حالا چه؟ ای ریشویی دردوردست
پیک ایران:
حالا چه؟ ای ریشویی دردوردست
مندرج در روزنامه Der Standard چاپ اتریش مورخ 12 ـ 11 فوریه 2006
به قلم Sonja Mikljch خبرنگار Westdeutscher Rundfunk
ترجمه ن. شهباز، وین فوریه 2006
شمایی که همیشه خود را مورد اهانت احساس می کنید و از ما می خواهید که شرایطتان را درک کنیم، قدری دست نگهدارید در میان آتش زدن پرچمها، با شما سخنی دارم تا مرز احساس همدردی ام را روشن نمایم. زیاد طول نمی کشد.
به من توهین شده است.
مجاهدین چادر را بر صورت خواهرانم در افغانستان و پاکستان میخکوب کرده، زنان، همجنسگرایان، “زناکاران” و بیخدایان را به دار می آویزند. ولی حقوق بشر، حقوق زن و آزادی در نزد من برجسته ترین امر تاریخ بشری ست. آری این ناشی از سنتی ست که من درآن زیسته ام. ارزشهایی که جهان را بهتر و صلح امیزتر میکنند. به این اعتبار من میخواهم که دولتهای عربستان سعودی، فلسطین،اندونزی و مصر از من عذرخواهی کنند. درغیراینصورت با تاسف مجبورم شهروندان آن کشورها را تهدید نموده، سر و کله شان را خرد کنم، انها را ربوده سر از بدنشان جدا نمایم. چرا که من نسبت به انچه که به هویت فرهنگی ام برمیگردد، حساس هستم.
به من توهین شده است.
فناتیکها مجسمه بودا در بامیان، آن یادبود عظیم فرهنگی را منفجر کرده اند. اما برای من هنر بیان زیبایی و پاکی عالم است، ارزشی ست که جهان را بهتر و صلح امیزتر می کند. آری این ناشی از سنتی ست که من درآن نشو و نما یافته ام. به این اعتبار من میخواهم که حماس، سخنگوی مسلمانان فرانسه، رؤسای دانشگاه الاضهر از من عذرخواهی کنند. درغیراینصورت برای گذران تعطیلاتم هرگز به تاج محل نخواهم رفت. تحریم میوه های فلسطین را فراخوان خواهم داد و سفارتهای تونس، قطر و بنگلادش را به آتش خواهم کشید. چرا که احساساتم مطلق و به همین دلیل جهان شمولند. اینقدر حسن تفاهم را از شما طلب میکنم.
در دنیا سنتهائی موجودند،…
به من توهین شده است.
در فیلمهای ویدئویی راننگان کامیون یااعضای سازمانهای همیاری را سر میبرند، یهودیان را همچون آدمخور و خوک به تصویر میکشند، زنان غربی را فاحشه قلمداد میکنند، مهندسین شرکتها را به مرگ تهدید میکنند و همه انها تحت نام الله صورت میپذیرد. به همین خاطر میخواهم که همه سردبیران مجله ها و کانالهای تلویزیونی دنیای اسلام از من عذرخواهی کنند، جرا که هیچ کاری برای پیشگیری از این اعمال وقیحانه انجام نمیدهند.
خیلی ها نگران هستند که تصادم فرهنگها درراه است، آه چه میگوئید، این امر مدتهاست که برقرار است و خود را نه فقط گاه و بیگاه در چیزهایی که بر شمردم بروز میدهند، بلکه شرایط روز ما را تعیین میکنند.
چه شکننده و سطحی ست احساسات مسلمانان اگر قرار باشد کاریکاتورهای پیامبر در یک روزنامه ناشناس یک کشور کوچک اروپایی طوفانی برپا نماید و یک مشت تحریک کننده حرفه ای هزاران نفر را به خیابانها رم بدهند.
… بر دنیا قواعدی حاکم اند
آن جوک که دیگر از دوشیزگان و باکره ها در آن دنیا در نزد محمد پیامبر چیزی باقی نمانده ، جرا که عاملین عملیات انتحاری دم در بهشت به صف ایستاده اند، سیاه و موذیانه است. ولی با توجه به سوء قصدهای انتحاری موجود در دنیای امروزبه همان اندازه گویاست گرچه ناخرسند باشد.ـ و این را در حاشیه گفته باشم.
اما برای من هم این قضیه خرسند نبود که طالبان افغانستان دائما با فاحشه ها همخوابه بودند. یا اینکه در انظار عموم آنهایی را که تلویزیون و ویدئو تماشا کرده بودند را “اعدام میکردند” تا در خفا فیلمهای پرنوگرافی ببینند. آری چیزی پنهان نمی ماند.
این یک امر بدیهی ست که در یک جامعه دمکراتیک سکولار صاحبان قدرت و نفوذ (چه در سیاست چه درمذهب) را به کاریکاتور و مزاح بکشند. باید انتظار انتقاد را داشت ولی نه مجازات. آزادی بیان دارای محدوده وسیعی ست و به اندازه کافی قواعدی وجود دارند تا از سوء استفاده آنجا که لازم باشد جلوگیری به عمل آید. فیلم “زندگی برایان” خون خیلی از مسیحیان را به جوش آورد. مقاله ها نوشتند، فراخوان های تحریم وبحث و جدل. ولی کسی در نیوزلند دوردست برنیامد که معرکه ای برپا نماید، کسی در مالتا بر خود واجب ندید که Union Jack را به آتش بکشد. صاحبان قدرت هم دارای هیچ حق طبیعی نیستند که به واسطه آن مصون بمانند. روزنامه نگاران، کاریکاتوریستها سناریونویسهای انگلیسی مارگارت تاچر را به تکه های کاه و پوشال تقلیل دادند تا آنرا دوباره به صورت زشتی با هم ترکیب نمایند و این مهم برای بهروزی آنزمان ضروری بود. کسی به این خاطر کشته نشد. می توانستی تلویزیون یا رادیو را خاموش کنی یاروی برگردانی یا اینکه روزنامه را در زباله دانی بیندازی. آزادی بیان برای دوقلوهای سیامزی به منزله رهائی از ترس بود. اینکه بنیادگرایان رنگ و وارنگ فاقد هرگونه استعداد درون نگری ,(Selbstreflexion) انتفاد از خود و طنز به خود هستند ارزش به اذعان نمی داشت، مادام که آنها سعی نمیکردند احساسات قلبی خودشان را بر دنیای من تحمیل نمایند. در نزد آنها کافی ست که یکی بدرآید که “توجه؛ احساسات مذهبی، پا را از حدود مسائل شخصی فراتر گذاشته اند!” و ما (اروپائیان) مبایست سر تعظیم در بارگاه شان فرود آوریم.
در دنیای خودساخته مجاهدین یا منادیان یهوه (Jahwekrieger) احساسات به شکل تزایدیابنده ای به عنوان مرجع نهائی تصمیم گیری عمل میکند، همیشه و همه جا حی و حاضر، بدون اغماض.
در نزاع کاریکاتورها ادعا میشود که ممنوعیت به تصویر کشیدن (محمد) از پایه های قطعی اعتقادی ست که همه جا رسمیت داشته و باید به آن احترام گذاشت حتی در دانمارک. ولی اینجا آدمی در فکر فرو می رود که حضرات مورد توهین واقع شده آنجا که به اینترنت و تکنولوژی جدید برمیگردد چیزی کم ندارند ولی از تاریخ فرهنگی خود بی خبرند. آری در دوران شکوفایی اسلام، محمد واقعأ به تصویر کشیده شده است. برای مثال در یک مینیاتور بسیار زیبای ایرانی محمد را می بینی برکشیده در هاله ای ابریشمین سوار بر اسب بسوی آسمان می تازد. این مینیاتور در موزه Chester-Beatty در شهر دابلین موجود است. حالا چه؟ ای ریشویی در دوردست؛ کره ایرلندی را بایکوت می کنی؟
من هیچ علاقه ای ندارم که بدانم چه مقدار از ماست های دانمارکی به فروش می روند. مرا نمی توانید از این طریق تحت فشار بگذارید. آزادم که بین „Sapere aude“ از امانوئل کانت و فتوای شماها اولی را برگزینم، چرا که برای همیاری انسانها بسیار غنی تر است.
دیگر نمی خواهم برای آنانکه خود را برای همیشه توهین شده تلقی می کنند، احساسی به خود راه دهم. دیگر نمی خواهم مؤدبانه دلیل بیاورم که چرا باید پرچم آزادی بیان، عقل و شوخ طبعی به احتزاز نگاه داشته شود. دیگر نمی خواهم به “مبتکریستها” (Kreationisten) ثابت نمایم که زمین ده هزارساله نیست. دیگر نمی خواهم منتظر بمانم که روزی در کانال تلویزیونی الجزیره عنوان شود: جوک ریش محمد را شنیده ای؟.
پیام برای این مطلب مسدود شده.