خاطرات بهینه سازی -۱
وبلاگ نیک آهنگ:
یادم آمد که پارسال با خودم قرار گذاشته بودم که بعد از عید خاطرات دوران همکاریام با سازمان بهینه سازی بنویسم…
بهار ۱۳۸۰ در هفتهنامه مهر نشسته بودم. روحالله زم، پسر حاجی زم آمد و از من برای شرکت در جلسه کمیته فرهنگسازی سازمانی جدید دعوت کرد…سازمان بهینهسازی مصرف سوخت.
دفتر قبلی سازمان پایینتر از میدان میرداماد بود. مرحوم علیقلی، نصرت کریمی، کیومرث پوراحمد و دو سه نفر دیگر که نمیشناختم هم بودند. جالب بود، برای گسترش فرهنگ کاهش مصرف سوخت سراغ آدمهای مختلف رفته بودند…
بعدا فهمیدم یکی از کارشناسان جزو طراحان کمیته کاهش مصرف برق وزارت نیرو بوده است. جالب بود، من آنجا هم روزنامهنگار بودم و هم کاریکاتوریست…
از سال ۱۳۷۵ به این جور جلسات عادت داشتم. در جلسات همفکری که دیده بودم به چه صورت میتوان یک هدف خوب را از بین برد و یک مقصد بنجل را به نتیجه رساند. در کمال کله خری تصمیم گرفتم این یک تجربه را به نتیجه برسانم.
سال ۱۳۷۳ در یک کاریکاتور مصرف بیرویه سوخت را به قیمت ارزان آن نسبت داده بودم.آنقدر بابت آن کاریکاتور فحش خوردم که نزدیک بود عطای مطبوعاتی بودن را به لقایش ببخشم. ولی اعتقاد داشتم که ما ایرانی ها در قبال محیط زیستمان بی مسوولیت هستیم…حالا موقعیتی به دستم افتاده بود که نمیشد از دستش داد…
در یکی از جلسات بحث آگهی در مطبوعات مطرح شد…دیدم بوی گند میدهد! همیشه در کنار آگهیهای گران قیمت، پورسانتهای کلان نصیب مدیران میانی میشد. من هم دو تا پیشنهاد را تدریجا مطرح کردم: راه انداختن خبرگزاری اینترنتی و دیگری پرداخت سوبسید به مطبوعاتی که سرویس انرژی راه میانداختند.
از کارشناسان زیادی هم دعوت کردیم…سردبیران روزنامهها و آدمهای اهل فن…
روزی روح الله زم به من زنگ زد و گفت که با رئیس سازمان جلسه داریم. با مهدی هاشمی. دفتر هاشمی آن موقع در ساختمانی در خیابان ظفر بود. بعد از انتخابات مجلس ششم که بسیاری از ما موضعی مخالف هاشمی گرفته بودیم، میدانستیم که فرزندان او نگاه مثبتی به ما ندارند. در جلسه دیدم که دو سه بار با اخم به من نگاه میکند…راستش احساس خوبی نبود.
هر کدام از مشاوران گروه فرهنگسازی طرحهای خود را ارائه دادند. نوبت من که رسید بیفایده بودن آگهی دادن و فایده تولید خبر و ایجاد سایت خبری و خبرگزاری را مطرح کردم…
هفته بعد زم به من زنگ زد و گفت که باید طرح نسبتا کاملی در باره سایت خبری و خبرگزاری ارائه کنم. اینجا بود که یادم آمد دو سال پیش از آن میخواستیم در انجمن صنفی گروه “خبرنگاران سبز” را راه بیاندازیم. روزنامهنگارانی که نگاه محیط زیستی داشتند. دم دستترین فرد ناصر کرمی همکار سابق خودم در روزنامه همشهری بود.
ناصر طرح مقدماتی را نوشت…قرار شد سازمان سایت را راهاندازی کند…
همان روزها من و ناصر کرمی سنگ بنای شرکتی گسستنی را گذاشتیم.
چندی بعد به ما خبر دادند که سازمان میخواهد طرح های پذیرفت شده را به گروه مشاوران واگذارد. پوراحمد فیلمهای تبلیغاتی را میساخت، نصرت کریمی هم آگهیهای عروسکی را…امور پایاننامههای تحقیقاتی مرتبط با کاهش مصرف سوخت هم به دکتر ماهر رسید…همکاری با تلویزیون هم حوزه کاری مرحوم علیقلی بود. به طرح سایت که رسید گفتند ما نمیتوانیم با شما کار کنیم! خندهام گرفت، یک بار هم که نوبت یک کار جدی من شده بود، زیراب کار را جایی زده بودند. فهمیدم که طرح ما به گوش بعضیها رسیده و برای آن خوابهایی دیدهاند.
***
در یکی از جلسات شورا قرار شد کتابی را که برای آموزش بهینه مصرف انرژی برای کودکان منتشر شده بود را تحلیل کنیم…منتهی کتاب چاپ شده بود و ناشر طالب ۱۵۰ میلیون تومان بود…
وقتی ناشر و شوهرش آمدند فهمیدم که خانم، برادرزاده هاشمی رفسنجانی است(خواهر علی هاشمی)، و شوهرش هم فرزند مشاور خاتمی. برآورد سر انگشتی من از هزینههای کتاب، شامل چاپ، طراحی، کاغذ و …حد اکثر ۶۰ میلیون تومان بود، آن هم با احتساب هزینههای جانبی زائد بود به اضافه مالیات و …حال َآنکه آنان ۱۵۰ میلیون میخواستند. در آن جلسه، همه مشاوران محترم که عاشق ایران بودند، به ناگهان ساکت ماندند…با خانواده هاشمی که نمیشود شوخی کرد…من هم رگ سیدی روز چهارشنبهام گل کرده بود و چنان ایرادهایی به کتاب گرفتم که شوهر آن خانم که ظاهرا استاد دانشگاه هم بود چند بار توهین کرد…من هم گفتم پول دولت را دور ریختهاید… آن شب از دست همه شاکی بودم. همه میگفتند این کتاب مزخرف است ولی کسی رویش نمیشد جلوی ناشر حرفی بزند…
پیام برای این مطلب مسدود شده.