راه اندازی سایت و گروه خبر و اجرای پروژه خبرگزاری را در حدود ۵۰ میلیون تومان گذاشته بودیم، و خدمات انتشارات و برنامه ریزی و…را به آن افزودیم…الان دقیقا ارقام را ندارم که بنویسم.

طرح ما نهایتا به خاطر ارزان‌تر بودن و عملیاتی‌تر بودن تایید شد…هنوز باورش سخت بود.

سریع دفتری را در جردن اجاره کردیم که فاصله اندکی با دفتر جدید سازمان بهینه سازی در کوچه سایه مقابل پارک ملت داشت. همان روزها گروهی از مشاوران و همکارانمان را یکی یکی به دفتر دعوت کردیم. مشکل ابلهانه‌ای که دچارش شدیم، این بود که مستاجر قبلی نمی‌خواست برود! طراح سایت و مجری سایت را داشتیم، و کار این دو با هم هماهنگ نمی‌شد…اجرای سایت مدت‌ها ما را معطل کرد. یکی از بهترین روزنامه‌نگاران حوزه اینترنت مشاورمان بود. من عملا بیصتر طول عید سال ۸۱ را درگیر برنامه‌ریزی کار دفتر بودم.

خرج‌های اولیه چنان از حد گذشت که معلوم شد واقعا در امور اداری خیلی جا برای یاد گرفتن داریم! شنیده بودم که هر شرکتی در سال اولش ضرر نکند شانس َورده، ولی باورم نمی‌شد. راه اندازی اولیه با سرعتی وحشتناک جیب‌مان را خالی می‌کرد. چند ماه اول چنان وضعی پیش آمد که من و ناصر کرمی از شرکت تازه تاسیس حقوق نگرفتیم! کار کردن با گروه‌های مختلف تحریری با تجربه‌های متفاوت کار را سخت‌تر می کرد. من سال‌ها درگیر کار ستاد خبری بودم، ولی توجیه خبرنگاران اقتصادی که اصلا منطق کاهش مصرف سوخت نداشتند کار حضرت فیل بود.

آن روزها متوجه شدم که چقدر اخلاق تند و گندی دارم، بشدت بی‌رحم، طلب‌کار و پرخاشجو. اگر کسی سر کار تنبلی می‌کرد، چنان با زخم زبان آزارش می‌دادم که خودم هم زخمی می‌شدم. می‌بایستی تا تاریخ مشخصی سایت را فعال می کردیم و اولین خبرها را می‌فرستادیم…نمی‌دانم چند شب در محل دفتر تا صبح ماندم؟

یکی از بداخلاقی‌های من که بعدا خیلی اثر مثبتی هم داشت، تاکید به خانم‌های دفتر برای رعایت فضای کار بود. مانتو کوتاه و تنگ ممنوع! حجاب، کامل! سیگار کشیدن داخل دفتر ممنوع! آرایش بی‌حد و حصر، موقوف! غذا خوردن جلوی روزه‌دارها در ماه رمضان، ممنوع!

بعدها که … گفت که خیال می کنی بهانه دست ما نمی‌دهی نمی‌توانیم پدرت را در بیاوریم؟ فهمیدم زیر ذره بین هستیم.

با وجود تمام احتیاط‌هایی که می‌کردم، دو بار سرزده و آخر شب به دفتر رفتم و دیدم که در از داخل قفل شده…

خاطرات بهینه سازی – 3

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates