هولو کاست و بخت بد ملت ایران
روز:
عباس میلانی
۱۱ اسفند ۱۳۸۴
حتی برای روزنامه نگاران کارکشته ای چون آقای ادوین بلاک [ Edwin Black] کمتر وسوسه ای خطرناک تر از برهم زدن مرز میان وهم و واقعیت و قصه و حقیقت است. نزد آنها هم این خطر همواره وجود دارد که به جای تعمق و تأمل، و تواضع همزاد آن، به دام دانشی سطحی و سست پایه، و تکبر و یقین کاذب همراه آن، بیفتند.
آنچه آقای بلاک درنهم ژانویه 2006 در روزنامه سان فرانسیسکو کرانیکل به چاپ رساند، چیزی جز افترا علیه ملتی بی دفاع نیست. ایشان با نخوتی شگفت آور، حقایق مهم تاریخی را نادیده گرفته اند، حکم های بی اساس صادر کرده اند و به مدد عباراتی که یک پا در حقیقت و پای دیگر در جعل و کذب دارد، ملتی را به زبانی که از آن بوی عفن نژادپرستی به مشام می آید، به زشت ترین گناهان متصور متهم کرده اند.
اگر به راستی ملت ها می توانستند در دادگاهی علیه مفتریان و کسانی که نام و شهرتشان را بی پروا به باد حمله و افترا گرفته اند، شکایت کنند، آنگاه به گمانم آقای بلاک بعد از مقاله کذایی اش می بایست خیل عظیمی از وکلا را برای دفاع از خویش به استخدام می گرفت. اما هیهات که نه تنها ملت ها از چنین حقی محروم اند، بلکه ایران در شرایط کنونی در دست حکامی است که دانسته و ندانسته آب به آسیاب کژاندیشان، بدخواهان و نژادپرستان می ریزند.
اگر بخواهم یک یک لغزش های تاریخی آقای بلاک را بشمارم، مقاله ای چندین بار طولانی تر از اصل نوشته ایشان لازم خواهد بود. در اینجا صرفا ً به ذکر نمونه هایی بسنده خواهم کرد که فاحش ترین خطاهای تاریخی نوشته ایشان و سستی پایه های استدلالشان را نشان می دهد.
ظاهرا ً انگیزه آقای بلاک در نگارش مقاله شان این واقعیت به راستی زشت و زننده بود که آقای احمدی نژاد در سخنرانی هایشان، در نفس وجود هولوکاست کشتار جمعی یهودیان شک روا داشتند. بدون شک عبارات شنیع آقای احمدی نژاد مستحق سرزنش فراوان است. رهبران جهان متمدن باید به حکام ایران این واقعیت را، به زبانی قاطع و صریح، تفهیم کنند که در روزگار ما جایی برای هیچ گونه سامی ستیزی نیست، حتی می توان گامی فراتر نهاد و ادعا کرد که از سخنان آقای احمدی نژاد هم بوی عفن یکی از خطرناک ترین شکل های نژادپرستی – که همان سامی ستیزی است – به مشام می آید. ولی درمان درد یک نوع نژادپرستی توسل به نوعی دیگر نژادپرستی نیست. اقوال نژادپرستانه آقای احمدی نژاد را نباید، و نمی توان، به مدد عبارات و احکامی نژادپرستانه دفع و طرد کرد و این دقیقا ً دامی است که آقای بلاک در چنبرش گرفتار شده اند.
آقای بلاک مدعی است که اگر به “تاریخ دوران هیتلر” بنگریم درخواهیم یافت که “ایران و ایرانیان به شدت با کشتار جمعی یهودیان و با رژیم هیتلری مرتبط بوده اند.” اما واقعیات تاریخی درست نقطه مخالف این افترا هستند. در واقع، به محض آنکه نشانه های کشتار یهودیان [هولوکاست] آشکار شد، دولت وقت ایران کوشید متخصصان “نژادی” نازیسم را متقاعد کند که یهودیان ایران بیشتر از دو هزار سال در ایران زیسته اند و شهروندان تمام عیار ایران اند و باید از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند. خوشبختانه “متخصصان” نازی استدلال دولت ایران را پذیرفتتند و بدین سان جان یهودیان ایرانی ساکن ممالک اشغالی نازی ها نجات پیدا کرد. مشروح این ماجرا را می توان در تحقیقات درخشان آقای احمد مهراد، که در جلد سوم کتاب یهودیان ایرانی در تاریخ، که توسط مرکز تاریخ شناسی یهودیان ایران منتشر شده، سراغ گرفت.
به علاوه، همانطور که در کتاب معمای هویدا نشان داده ام، برخی از دیپلمات های ایرانی در اروپا و در دیگر نقاط دنیای جنگ زده آن زمان چندین هزار پاسپورت ایرانی را در اختیار یهودیان ممالک مختلف قرار دادند و بدین سان آنان را از چنگال ماشین آدم کشی هیتلری وارهانیدند. و بالاخره اینکه وقتی این دستگاه آدم کشی در لهستان به جان یهودیان بیگناه افتاد، 1388 یهودی، از جمله 871 کودک یهودی لهستانی، به تهران نقل مکان کردند و دوران پرمخاطره جنگ را در آنجا در امنیت نسبی گذراندند و اغلب شان پس از پایان جنگ راهی اسرائیل نوبنیاد شدند. شرح زندگی این مهمانان یهودی را دوباره در یکی از مجله های یهودیان ایرانی در تاریخ می توان خواند.
آقای بلاک، بی اعتنا و یا شاید بی اطلاع از این واقعیات، گامی دیگر در سیاه کردن تاریخ و چهره ایران برداشته و می نویسد، ایران و رهبرانش نه تنها “از کشتار دسته جمعی یهودیان مطلع بودند، بلکه سعی کردند نقشی دوگانه بازی کنند. [ از سویی ] برای فراریان یهودی راهی برای گریز از مهلکه فراهم کردند… اما به بهایی سخت گزاف و پس از دریافت حق و حسابی جنایتکارانه” ولی این ادعا هم یکسره بی اساس است. معیر عزری که در سالهای جنگ از مسئولان کار تسهیل مهاجرت و گذار یهودیان از ایران بود و بعد از تأسیس کشور اسرائیل سالها سفیر آن کشور در ایران بود، روایتی یکسره متضاد آنچه آقای بلاک ادعا کرده می گوید. آقای عزری می نویسد: “از آنجا که شاه مردم دوست ایران به یهودیان مهری فراوان داشت، دستگاه لشکری و کشوری از هیچ گونه یاری به پناهندگان برای رسیدن به سرزمین اسرائیل خودداری نمی کرد. دستگاه های اداری، گذرنامه، پلیس و گمرک نیز در دادن گواهیها، روادیدها، پروانه ها و برخی معافی ها دست و دل باز بودند.” [معیر عزری، یادنامه، جلد یکم، اورشلیم، 2000، صفحه ص 52 ] در قسمت دیگری از همین خاطرات، آقای عزری در تقابل مستقیم با افترای آقای بلاک، می نویسد: “شایسته یادآوری است که بدانیم کشورهایی مانند بلغارستان و رومانی برای آزادی یهودیان کشورشان در مهاجرت به اسرائیل پولهای فراوانی از دولت اسرائیل درخواست کردند. ولی از دولت ایران در این زمینه هرگز درخواستی دیده نشد.” [ یادنامه، 60]
شگفت اینکه آقای بلاک، در بیان روایت پرغلط خود از تاریخ ایران و رابطه اش با یهودیان ناگهان شخصیت مفتی اورشلیم را به میان می کشد. گناهانش را، که از قضا کم هم نبودند، یکسره به حساب ایرانیان می گذارد. انگار نمی داند که در زمان جنگ، حدود هشتاد درصد ایرانیان شیعه مذهب بودند و به علاوه اگر تاریخ هزار ساله پرتنش میان ایرانیان و اعراب- یا همان عرب و عجم مألوف متون قدیمی – را در نظر بگیریم، آنگاه درمی یابیم که یکی پنداشتن پرونده مفتی اورشلیم و ملت ایران به راستی حکایت از بی خبری تاریخی، یا سوء نیت سیاسی دارد.
روایت آقای بلاک از چند و چون رابطه رضا شاه با نازی ها هم پر از خطاهائی است که گاه ریشه در جهل تاریخ و زمانی در جعل آن دارد. برخلاف ادعای آقای بلاک، همدلی رضا شاه با آلمان به دستکم 15 سال قبل از برآمدن هیتلر تأویل پذیر است. در دوران جنگ جهانی اول بسیاری از ایرانیان، از جمله رضاخان، آلمان را “راه سومی” می دانستند که می توانست مددکار ایران در تقابل با انگلیس و روسیه، باشد. حتی شواهدی حکایت از آن دارد که در آن سالها که رضاخان افسر قزاق بود با سفارت آلمان در تهران تماس گرفته و از آنها برای تسخیر قدرت مدد خواسته بود.
شکی نیست که نازی ها بر آن بودند که رضا شاه و دولت ایران را به سوی آنان جذب کنند. حتی حاضر شدند کارخانه ذوب آهنی را که رضا شاه آن را کلید دروازه تجدد و رونق صنعتی مملکت می دانست و انگلیس و آمریکا از فروشش به ایران امتناع داشتند، در اختیارش بگذارند. بالاخره اینکه در آستانه جنگ جهانی دوم، به رغم نگرانی ها و تبلیغات گسترده روس و انگلیس، شمار مستشاران آلمانی در ایران، به تصریح خود سفارت انگلیس، بیشتر از هزار نفر نبود.
آقای بلاک حتی در زمینه تغییر نام کشور در زمان رضا شاه هم صحیح و سقیم را مخلوط و مغشوش کرده. می نویسند، “احساس همبستگی و وحدت رضا شاه با رایش سوم چنان بود که در سال 1935 نام کشور باستانی خود را تغییر داد و آن را ایران نامید.” انگار نمی داند که ایران دست کم دو هزار سال است که ایران بود! رضا شاه نام کشور را به ایران تغییر نداد. تنها از کشورهای دیگر خواست که در مراسلات خود به جای واژه هایی چون Persia از ان پس ازکلمه ایران استفاده کنند. بدون شک این تغییر ریشه در تلاش برای هم صدا و همسو شدن با اسطوره اریایی داشت. ولی در این واقعیت هم شکی نمی توان داشت که بسیاری از ایرانیان، از همان زمان تا امروز، با این تغییر نام در زبان های خارجی مخالف بودند. می گفتند و می گویند Persia در ادبیات و خاطره قومی غرب با هزار و یک پدیده وصف مثبت عجین است و واگذاشتن این پشتوانه خطا است. ولی سیاق عبارات آقای بلاک سبک کارش را به خوبی نشان می دهد. از کلیت تاریخ تنها نکاتی را برمی گیرد که چهره ایران را به مددش سیاه می توان کرد. پیچیدگی تاریخ و چند لایه بودن تجربه دیاری دیرینه چون ایران را برنمی تابد. حقیقت هائی را که با تصویر سیاهش از ایران ناسازگار است، وامی گذارد و در عوض دست چینی برگزیده از حقیقت ها و کذبیات محض را کنار هم می چیند تا بگوید کذبی که آقای احمدی نژاد گفته نه خطا و بداندیشی او و همدستان، بلکه صفت یک ملت است.
قاعدتا ً همین سودای دست چینی کردن یافته ها و بافته های تاریخی برای تحریف تاریخ ایران سبب شده که آقای بلاک، در بررسی تاریخی خود یکسره از دوران محمدرضا شاه درگذرد و ناگهان به دوران ریاست آقای احمدی نژاد بپردازد. واقعیت های فراوانی در دوران حکومت محمدرضا شاه به تصویر قالبی و نژادپرستانه آقای بلاک ناسازگار است.
ایران نخستین کشور مسلمانی بود که با اسرائیل روابط دیپلماتیک و اقتصادی برقرار کرد. در تمام دهه های سی، چهل، پنجاه [دهه های پنجاه و شصت و هفتاد مسیحی] ایران به اسرائیل نفت می فروخت، وقتی که جنبش جمال عبد الناصر در مصر قوت گرفت، ایران و اسرائیل و دستگاه های امنیتی دو کشور در مقابله با آن بیشتر به همکاری پرداختند. مستشاران اسرائیل با همکاری ایرانیان در اهواز رادیویی به راه انداختند که کشورهای مسلمان عرب نشین را مخاطب قرار می داد با اندیشه ها و تبلیغات ناصر به مقابله بر می خاست. آقای دیوید مناشری [ Menashr ] که از برجسته ترین محققان ایران شناس اسرائیل است، می گوید دهه های چهل و پنجاه [ شصت و هفتاد مسیحی ] “دوران طلایی یهودیان ایران بود. در آن زمان یهودیان تقریبا ً از استقلال فرهنگی و مذهبی کامل برخوردار بودند. در زمینه اقتصادی پیشرفت کردند و به اندازه برادران مسلمانشان از آزادی سیاسی برخوردار بودند.” [ یهودیان ایران از شاه تا خمینی، در ANTI-SEMITISM IN TIMES OF CRISIS ص 356 ]. او می افزاید: “از زاویه درآمد سرانه ملی، [ یهودیان ایران ] چه بسا که ثروتمندترین جامعه یهودی جهان بودند،” [ ص 358 ] ولی این گونه حقایق، مزاحم آقای بلاک و روایت معیوب و مخدوششان از تاریخ اند و لاجرم چاره ای جز نادیده گرفتنشان نیافته اند.
تاریخ ایران، به سان تاریخ بیش و کم همه کشورهای جهان، از لوث سامی ستیزی یکسره پالوده نیست. کتاب مقدس از زمانی می گوید که استر ملکه ایران بود و یهودی مذهب بود و با وزیر بدطینت و یهودی ستیز زمان، هامان تیره دل، در ستیز بود. هامان می خواست یهودیان ایران را نابود کند و استر در فکر نجاتشان بود و یکی از اعیاد مهم یهودیان این واقعیت نیک فرجام تاریخ را سپاس می گذارد که استر در نبردش موفق شد و هامان را شکست داد. همان کتاب مقدس از کوروش بسان رهبری” برگزیده” یاد می کند. می گوید هم او بود که یهودیان را از اسارت بابلی وارهانید. هم او بود که فرمان خداوند را گردن نهاد و اورشلیم را از نو ساخت. در تاریخ دو هزار سال بعد از ایران، هم انسان دوستی کوروش و هم دنائت هامان ادامه داشت. آقای بلاک، و دیگر کژاندیشان و بدخواهان، روح هامان را با روح ملت و تاریخ ایران یکی می گیرند و بخت بد ملت ما است که گاهی کژاندیشی رهبرانی چون آقای احمدی نژاد، آب به آسیاب این بدخواهان می ریزد.
عباس میلانی، رئیس گروه ایرانشناسی دانشگاه استانفورد، مقاله فوق را در روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل ، در پاسخ به به مقاله ادوین بلاک روزنامه نگار آمریکایی در مورد “یهودی ستیزی ایرانیان” نوشته است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.