گفتگو با محمدعلی سفری روزنامه نگاری درایران
پیک نت: سرمقاله به قیمت اعدام
محمد علی سفری روزنامه نگار بود. بود، زیرا دیگر در قید حیات نیست که روزنامه نگار باشد. او روزنامه نگار دورانهای توفانی درایران بود. دهه 1330 تا کودتای 28 مرداد، از کودتای 28 مرداد تا دولت علی امینی، سالهای اختناق مطلق دربار در دهه 50 و سرانجام انقلاب 57. از دبیران سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران بود و نقش مهمی در اعتصاب مطبوعات در جریان انقلاب 57 داشت. پس از انقلاب مانند بسیاری از روزنامه نگاران با تجربه و شریف ایران که خود در پیروزی انقلاب 57 نقش ایفاء کرده بودند مشمول تصفیه مطبوعاتی شد. به خانه بازگشت و بخشی از تاریخ مطبوعات ومشاهدات خود را نوشت. وقتی انقلاب شد او نویسنده و خبرنگار ارشد روزنامه اطلاعات بود و دبیرسندیکای نویسندگان و خبرنگاران. از چهرههای پاسوخته مطبوعات ایران بود که تا پایان عمر به حرفه ای که داشت عشق ورزید و این نکته ایست که نه تنها روزنامه نگاران پیش از انقلاب، بلکه نسل جدید روزنامه نگاران ایران که با او مراوده داشتند نیز تائید میکنند. همانها که با انتخابات ریاست جمهوری 1376 فصل کوتاه اما پربار مطبوعاتی را از خود به یادگار گذاشتند. درجریان ماجراهای مربوط یورش به خوابگاه دانشجویان و ادامه آن، او نیز درگیر ماجرا شد. نه تظاهر کننده بود و نه یورش برنده، بلکه به حق طلبی دانشجویانی که گروه گروه دستگیر شده و زندانی میشدند وکالتشان را قبول کرد. او حقوقدان نیز بود و وکیل دادگستری. پیرانه سر، این یادگار شریف مطبوعات را به زندان بردند و زیرفشارش گذاشتند. در زندان سکته کرد و پس از بیرون آمدن از زندان اندک زمانی زنده بود و دیگر نبود.
هر سرگذشتی، بخشی از تاریخ پرحادثه میهن ماست. از جمله سرگذشت مطبوعاتی محمدعلی سفری. گفتگوئی را که میخوانید “فرید قاسمی” انجام داده و در کتاب تاریخ شفاهی مطبوعات ایران انتشار یافته است. از فرید قاسمی کتاب دیگری نیز اخیرا منتشر شده که فصل دیگری از تاریخ مطبوعات ایران است. مصاحبه با محمدعلی سفری را بدلیل طولانی بودن آن به دو بخش تقسیم کرده ایم. فصلی که به کودتای 28 مرداد و سالهای پس از آن اختصاص دارد و فصلی که حوادث میرود به انقلاب 57 و پس از آن ختم شود. فصل اول را در ادامه میخوانید و فصل دوم را در شماره آینده پیک هفته. ایکاش حاکمان هر دوره، تاریخ دورههای گذشته را با دقت میخواندند و هر حکومتی تصور نمی کرد که شیوه و انگیزه او برای گرفتن گلوی مطبوعات با انگیزه حکومت قبلی متفاوت است. تیمسار بختیار همان محسنی اژه ایست و قاضی مرتضوی، سرهنگ تدین و سرهنگ فردوس ساواک. این گروه نیز شاگردان سرپاس مختاری و حتی محرمعلی خان سانسورچی بودند. هرگروه فکر کردند تا ابد ماندگارند و میخ را باید محکم بکوبند، اما تاریخ و تجربه میگوید، این میخ را بر آب میکوبید. بر مسند حکومت میمانند، اما نه با سرکوب و اختناق!
بخوانید:
– طبق روال چنین گفت وگوهایی ابتدا ازسال تولد وتحصیل خودتان بگویید.
– درسال 1303 درلواسان به دنیا آمدم. پس از تحصیلات ابتدائی ومتوسطه به دانشگاه رفتم ودررشته حقوق تحصیل کردم. لیسانس وفوق لیسانس حقوق را ازدانشگاه ملی گرفتم. بعد درمقطع دکترا قبول شدم، مدتی هم وقت خود را دراین مقطع گذراندم، اما به عللی نیمه کاره تحصیل را رها کردم.
– روزنامه نگاری را ازچه تاریخی شروع کردید.
– ازشهریور1320 جسته وگریخته با مطبوعات همکاری داشتم. اما اولین تجربه رسمی وعملی من با روزنامه برق شروع شد. در آن روزنامه همه کاره بودم. خبرنگار، مدیرداخلی، مصحح، موزع و حتی گاهی سردبیر. بعد ازتوقیف برق رفتم به روزنامه باخترو با دکترفاطمی کارخود را ادامه دادم.
– ازدکترفاطمی و باختر و باخترامروزقطعا خاطرات به یاد ماندنی دارید.
– دکترفاطمی تا شهریور1320 دراصفهان بود و بعد از اصفهان تبعید شد و به تهران آمد. روزنامه باختر را از اصفهان به تهران منتقل کرد و انتشار باختردر تهران از چهادرهم تیر1321 آغازشد وتا رفتن ایشان به اروپا درتابستان سال 1324 روزنامه زیرنظرخودش اداره میشد. بعد ازاو روزنامه دراختیار سیف پورفاطمی که درآن زمان نماینده دوره چهاردهم مجلس بود قرارگرفت ولی انتشارآن امکان پذیرنشد و چندی بعد تعطیل شد.
– شیوه دکترفاطمی درروزنامه نگاری چگونه بود؟
– دکترفاطمی اصولی داشت و برسرآن اصول پافشاری میکرد. با سرمقالههای آتشین وانتقادی خود سعی داشت فعالیتهای پشت پرده سیاست را برملا کند. با جناحهای مقابل جبهه ملی مبارزه میکرد. به خاطردارم که دراسفند 1328 با تیترسراسری بالای باخترامروز نوشت « مردم ایران! با دو ریال خرید اطلاعات، به خفقان ملی کمک نکنید.» آن ایام مطبوعات جبهه ملی و درباری به شدت با هم مبارزه میکردند.
– اعضای تحریریه باخترامروزچه کسانی بودند؟
– دکترحسین فاطمی مدیربود و نصرالله شیفته سردبیر. من خبرنگار پارلمانی بودم و ناصرامینی خبرنگارسیاسی، ذبیع الله منصوری مفسرسیاسی و نویسنده، دکتررحمت مصطفوی نویسنده، شوقی مترجم فرانسه، رائین مترجم انگلیسی، قهرمانی واشراقی و ریاحی هم خبرنگاربودند. دکترسیدعلی شایگان، جلالی نائینی و سید حسین مکی، سعید فاطمی و محمدرضا عسکری نیزاعضای تحریریه بودند. دیگرانی هم بودند که الان به خاطرندارم.
رفتاردکترفاطمی با کارکنان باخترامروزخیلی خوب بود. به یاد دارم در زمانی که وزیرامورخارجه بود، در یکی ازروزها به دیدارش رفتم، حدود دو صفحه و نیم ازهشت صفحه روزنامه گزارشهای پارلمانی چاپ شده بود که من نوشته بودم. دکترفاطمی در حضور جلالی نائینی، نصرالله شیفته و دکتر سعید فاطمی گفت: « من ازروی این جوان با این همه زحمتی که میکشد خجالت میکشم، چون با این همه فداکاری با این حقوق قلیل روزنامه میسازد.»
– تیراژ یا به قول امروزیها شمارگان باخترامروزچقدربود؟
– گمان میکنم 35 هزارنسخه.
– ازروزنامه نگاری دکترفاطمی دردوران نخست وزیری رزم آرا بگویید.
– دردوره رزم آرا دکترفاطمی را زندانی کردند. به گمانم 29 آذر 1329.
– به چه علت؟
دکترفاطمی را به علت مقالات تندی که باخترامروز مینوشت چند مامور شهربانی دستگیرکردند و به زندان بردند. عمده محور این مقالهها درباره مسئله نفت، صدای پای دیکتاتوری، دولت نظامی رزم آرا ومسائلی ازاین قبیل بود. 35 تن ازمدیران مطبوعات درمجلس شورای ملی متحصن شوند و دکترمحمد مصدق بیانیه شدید اللحنی علیه دولت رزم آرا صادرکند.
در کابینه اول مصدق هم دکترفاطمی برای ادامه کار روزنامه نگاری ازمعاونت نخست وزیری برای مبارزه با مخالفین دولت ترجیح داد درسنگرروزنامه نگاری باشد. تا بالاخره درروزجمعه 25 بهمن 1330 برسرمزارمحمدمسعود مدیرمرد امروز، فاطمی هدف گلوله قرارگرفت. آن روزاعضای تحریریه باخترامروزمیهمان عبدالحمید مشایخ مدیرداخلی روزنامه بودند. پس ازصرف ناهاربه اتفاق دکترفاطمی به ظهیرالدوله رفتیم. گروه کثیری آمده بودند. دکترفاطمی به شدت میگریست. بعد سخنرانی کرد. من درچند قدمی اوایستاده بودم که گلوله به سوی اوشلیک شد. سراسیمه به سویش دویدم تا ازسقوط او به روی مزارمسعود جلوگیری کنم. بقیه همکارانم هم کمک کردند جمعیت به هم ریخت. دکترفاطمی هردو دست خود را روی محل اصابت گلوله گذاشته بود وسرش را روی زانوی نصرالله شیفته قرار داده بود.
ازصحبتهای او خطاب به ما این بود که « چه زنده بمانم، چه نمانم، تقاضای من این است که باخترامروزبه همین سبک وروش وشیوه انتشاریابد. نگذارید، این چراغ را که به خون دل روشن نگاه داشته ام خاموش شود.» بالاخره به بیمارستان نجمیه رسیدیم وگلوله را خارج کردند.(عامل این ترور عبدخدائی بود که اکنون در جمهوری اسلامی دبیرکل فدائیان اسلام است.)
– با محرمعلی خان(سانسورچی با تجربه مطبوعات در دهه 1330 تا آستانه 1350) چقدربرخورد داشتید؟
– بسیارزیاد. درچاپخانه تابان واقع درناصرخسرو باخترامروز و بسوی آینده چاپ میشد. درآن زمان اکثرکارگرهای چاپخانهها گرایش به حزب توده داشتند. یک روز وقتی که ازپلههای حروفچینی چاپخانه تابان بالا میرفتم ازتوالت که درپاگرد راهرو بود صدای ناله خفیفی شنیدم. به طرف صدا رفتم دیدم در توالت ازبیرون بسته است. وقتی در را بازکردم، محرمعلی خان با حالتی نگران کننده درگوشه ای افتاده بود و ناله ضعیفی میکرد. فوری با کمک چند تن ازکارکنان چاپخانه او را بیرون آوردیم و به آبدارخانه بردیم. چون ازسوابق او آگاهی داشتم ازجلیقه اش مقداری تریاک برداشتم و درآب حل کردیم و در دهانش ریختیم. معلوم شد دوستان توده ای درچاپخانه برای جلوگیری از توقیف بسوی آینده ساعتها او را توقیف کرده بودند تا روزنامه ازچاپخانه خارج شود. خلاصه اورا ازمرگ نجات دادیم.
– این محبت شما را محرمعلی خان جبران کرد؟
– بله، سالهای سال درنظرداشت و بعدها به کرات خیلی به من سختگیری نمی کرد وهمواره سعی داشت که گرفتارنشوم.
یک بارکه روزنامه باخترامروزدرچاپخانه مطبوعات واقع درخیابان ناصر خسرو چاپ میشد و دستورتوقیف آن صادرشده بود، محرمعلی خان یا مجال نیافت ویا نخواست که اطلاع بدهد و درنتیجه ناگهان سربازان چاپخانه را محاصره کردند و من که با همکاران درقسمت حروفچینی مشغول بستن صفحات روزنامه بودیم به محاصره افتادیم. من فوری دست وصورتم را با مرکب آغشته کردم و یک روپوش کارگری هم از جالباسی برداشتم و پوشیدم و با یک صفحه روزنامه بسته شده به طرف ماشینخانه حرکت کردم، طوری که برای نظامیان شکی نمی ماند که کارگرهستم. اما همین که خواستم ازپلههای چوبی بین حروفچینی وماسینخانه پایین بیایم چشم محرمعلی خان به من افتاد وبا لبخند ولهجه آذربایجانی خود به طعنه گفت:
« روزگارچه کارها که به دست آدم نمی دهد» و ازجلوی من رد شد وطبعا نظامیان هم به من کاری نداشتند.
– درباخترامروزدو دوره متفاوت را پشت سرگذاشته اید. دوره اول دکتر فاطمی و همفکرانش مخالف دولت بوده اند ودوره دوم قدرت را به دست گرفته اند وگردانندگان دولت شده اند. ازتفاوت روزنامه نگاری این دو دوره و تغییرموضع باخترامروزبگویید.
– دقیق به خاطردارم که روز30 اردیبهشت 1330 یعنی بعد ازظهراولین روزی که رسما دکترفاطمی معاون نخست وزیرشد، درمیدان ارک دردفتر معاونت نخست وزیری به دیدارش رفتم ومشکل کارخود را با صراحت عنوان کردم وگفتم حالا که شما معاون نخست وزیرشده اید ومدیرباخترامروز هم هستید وضع ما بغرنج ترشده، تکلیف ما درروزنامه چیست؟ دکترفاطمی درجواب گفت: « این تنها مشکل شما نیست، وضع خود من به مراتب مشکل ترشده است. منتهی شما باید وظیفه خود را درباخترامروز همچون گذشته انجام دهید.» درجوابش گفتم: ما تا به حال تکلیف خود را میدانستیم، یک روزنامه مخالف دولت وانتقادی، اما حالا وضع فرق کرده است. شما معاون نخست وزیرهستید و باخترامروزعملا ارگان جبهه ملی است که رهبرآن رئیس دولت است. بنابراین چگونه ما میتوانیم راه گذشته را ادامه دهیم؟ آیا ما باید ازرویه تهاجمی به رویه تدافعی تغییر وضع بدهیم؟ دکترفاطمی گفت: « امشب به رفقا به خصوص هیئت تحریریه اطلاع بده که درروزنامه جمع شوند تا درحضورجمع حرفهای لازم زده شود. » همان شب دردفترروزنامه، دکترفاطمی حضوریافت وضمن تشریح کامل اوضاع سیاسی مملکت، خطاب به هئیت تحریریه گفت که « روزنامه بدون درنظر گرفتن سمتی که من دردولت دارم مانند گذشته راه خود را خواهد رفت» واز همکاران خواست همان روال انتقادی گذشته را دنبال کنند.
– از تروررزم آرا خاطره ای دارید؟
– بله، درآن زمان سرمقالههای روزنامه آذرین را که متعلق به آقای احمد بنی احمد بود مینوشتم. سرمقاله ای که برای روزترور رزم آرا نوشتم راجع به گزارش نخست وزیرو خشم مردم بود. به طوری که دستگاه حاکمه میتوانست به استناد آن سرمقاله روزنامه را توقیف کند و مدیرروزنامه و من را به اتهام همکاری درتوطئه قتل رزم آرا بازداشت کند. موقعی که شنیدم رزم آرا را ترورکرده اند، به سرعت خودم را به چاپخانه رساندم و آن سرمقاله را ازصفحه روزنامه بیرون آوردم و مطلب دیگری جایش گذاشتم و بدین ترتیب به خیرگذشت وازیک خطرحتمی نجات پیدا کردم.
– ازدکترمصدق خاطرات بسیاری دارید؟
– خیلی زیاد. یکی ازخاطرات این است که یک روزبه اتفاق دوتن ازخبرنگاران کیهان واطلاعات ودو تن ازخبرنگاران خبرگزاریهای خارجی که البته آنها هم ایرانی بودند به دیداردکترمصدق رفتیم وازهردری سخنی گفته شد. بحث رسید به جدال مطبوعات وخبرنگاران وهریک سخنی درباره مندرجات رونامهها گفتند. دکترمصدق درحالی که دستهایش را به هم میمالید با خنده گفت: « اولا به سرمبارکتان قسم من روزنامه نمی خوانم به خصوص حالا که ابدا وقت ندارم. فقط مطالبی را که مهم باشد به من میگویند ومن آن را میخوانم. بنابراین چنانچه جراید با هم مخالفتی داشته باشند به من ربطی ندارد وآزادند». یکی ازهمکاران گفت: « شما دربدو زمامداری اعلام داشتید جراید هرحمله وانتقادی به شخص جنابعالی داشته باشند آزادند». دکترمصدق باخنده گفت: « بنده هم که الحمدالله خلف عهدی نکردم و حالا هم هیچ دلتنگی ازآقایان روزنامه نویسها ندارم».
– درروزسی تیرکجا بودید؟
حدود سه راه ژاله بودم. کتک خوردم وبا دست وصورت خونین گرفتار سربازان شدم. به طورمعجزه آسا نجات پیدا کردم، اما لباسهایم پاره شده بود. به هرترتیب خود را به دفترروزنامه رساندم. درآن روز شایعه مرگ من به دفترروزنامه رسیده بود.
سرمقاله ای، به قیمت اعدام
– یک روز باخترامروز، گویا این بازارسیاه پیدا کرده بود؟
– بله، روزی که دکترفاطمی سرمقاله معروف خود را که یکی ازمستندات دادگاه نظامی برای اعدام او شد نوشت و چاپ کرد روزنامه که سی شاهی قیمت داشت تا پنج تومان فروش رفت.
عنوان سرمقاله چه بود؟
« این دربارشاهنشاهی روی دربار سیاه فاروق را سفید کرد.»
– گویا سرمقاله روزبعد نیزازمستندات دادگاه بود.
– بله. عنوان آن سرمقاله نیزاین بود: « خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد فرارکرد» که مرادش ازخائن شخص شاه بود ودرروز26 مرداد 1332 این سرمقاله درروزنامه چاپ شد.
– روزبعد اخرین شماره باخترامروزمنتشرشد؟
– بله، شماره 1174 سه شنبه 27 مرداد 1332 آخرین شماره باخترامروزاست که به دست مردم رسید.
– ازصبح 28 مرداد بگویید.
صبح 28 مرداد طبق معمول به دفترروزنامه رفتم. هرگزتصورنمی کردیم بعد از شکست کودتای 26 مرداد و فرار شاه کودتای دیگری صورت خواهد گرفت! بحث برسرشورای سلطنت و متعاقب آن اعلام جمهوری مطرح بود.(در همین بحثها مسئله اعلام کاندیداتوری زنده یاد دهخدا برای اولین ریاست جمهوری ایران طرح شده بود. در شماره 56 پیک نت این گزارش را بخوانید.)
– پیشتازتغییررژیم هم که دکترفاطمی بود؟
– بله، واقعا دکترفاطمی از25 مرداد تا 27 مرداد سه سرمقاله نوشت که تاکید برتغییررژیم داشت. دکترفاطمی آن سه روز، با دکترفاطمی همه روزهای دیگر تفاوت اساسی داشت. خیلی تندترشده بود.( دلیل کینه فدائیان اسلام به قدرت رسیده در جمهوری اسلامی از دکتر فاطمی را دراین موضع گیریها جستجو کنید!)
– ازروز28 مرداد وسرنوشت دفترباخترامروزبگویید. موقعی که دفترباختر امروزرا اتش زدند، شما کجا بودید؟
– دردفترروزنامه مشغول تنظیم مطالب روزنامه عصر28 مرداد بودم که ناگهان هیاهو برخاست و دفترروزنامه درشعلههای آتش محاصره شد. گروهی ازاراذل واوباش چماق به دست به تخریب وشکستن شیشهها پرداختند. درمدت زمان کوتاه دفترروزنامه به اشغال چاقوکشان درآمد و کارکنان روزنامه برای نجات جان خود به اطراف پراکنده شدند.( عکس رهبران این اوباش را ما(پیک هفته) به نقل از مطبوعات وقت منتشر کردیم. در متن مصاحبه نبود.)
– چطورشما نجات پیدا کردید؟
– به اتفاق جلالی نائینی ازنرده بالکن روزنامه به طبقه پایین و ازآن جا به پاساژ مجاوررفتیم. به کوچه نظامیه که رسیدیم به طرف جنوب کوچه فرارکردیم. چاقوکشان خیابانها را درتصرف داشتند وبا عربده کشی « جاوید شاه» میگفتند.
ازرادیو تهران هم صدای شومی به گوش رسید. صدایی که پایان شکوفایی یک نهضت مقدس را خبرمی داد. همان روزخیلیها رنگ عوض کردند.
– ازمطبوعاتیهای کودتاچی بگویید.
– بسیاری بودند که قلم و قدم خود را درخدمت کودتاچیان قراردادند. مشهور ترین آنها سید مهدی میراشرافی مدیرروزنامه آتش بود که ازعوامل کودتا بود وحدود ساعت سه بعد ازظهرروز28 مرداد دررادیو سخنرانی کرد.(میراشرافی بعد از انقلاب در اصفهان به حکم حجت الاسلام امید که قاضی شرع بود اعدام شد. او حکم را داد و بیم جان به تهران آمد. دو سال بعد و به بهانه ارتباط با بیت آیت الله منتظری و سید مهدیهاشمی، امید نجف آبادی را به حکم حجت الاسلام ریشهری اعدام کردند. امیدنجف آبادی از روحانیون مبارز و زندانی سیاسی رژیم شاه بود که در سال انقلاب از زندان بیرون آمد- پیک هفته)
– مشهورترین روزنامههای بعد ازکودتا چه روزنامههایی بودند؟
– دوروزنامه که ازسوی دوعامل موثردرکودتا منتشرمی شد: روزنامه آتش متعلق به میراشرافی وروزنامه شاهد ارگان حزب زحمتکشان ومتعلق به دارو دسته مظفربقایی. روزسی ام مرداد هم نخستین شماره پست تهران منتشرشد. پست تهران به همراه کیهان واطلاعات روزنامههای عصرتهران بودند.
– بعد ازکودتای 28 مرداد شما چه سرنوشتی پیدا کردید؟
– بعد ازکودتای 28 مرداد من ناچارشدم متواری شوم وخود را پنهان کنم.
– چه مدت؟
– هفت ماه.
گروهی ازمطبوعاتیها درصدد برآمدند مشکل مرا حل کنند. قراری گذاشتند و مرا به دفترسرلشکرآزموده دادستان نظامی بردند.
ازچه چیزی خوف داشتید، که مخفی شدید؟
– همکاری با باخترامروز و دکترفاطمی درآن روزگارکفایت میکرد تا کسی را اذیت کنند. من با نوشتن مقاله و یاداشت درباخترامروز، از جمله مطلبی که در باره میدان بهارستان درآخرین شماره باخترامروزنوشته بودم که مردم میگفتند « شاه فراری شده، سوارگاری شده» وبه شدت به دربار و شاه حمله کرده بودم، درلیست سیاه نظامیان قرارگرفته بودم.
– دردفترآزموده چه گذشت؟
– ابتدا سین جیم کردند ونوازشهای آن چنانی… بالاخره با وساطت وکفایت روزنامه نگاران به شرط آن که ازحوزه قضایی تهران خارج نشوم، آزاد شدم.
– بعد ازآزادی درچه روزنامههایی مشغول به کارشدید؟
– روزنامههای اطلاعات وپست تهران.
– چرا همکاری شما با پست تهران خیلی کوتاه بود؟
من به اختیاربه پست تهران نرفتم، به جبررفتم. تیمورتختیارگفته بود: « به شرطی موافقت میکنم سفری به مطبوعات برگردد، که با پست تهران هم همکاری کند»!
– درهمان ایامی که شما با پست تهران همکاری میکردید. شاه روزنامه پست تهران را زد توی صورت محمد علی مسعودی مدیراین روزنامه، اگر اطلاعی ازاین جریان دارید بگویید.
– بله، یک روزمحمدعلی مسعودی ازمن خواست یک یادداشت درباره چگونگی انتخاب نخست وزیربنویسم. من هم به روال قبل ازکودتای 28 مرداد نوشتم: شاه نخست وزیررا به مجلس معرفی میکند، اگرچنانچه مجلس رای اعتماد بدهد، شاه فرمان نخست وزیری را صادرخواهد کرد و توضیحاتی دراین زمینه داده بودم. فردای روزی که این مطلب چاپ شد، طبق روال معمول به دفترروزنامه پست تهران رسیدم. به محض ورود محمد علی مسعودی که اخلاق داشمشتی وارداشت، به من گفت: « توکه…ی» گفتم: چکارکردم؟ گفت: « هیچی یک مطلب نوشتی اززیردست من دررفت ندیدم و دیروزچاپ شد ودیشب اعلیحضرت روزنامه را زد توی صورتم و گفت: کارت به جائی رسیده که برای من تعیین تکلیف میکنی…؟!»
– وضع مطبوعات دردوره دولت سپهبد زاهدی چگونه بود؟
– درطول حکومت سپهبد زاهدی نظارت مطلق فرمانداری نظامی وشهربانی برمطبوعات، به منظورجلوگیری ازانتشارحقایق، محیطی را ایجادکرد که با کوچکترین بهانه ای روزنامه ومجله ودرصورت تمایل مدیروسردبیر و حتی نویسندگانش را هم توقیف میکردند.
در27 خرداد 1333 گروه کثیری ازمدیران مطبوعات که تعدادشان ازپنجاه نفرمتجاوزبود طی نامه سرگشاده ای خطاب به نمایندگان دو مجلس از اختناق حاکم برمطبوعات شکایت کردند.
– درزمان اعدام دکترحسین فاطمی مطبوعاتیها چه کردند؟
– تمام مطبوعات ومطبوعاتیها زیرفشارحکومت نظامی بودند. کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی بیانیه ای صادرکرد که نشریات مخفی آن را تکثیرکردند و مطبوعات خارجی به این موضوع پرداختند. اما بازتاب آن چنانی در مطبوعات چاپ داخل نداشت. درقضیه مرگ فجیع کریم پورشیرازی وضع مطبوعات هم همین طوربود. مدتها خفقان کامل درمطبوعات برقراربود.
– لطفا جریان ملاقات با تیموربختیار(بنیانگذار سازمان اطلاعات مرکزی ایران- ساواک- و فرماندار نظامی کودتای 28 مرداد) را با ذکرجزئیات بگویید.
– تیموربختیاراتاق بزرگی داشت که حدود شصت صندلی دورتا دورآن چیده شده بود. میزبزرگش بالای اتاق بود و ازانواع ادوات نظامی تا جایی که توانسته بودند، به عنوان دکوراستفاده کرده بودند. اتاق بختیاردو در داشت. من خواستم از دری که نزدیک اتاق سرهنگ کیانی بود بروم. اما سرهنگ کیانی گفت: « ازاین درنرو. بهتراست ازآن دربروی.» دری را به من نشان داد که دورترازاتاق خودش بود. من رفتم دررا بازکردم، سلام کردم و روی صندلی اول نشستم. تیموربختیارسرش را بالا نکرد و گفت: « بیا جلوتر.» ما هم ده پانزده صندلی جلوتررفتیم ونشستیم. بازما را بلند کرد و گفت: « بیا این جا.» میزد به صندلی که پهلوی دستش بود. ما هم به ناچار باز پا شدیم و رفتیم سر همان صندلی که او گفته بود و درکنارش نشستیم. گفت: « خودت خوب میدونی که اگرسپهبد زاهدی نرفته بود و دولت علاء نیامده بود تو جات این جا نبود، اینو خودت خوب میدونی!» من سرم را انداختم پایین و هیچی نگفتم. گفت: « حالا که خواستمت سه کارباید بکنی. اگرمی خواهی توی مطبوعات باشی باید این سه کار را که میگم انجام بدهی. اول بگو ببینم کجاها کارمی کنی؟» من آن موقع توی پانزده نشریه کارمی کردم و یکی یکی اسمهای نشریات را گفتم. پس ازاین که گفتن نام نشریههایی که درآنها کارمی کردم تمام شد، بختیارگفت: « دیگه؟» گفتم: همینها که شمردم. چیزی یادم نیامد. گفت: « نه دیگه!» گفتم: چیزی به خاطرندارم. گفت: « تو دراتحاد ملل هم مطلب مینویسی.» اتحاد ملل مال مرعشی بود ومن هفته ای یک تفسیربه او میدادم با نام مستعارسفیر. گفتم: یادم نبود. گفت: « خوب سه کارباید انجام بدهی، یکی این که مصدق را فراموش کن. دوم هرکجا دستت رسید به آنها فحش بده و سوم هرکجا خبری بود به ما خبربده.» من سکوت کرده بودم. گفت: « کری یا لالی؟!» گفتم: تیمسارقسمت اول که مصدق را فراموش کنم منتفی است. چون هیچ مطلبی بدون تایید شما وفرمانداری نظامی چاپ نمی شود. نه من میتوانم بنویسم و نه شما اجازه چاپ میدهید. مورد دوم هم دیگران هستند که فحش بدهند. این قدرهست که ما توی آنها گم میشویم. اما مورد سوم را نفهمیدم که باید چه کنم. گفت: « شما از اوضاع اجتماع خبر دارید. همه جا میروید وتوی همه جا هستید و مسائل را میدانید ما را هم با خبرکنید.» این را که گفت، من ناراحت شدم. گفتم یعنی میفرمائید بیام جاسوس شوم وجاسوسی کنم… خدا میداند چنان با مشت زد روی میزکه آنچه روی میزبود پرید هوا و نعره کشید. من ازترس این که با وسائل روی میزش مرا نزند پنج شش مترازاو دورشدم. سرهنگ کیانی که اتاق بغل بود سراسیمه آمد توی اتاق، بعدها گفت که « فکرمی کردم تیمسارتو را یا کشته ویا دارد مفصل کتک میزند.» به هرصورت سرهنگ کیانی آمد توی اتاق تیمسارو تیمساربه اوگفت: « سرهنگ، این جنازه را ازاین جا ببربیرون و بهش بگو که شانس آورده امروزآمده این جا وامروزبه تورمن خورده والا حسابش را میرسیدم.» سرهنگ کیانی من را ازاتاق تیمساربیرون آورد و به اتاق خودش برد وگفت: « چی شد که تیمساراین قدرعصبانی شد؟» من عین ماجرا را گفتم وسرهنگ کیانی گفت: « اشتباه کردی، قبل ازشما سیزده چهارده تن ازرفقای شما آمدند صحبت کردند. چکهایشان را هم گرفتند و رفتند.» خلاصه من با ترس ولرزازآن جا آمدم بیرون و بعدها نیزتیمسار بختیار تا وقتی که سرکاربود ما را آزارمی داد.
– ازافت وخیزهای مطبوعات دردهههای سی وچهل بگویید.
– وضع مطبوعات دراین دو دهه وپس ازکودتا یکنواخت نبود. گاه خفقان شدید میشد وگاه روزنه ای مثل دوره دولت دکترامینی بازمی شد. دردولت علم دولت مصوبه ای داشت که به استناد آن به حیات تعداد کثیری ازروزنامهها ومجلهها خاتمه دادند.
(ملکه اعتضادی – كه عكس او را در صفحه نخست میبينيد – از جمله زنان شهره تهران دهه 1330 بود که در دوره های مختلف معشوقه مردان دربار و مردان صاحب قدرت و ثروت در بیرون از دربار بود. او در ارتباط مستقیم با ستاد کودتا نقش مهم در بسیج زنان تن فروش تهران در روزهای کودتا ایفا، کرد و پس از کودتا سهم چند میلیونی خود را گرفت و در بانک های خارج ذخیره روزهائی کرد که دیگر نه زیبا بود و نه مردان خوش گذران گوشه چشمی به او داشتند.)
(بخش دوم این مصاحبه را که اختصاص نقش سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، اعتصاب مطبوعات در دوران انقلاب و آغاز دور جدید گرفتن گلوی مطبوعات پس از استقرار جمهوری اسلامی دارد را در شماره 58 منتشر میکنیم.)
پیام برای این مطلب مسدود شده.