15.01.2006

ارزیابی های سراپاخطای اپوریسیون

یک توضیح: بخش‌های اولیه این نوشته به علت شباهت زیاد به روضه خانی های آخوندی حذف شده است
گویانیوز: در واقع می‌توان گفت ظهور «رایش اسلامی» در هیأت جمعی از بچه‌های بسیج و شماری سپاهی به همراه معدودی از پایوران امنیت خانه‌های ولی فقیه به اضافه یک آخوند فاسد که نقش راسپوتین قصه را بازی می‌کند (مصباح یزدی) و یک میراث خوار برادر (مهدی چمران) در درجه نخست ناشی از ارزیابی سراسر اشتباه اپوزیسیون به معنای عام (شامل دگراندیشان مخالف رژیم در داخل) از انتخابات انجمنهای شهر و سپس بی‌اعتنائی مردم به نامزدهائی بود که بی وجود الک شورای نگهبان خود را در این انتخابات نامزد کرده بودند و اگر رأی می‌آوردند هیچ دستگاهی نمی‌توانست مانع از حضور آنها در انجمن شهر و گزینش شهردارانی همسو به ویژه در تهران، بشود.

فرض را بر این بگیریم که اپوزیسیون در داخل و خارج کشور انتخابات انجمنهای شهر و شهرستان را تحریم نکرده بودو مردم نیز هم چون نخستین انتخابات شوراها با شوق و ذوق به پای صندوقها می‌رفتند. آنگاه انجمن شهر تهران به دست آبادگران نمی‌افتاد و مهدی چمران بر کرسی رئیس انجمن شهر تکیه نمی‌زد. بعد هم موقع انتخاب شهردار، فردی مثل محسن سازگارا و یا مهندس سحابی از سوی شورای شهر تهران برگزیده می‌شد و تحفه ‌ای هم چون محمود احمدی‌ نژاد اصولا در این میدان وارد نمی ‌شد. این خطای بزرگ همراه با بی‌اعتنائی مردم که بخشی از آن ناشی از دلزدگی عمومی از اصلاح طلبان حکومتی بود زمینه را برای ظهور رایش اسلامی فراهم ساخت. در واقع آبادگران با آرائی کمتر از 20 درصد آرائی که در اولین انتخابات شورا به صندوق ریخته شد انجمن شهر تهران را تسخیر کردند و با نشستن چمران بر صندلی ریاست انجمن یا شورای شهر تهران، احمدی‌نژاد را از پشت پرده شعبده بیرون آوردند تا با نمایشات پوپولیستی خود دل از مستضعفان و زیر خط فقری‌ها و مشتاقان ظهور حضرت از چاه جمکران برباید. همه گناهان را به گردن دستگاه و حقه‌بازیها و تقلبات اهل ولایت فقیه نیندازیم، ما اهل ولایت اپوزیسیون نیز در ظهور رایش اسلامی بی‌تقصیر نبودیم. احمدی‌نژاد درست از فردای به دست گرفتن زمام امور شهرداری برای حضور در پرده بعدی نمایش مشغول تمرین شد. چه تعداد از ما اصولا او را به حساب آوردیم تا در زمان حضور او در صحنه انتخابات مجلس شگفتی‌زده نشویم؟ بعد از شوراها در جریان انتخابات مجلس هفتم بار دیگر، تحریم انتخابات از سوی اپوزیسیون و بخشی از دگراندیشان حاشیه قدرت در داخل، و ناامیدی مردم از معجزه کردن امامزاده اصلاحات (که کم و بیش در نگاه مردم همان وضعی را داشت که امامزاده بی‌غیرت در نزدیکی قزوین پس از آنکه شبی اسمال آقای جاهل در حضرتش عرق خورد و بی‌ناموسی کرد و بامدادان نیز سر و مُر و گنده بی آنکه دچار تیر غضب امامزاده شود به دنبال کارش رهسپار شد، در چشم مردم قزوین پیدا کرده بود) در کنار تنگتر شدن سوراخ الک شورای نگهبان برای کمتر خودیها، مجلس شورا را نیز به زیرنگین خاتم رایش اسلامی فرستاد. تسلیم خاتمی و وزیر کشورش به اراده فقیهانه خامنه‌ای با پذیرش نتایج انتخاباتی که از آغاز تا انجام به کارگردانی شورای نگهبان البته به دست وزارت کشور برگذار شد، راه هرگونه اعتراض مشروع در چهارچوب همین قوانین عجیب و غریب جمهوری ولایت فقیه را نیز بست و اصلاح طلبان حکومتی ناچار شدند با جمع کردن دست و پای خود در مجلس به این امید که شاید در انتخابات ریاست جمهوری موقعیت بهتری نصیب آنها شود به رایزنی پرداختند.

در انتخابات چه گذشت؟

اصلاح طلبان حکومتی چند هفته‌ای با این امید که میرحسین موسوی را به صحنه بیاورند و بار دیگر شوری هم چون دوم خرداد برپا کنند، به سراغ آخرین نخست وزیر جمهوری ولایت فقیه رفتند. همانگونه که کمتر اصلاح طلبی وقتی علی اکبر محتشمی را در رأس فراکسیون اصلاح طلبان دوره ششم دید درباره عملکرد او در سوریه و لبنان و دوران وزارت کشورش سئوالی به میان آورد و یا از سید حسین موسوی تبریزی که یکشبه خوابنما شده بود و سنگ اصلاحات را به سینه می‌زد پرسید چگونه آنهمه جوان نازنین را اعدام کردی و حالا لباس دمکرات اصلاح طلب پوشیده‌ای و از عدالت دم می‌زنی؟، کسی نیز دوران سیاه میرحسین موسوی را یادآور نشد (تنها یک فرزانه آزاداندیش یعنی دکتر احمد زیدآبادی در میان آنهمه صدای قربان ریش جوگندمی و چپ‌زنی‌هایت بروم که نثار موسوی می‌شد، به خاطر مشتاقان موسوی آورد که این حضرت اقتصاد کشور را به نابودی کشاند و در حکومت او بیشترین اعدامها و سرکوبی‌ها صورت گرفت. نه مطبوعات در عصر او جرأت آن داشتند که کوچکترین انتقادی از عملکرد دولت کنند و نه هیچ یک از گروههای سیاسی می‌توانستند واژه‌ای در محکوم کردن عملکرد دولت بر زبان آورند…) باری موسوی زرنگتر از آن بود که با اطلاع از کینه شتری ولی فقیه نسبت به خود وارد بازی شود. او دیرگاهی است با نقاشی و تدریس به همراه همسرش زهرا رهنورد (که با نام زینب بروجردی شعرهایش را قبل از انقلاب چاپ می‌کرد و نه اسیر حجاب بود و نه گرفتار ایدئولوژی) که او نیز در کار تدریس و تدوین است زندگی آرامی دارد و هر از چند گاه نیز به افطاری رهبر یا ختنه سوران نوه رفسنجانی و ازدواج خواهرزاده فلاحیان دعوت می‌شود. در دوران خاتمی البته به عنوان بزرگ مشاور در بعضی از اوقات، به دفتری که در ریاست جمهوری برایش تدارک دیده بودند سر می‌زد.
پس از یأس از نامزدی میرحسین موسوی سه گزینه پیش روی اصلاح طلبان قرار داشت که پیرامون آن بحث و جدلی سخت و داغ درگرفته بود.
گزینه نخست: ترکیب مهدی کروبی به عنوان نامزد ریاست جمهوری و محمدرضا خاتمی به عنوان معاون اول بود. محمد خاتمی این ترکیب را می‌پسندید و شماری از مشارکتی ها نیز اعتقاد داشتند این ترکیب هم جذابیت نزد توده‌ها و شهرستانی‌ها دارد و هم در میان دگراندیشان و روشنفکران قابل قبول است. از نخبگان جامعه سیاسی و فرهنگی نیز کسانی چون دکتر عبدالکریم سروش، عباس عبدی و عبدالله نوری این ترکیب را دارای بخت زیادی برای برد در انتخابات می‌دانستند.
گزینه دوم: ترکیب هاشمی رفسنجانی و غلامحسین کرباسچی بود. کارگزاران سازندگی، بخش عمده‌ای از جامعه روحانیت مبارز، میانه بازان سیاست و مطبوعات و بازاری‌ها و نوکیسه‌های دوران سازندگی این ترکیب را بهترین ترکیب برای مقابله با نظامی‌ها می‌دانستند.
گزینه سوم: سرانجام ترکیب مصطفی معین و محمدرضا خاتمی مورد بحث بود. محمدرضا خاتمی و دوستانش در مشارکت هرگونه پیوند با رفسنجانی و یا کروبی را موجب بی‌اعتباری خود و در نتیجه از دست دادن طرفداران اصلاحات و دانشجویان و اهل نظر و قلم می‌دانستند به همین دلیل علی‌رغم هشدارهای شخص خاتمی و کسانی مثل عبدی (و به قولی حجاریان) در نهایت پیوند معین و محمدرضا خاتمی، گزینه مشارکتی‌ها شد. این گزینش، پیوندهای اصلاح طلبان را با هاشمی رفسنجانی (که بسیار متزلزل شده بود) و با کروبی (که به شدت از موضع مشارکتی‌ها عصبی بود) به کلی قطع کرد. تا این زمان اصلاح طلبان دو حریف اصلی برای خود متصور بودند. علی لاریجانی به عنوان فردی که مورد حمایت محافظه‌کاران سنتی، بخش عمده‌ای از مراجع و روحانیون و پایوران امنیتی و تکنوکراتهای اسلامی است و ولی فقیه نیز نسبت به او بی‌مهر نیست (همینکه علی اکبر ولایتی از نامزدی منصرف شد، با توجه به روابط او و خامنه‌ای تردیدی باقی نمی‌گذاشت که آقا نظر لطف به علی آقا داماد مطهری و آقازاده مرحوم هاشم آملی دارد). حریف دوم از نظر اصلاح طلبان (و نیز رفسنجانی و کروبی) سردار خلبان محمدباقر قالیباف بود. خبر حضور مجتبی فرزند رهبر در ستاد قالیباف و هدیه هشت میلیارد تومانی رهبر به او برای تبلیغات، و حمایت گسترده سپاه و ارگانهای نظامی / امنیتی از قالیباف، او را به عنوان حریف قدرتر (از لاریجانی) رویاروی سه گزینه مورد اشاره قرار داده بود. دیگر نامزدها البته برای گرم کردن معرکه اصولا وارد بازی شده بودند. در این میان احمدی‌نژاد، اسباب خنده نامزدهای اصلی و حامیان آنها بود. نه کسی او را داخل آدم می‌دانست و نه کسی گمان می‌کرد صحنه انتخابات به نبرد پنهانی بین بسیج و سپاه و نظم موجود با ضد نظم انقلابی تبدیل می‌شود.
این نکته گفتنی است که عملکرد قالیباف و سخنانش از آن دست که من یک رضاخان حزب‌اللهی هستم از دو هفته پیش از انتخابات بخت او را به شدت کاهش داد و دو جریان اصلاح طلب مشارکت و کارگزاران در کنار گروههای اپوزیسیون در داخل و خارج کشور به شکلی شگفتی آور و اما غیر منسجم، عملا با اصغر حجازی که خطر قالیباف را مرتب به خامنه‌ای گوشزد می‌کرد برای ضربه زدن به سردار و بی‌اعتبار کردن او، همصدا شدند. احمدی‌نژاد گزینه نخست خامنه‌ای نبود اما زمانی که آشکار شد کروبی و رفسنجانی به احتمال زیاد به دور دوم می‌روند خامنه‌ای فرمان جلوگیری از رسیدن کروبی به دور دوم را صادر کرد.اینجا بود که رفسنجانی که بر آن بود در انتخابات ریاست جمهوری شکست انتخابات مجلس ششم را جبران کند و امیدوار بود همدلی بین‌المللی و خاصه منطقه‌ای با او، و وحشت از سرکار آمدن نظامیان، منجر به آن شود که مردم بار دیگر میان بد خودی و بدتر غیرخودی، او را برگزینند، و کروبی که با وعده پنجاه هزار تومان باج سبیل به شهروندان بالای هجده سال، مطمئن بود رای بالائی می‌آورد، متوجه شدند ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شده‌اند تا خاصه مداح ولی فقیه و تیرخلاص زن اوین را به ریاست جمهوری برسانند.
در دور اول، رأی احمدی‌نژاد به طور قطع حداقل یک میلیون کمتر از آرای کروبی بود اما دستور مطاع نایب امام زمان، کفه را به نفع احمدی‌نژاد بالا برد. روز بعد از اعلام نتایج، رفسنجانی پس از مشورت با دوستانش نزد خامنه‌ای رفت و با تاکید بر اینکه قصد انصراف دارد و آقای کروبی که تا به حال مسئولیت ریاست قوه مجریه را نداشته اولی تر از اوست قاطعانه گفت در دور دوم شرکت نمی‌کنم. خامنه‌ای که از کابوس کروبی به مراتب وحشت بیشتری از تصور پیروزی مصطفی معین داشت (این روایت دقیق و عین همانی است که بین رهبر و رفسنجانی رخ داد) در درجه اول به رفسنجانی اطمینان داد که با همه وجود از او در دور دوم حمایت خواهد کرد و احمدی‌نژاد و صدها مثل او در مقابل دوستی و ارتباط دیرینه‌اش با «هاشمی» به حساب نمی‌آیند. بعد هم به رفسنجانی گفت شما بروید و کابینه خود را انتخاب کنید فقط یادتان باشد برای دکتر ولایتی و دکتر لاریجانی و آقای پورمحمدی ما جائی درنظر بگیرید.
روزهای یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه بعد از دور اول انتخابات، خیلی‌ها نزد رفسنجانی رفتند و گاه با الحاح و التماس از او خواستند به نفع کروبی کنار برود اما شیخنا که حرفهای خامنه‌ای را باور کرده بود و در عین حال اعلامیه‌های بعضی از اصلاح طلبان و حتی اهل قلم و نظر در حمایت از او، به نوعی اطمینان کاذب به وی داده بود که برنده بازی است، حاضر نشد کنار رود…
با این مقدمات و نیز کارگردانی بسیج و امنیت موازی و شامورتی بازی رابین هود گرمساری، و تقلبات پنهان و آشکار، سرجوخه بسیجی احمدی‌نژاد درست به همان ترتیبی که سرجوخه اتریشی در دهه سی قرن بیستم به قدرت رسید، پس از لیسیدن دست نایب امام زمان رایت ریاست جمهوری را دریافت کرد.

آنچه ما آموختیم

در میان همه تحلیل‌ها و تأملاتی که پیرامون زمینه‌های ظهور رایش اسلامی خوانده‌ام و نیز توصیه‌هائی که پیرامون چگونگی برخورد با رایش اسلامی و راه خروج از تالابی که گرفتار آن شده‌ایم، اینجا و آنجا شنیده و مطالعه کرده‌ام، هیچکدام به اندازه سخنان ناصر کاخساز چهره آشنای صحنه مبارزه در طول چهار دهه گذشته، دقیق و منطبق بر واقعیت نبوده است. (توصیه می‌کنم نقطه نظرهای کاخساز را در گفتگوئی که سردبیر ماهنامه آرش پرویز قلیچ‌خانی در شماره‌های پیوسته 92 و 93 این نشریه با او و همکار قدیمی‌ام جواد طالعی داشته مطالعه کنید)
کاخساز می‌گوید: ساختار کاریسماتیک حکومت به گونه‌ای است که نزدیکترین کسان به او هم از محاسبات داخلی‌اش اطلاع ندارند. یعنی توطئه علیه یکدیگر. به نظر من توطئه‌ای، هم آگاهانه و هم غریزی از طرف خامنه‌ای و فقها علیه رفسنجانی در کار بود. و این را کسی نمی‌دانست. (البته من در همین یکهفته با خبر به این توطئه اشاره کرده بودم). کاخساز در جای دیگر می‌گوید: هیچ کس فکر نمی‌کرد که اینها بخواهند تا این حد خودشان را عریان بکنند و رفسنجانی را که می‌توانست بهرحال سیاست شکست خورده رفرم را به نحوی دست و پا شکسته و به نعل و میخ زدن ادامه دهد و با آمریکا نیز قدری کنار بیاید و بعد به هم بزند، آوانسی بدهد و بعد توی نماز جمعه علیه آمریکا صحبت کند، یعنی کارهای همیشگی‌اش را که هیچ تغییری هم به وجود نمی‌آورد بکند، قربانی کنند…
کاخساز در جای دیگر می‌گوید:‌ احمدی‌نژاد درست فاز بعدی سرکوب مطبوعات است و آن را تکمیل می‌کند. رفرم در آن زمان شکست خورد نه الآن، در آن زمان شکست خورد و تجزیه شد و مردم هم مأیوس شدند. اصلاح طلبان نتوانستند در جامعه از آزادی دفاع کنند و وقتی که آزادی در جامعه‌ای ممتنع الحصول بشود، عدالت جذبه پیدا می‌کند، عوام فریبی جذبه پیدا می‌کند… کاخساز با مقایسه رایش اسلامی و رایش سوم اشاره می‌کند که: در دمکراسی «وایمار» هم مردم به عنوان واکنش به دمکراسی وایمار به هیتلر رای دادند چون از آن یکی مأیوس شده بودند. هیتلر در آنجا نیامد بگوید آزادی و دمکراسی، و آمد گفت نان و کار. در رابطه با پیامدهای انتخابات و آنچه ما باید بکنیم، مبارز چپ دیروز و انسان گرای واقع بین امروز ضمن اشاره به ضرورت برپائی جبهه وفاق ملی از آنها که روزی شیرین عبادی را می‌زنند و زمانی اکبر گنجی را انتقاد می‌کند در نگاه او جامعه ایران جامعه دیگری شده است. دیگر آرمانگرائی مارکسیستی در جامعه جدید ایران خریدار ندارد. نسل جوان ایران چیز دیگری می‌خواهد. مایکل جکسون و موسیقی پاپ می‌خواهد. تا جوانان در ایران آزاد نباشند ایران امکان پیشرفت ندارد. کاخساز همچنین به مساله حساسی چون نگرش به اسرائیل و روابط با آمریکا اشاره می‌کند و می‌گوید مساله عمده در منطقه اسرائیل است و ضعف اپوزیسیون این است که هنوز نتوانسته سیاستهایش را در مورد اسرائیل برای مردم درست توضیح دهد. برای اینکه سیاست روشنی ندارد. جناح رفرم هم ناچار است ضدیت با اسرائیل را ادامه بدهد. ما باید یک دیپلماسی مدرن را در ایران مطرح کنیم. بدون دوستی با دولت اسرائیل دیپلماسی مدرن امکان ندارد. ما باید براساس اتحاد مدرنیته‌ای با غرب، هم با دولت آمریکا و هم با دولت اسرائیل شعار دوستی بدهیم. ما مواریث جنبش روشنگری اروپا را محترم می‌داریم… این را هم اگر بگوییم دوستی با ملت آمریکا و نه دولت آمریکا، گفته کسانی را تکرار کرده‌ایم که معنای دمکراسی را نمی‌دانند. در سیستم‌های دمکراسی، که انتخابات آزاد است دولت نماینده ملت است بنابراین دوستی با دولت آمریکا جزئی از دیپلماسی مدرن است… و سرانجام بیت القصیده سخن کاخساز را می‌خوانیم که: کسانی که از ایران می‌آیند نقل می‌کنند که در ایران اگر این مساله هزینه سیاسی حل شود توفان می‌شود. یعنی الان جوان ایرانی نمی‌خواهد هزینه بدهد و درست هم هست. واژه فدائی یک واژه سنتی است و جوان ایرانی را جذب نمی‌کند. جوانی که به هزینه فکر می‌کند، فدائی سرش را به دیوار می‌کوبد ایثار می‌کند. ایثار الان بی معنی است. جامعه‌ای که به طرف فردگرائی می‌رود ایثار نمی‌کند. شور ملی ایثار عارفانه نیست… انقلاب، خون، شهادت یعنی چه؟ ما به رفقای خودمان که جانشان را از دست داده‌اند احترام می‌گذاریم اما فلسفه شهادت را نقد می‌کنیم. فلسفه شهادت ما را با بنیادگرایان مشترک می‌کند. اینها در فرهنگ دمکراتیک رنگ می‌بازند. و متعلق به دوران کمونیسم و مذهب‌اند. اکثریت، اقلیت، فدائی یعنی چه؟… در ایران چپ سنتی است برای اینکه مذهبی‌ها سنتی‌اند برای اینکه ملی‌گراها سنتی‌اند. مردم ایران اگر رهبری مناسبی داشته باشند موتور واقعی مدرنیته در ایرانند.

[سایت علیرضا نوری زاده]

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates