26.12.2005

درس هائی که جمهوری اسلامی از تاریخ نگرفت

گفته های تاج الملوک با دستکاری های (پیک نت)

“بیت” رهبری
اینگونه پا جای پای
“دربار” گذاشت!

تیموربختیار سازمان امنیت(ساواک) را پایه گذاری کرد. او آنقدر بی رحم بود که عمو و عموزاده های خودش را هم کشت. شاه، بعد از 15 خرداد 42 پاکروان جانشین بختیار در ساواک را احضار کرد و به او گفت: من در انتخاب تو اشتباه کردم. تو حداکثر می توانی یک کودکستان دخترانه را اداره کنی. بعد، ساواک را داد دست ارتشبد نصیری. نصیری یک چارودار و یک نظامی به تمام معنا بود. یعنی هیچگونه احساسی نداشت. اصلا روح نداشت، مطیع کامل محمدرضا و خیلی خشن بود. نصیری از بهائی های سمنان بود و پرویزثابتی را آورد به ساواک.(سعید امامی کپی پرویزثابتی در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود. و وزرای این وزارتخانه – جز علی یونسی در دولت خاتمی- همه از تیموربختیار و نصیری تقلید کردند. خامنه ای نسبت به علی یونسی همان نظری را داشت و بارها گفته بود که شاه درباره سرلشکر پاکروان گفت! پرویز ثابتی و نصیری بهائی، بزرگترین مشوق و کمک کننده به انجمن حجتیه – انجمن ضد بهائیت- شدند.) نصیری نقطه مقابل ارتشبد فردوست بود. فردوست باسواد اما بی عرضه بود، نصیری بی سواد اما اهل عمل. فردوست از جوانی با سازمان اطلاعاتی انگلستان وصل شده بود و ما می دانستیم. بالاخره هم وظیفه اش را در جمهوری اسلامی انجام داد. بختیار با انگلیس ها ساخته و در تدارک کودتا بود که محمد رضا فهمید و بدستور او افسران گارد شاهنشاهی نیمه شب ریختنه به خانه بختیار و او را دررختخواب دستگیر کردند و فرستادند تبعید.

محمد رضا تلفنی به من گفت:

من نمی خواستم سلطنت را رها کنم، اما سفیرکبیرانگلستان آمد پیش من و بدون مورد و بدون مقدمه و بدون احتیاج، همینطور بی خود و بی جهت ماجرای کودتای افغانستان و قتل عام خانواده داودخان را برای من مثال زد! ومن فهمیدم باید رفت.

ساواک گزارشات زیادی می آورد و اطلاع می داد که پولدارهای بزرگ دارند می روند و محمدرضا با تعجب می پرسید چرا؟! یک عده مثل ثابت پاسال جهود ازسال 1345 بارخودشان را بستند و رفتند آمریکا! چون با سیاستمداران آمریکا وانگلیس واسرائیل دوست و همکار بودند و می دانستند که قراراست تغییرات زیادی درمنطقه بشود.

تاج الملوک:

توجه بفرمائید که پدربنده میرپنج بود(درجه بالای افسران قزاق در ارتش تزاری روسیه) و شوهربنده هم میرپنج رضا خان. من ملکه پهلوی بودم. زن یک شاه ومادریک شاه دیگر. من به سهم خودم برکناری و تبعید ملک فاروق و قتل ملک فیصل و فرار پادشاه افغان و خیلی های دیگررا دیده ام.

بازهم خدا را شکرکه بچه های من جانشان را به سلامت ازکشورخارج کردند. البته دلم برای امثال خلعتبری که آدم با ادب وبا سوادی بود می سوزد. اما غصه ندارد چون من هم چند صباح دیگرزنده نیستم ویحتمل فردا را هم نبینم. پس برای چه غصه بخورم؟!

شما طوری با من حرف می زنید انگاربا یک آدم که حواسش کارنمی کند و چیزی نمی فهمد طرف هستید! من ازجوانی با رضا )شاه( بودم و درکوران حوادث سیاسی، ازخلع احمد شاه بگیرتا اشغال ایران و ماجراهای 21 آذر1321 و28 مرداد 1332 و سال 1342 قرارداشته ام. قوام السلطنه با آن همه کبکبه ودبدبه اش می آمد ازمن مشورت می خواست!

من می فهمم درایران چه شده است وچه اتفاقاتی روی داده است. هنوز هیچی نشده یک عده می آیند ومی گویند محمدرضا عرضه نداشت جلوی اینها بایستد، محمدرضا آن جربزه پدرش را نداشت تا اینها را از دم تیغ بگذراند و خیلی حرف های دیگر…

حتی اشرف دیشب ازمحمدرضا گلایه می کرد و می گفت نباید مملکت را ترک می کرد و اگرمانده بود حکومت سقوط نمی کرد.

بعد ازآنکه محمدرضا به مصررفت تلفنی با من بارها صحبت کرد. ازمراکش و از پاناما و ازمکزیک و جاهای دیگرهم تلفنی صحبت ها کردیم.

گفت مادرجان من نمی خواستم سلطنت را رها کنم اما سفیرکبیرانگلستان آمد پیش من و بدون مورد و بدون مقدمه و بدون احتیاج همینطور بی خود و بی جهت ماجرای کودتای افغانستان و قتل عام خانواده داودخان را برای من مثال زد! ومن فهمیدم باید شماها را به خارج بفرستم و خودم هم دنبال شما بیایم.

همین مطلب را سفیرکبیرآمریکا به صورت دیگربه محمدرضا گوشزد کرده بود. معلوم است منظورآنها این بوده محمدرضا را وادار به خروج ازمملکت کنند. شما اطلاع ندارید و نمی دانید که ازسال های قبل یک عده شروع به رفتن کردند.

ساواک گزارشات زیادی می آورد واطلاع می داد که پولدارهای بزرگ دارند می روند و محمدرضا با تعجب می پرسید چرا؟!

یک عده مثل ثابت پاسال جهود ازسال 1345 بارخودشان را بستند و رفتند آمریکا! چون با سیاستمداران آمریکا وانگلیس واسرائیل دوست و همکار بودند ومی دانستند که قراراست تغییرات زیادی درمنطقه بشود.

ساواک

تاج الملوک: جلوی در ورودی کاخ سعد آباد یک پاسدارخانه بود که هر وقت ما وارد یا خارج می شدیم سربازها گارد به خط می شدند و با تفنگ سلام نظامی می دادند و احترام می کردند.

نعمت اله نصیری یک مدت دراین پاسدارخانه خدمت می کرد و پایین ترین درجه دربین افسرها را داشت. درسعد آباد یک اصطبل بود که اسب های من و شمس و اشرف وسایراعضای خانواده درآن نگهداری می شدند. یادش بخیر اسب های خوبی داشتیم. این محل از زمان رضا ) شاه ( ساخته شده بود وخود رضا هم چند راس اسب داشت.

درزمان رضا یک مهترکرمانشاهی ویک مهترترکمن ازاسب ها نگهداری و تیمارمی کردند.

بعد از رضا آدم های مختلفی آمدند و رفتند تا اینکه ما فهمیدیم این افسرجوان که اهل سمنان بود قبل ازآمدن به تهران و ورود به دانشکده افسری چاروادار بوده. من خودم دستوردادم نعمت اله نصیری را ازپاسدارخانه به قسمت اصطبل که درآنجا اسب های گرانقیمتی داشتیم منتقل وجزو مسئولین اصطبل قراردهند وهمینطور هم شد. آن موقع به مخیله هیچکس خطور نمی کرد که این چارواداریک روزترقی کند و در حوادث سیاسی مملکت نقش عمده ای بازی نماید.

نعمت اله نصیری به سبک کاوالیه های فرانسوی لباس می پوشید و چون زن و زندگی درتهران نداشت، همان جا دراصطبل می خوابید. فکرمی کنم آن موقع حداکثر25- 26 سال سن داشت. یک برادری هم داشت که به خواهش او توسط کارپردازی درباراستخدام وجزو فعله های سعد آباد شد. نصیری بهایی بود وعده ای بهایی را هم آورد تهران و دوروبرخودش جمع کرد.

این بهایی ها یک حسن داشتند و آنهم وفاداریشان به سلطنت و شاه بود. بعدها نصیری خیلی فک و فامیل هایش را ازسمنان به تهران آورد که دوتن از معروفترین آنها که یادم هست یکی سرلشکرعلی معتضد و یکی هم آقای پرویز ثابتی بود که به من خانم جان می گفت ودست مرا می بوسید!

بعدها نصیری ترقی کرد واین ترقی هم به واسطه صداقت وپشتکارو وفادار یش به اساس سلطنت بود.( مقایسه کنید با همین معیار- یعنی وفاداری به ولایت و رهبری- درجمهوری اسلامی)

موقعی که محمد رضا به اتفاق ثریا ) اسفندیاری( در رامسربود حکم برکناری مصدق را آنجا امضاء کرد وداد دست نصیری بیآورد تهران به مصدق ابلاغ کند.

نصیری حکم محمدرضا را می آورد تهران تا مطابق وظیفه به دست مصدق برساند، اما سرتیپ ریاحی رئیس ستاد وقت ارتش که بامخالفان سلطنت ساخت و پاخت کرده بود او را توقیف و زندانی می کند ونمی گذارد حکم محمد رضا به دست مصدق برسد.

این زندان رفتن نصیری پلکان ترقی او شد. البته چاخان پاخان زیاد می کرد، که درآن سه روزکه زندانی سرتیپ ریاحی بودم کتک زیاد خوردم و زجر کشیدم و چه وچه و چه، اما ما می دانستیم که دارد پیازداغ آش را زیاد می کند و ازاین خبرها نبوده است! درمورد نصیری باید عرض کنم که به معنای واقعی یک نفرنظامی بود.

شوهرمرحومم می گفت نظامی باید فاقد روح واحساس وعاطفه باشد! این نصیری نمونه کامل ازیک انسان فاقد روح بود وهیچ احساس انسانی نداشت. تعجبی هم نداشت اینطورباشد، چون دراول طفولیت پدرو مادرخود را ازدست داده و یتیم بزرگ شده بود.

من شخصا تجربه کرده ام آدم اگرمزه محبت را نچشیده باشد نمی تواند به دیگران محبت کند وآدم هایی که درزندگی سختی ومرارت کشیده باشند خیلی جوهرداربارمی آیند!

همین روحیه و طبع خشن وعاری ازعطوفت باعث شد بعد ازپاکروان رئیس ساواک شود. شما می دانید که اول رئیس ساواک تیموربختیاربود بعد پاکروان آمد و بعد هم نصیری.

تیمورروحیه ایلاتی داشت و آنقدر بیرحم بود که حتی عمو وعموزاده های خودش را هم مقتول ساخت!

بعد ازتیموربختیارآقای حسن پاکروان رئیس ساواک شد که آدم نرم خوبی بود و بدرد این پست نمی خورد. سومین رئیس همین نعمت اله نصیری بود که دوستان ورفقایش به اونعمت خرگردن می گفتند ویک عده هم به او نعمت خره می گفتند!

من یادم هست موقعی که محمدرضا می خواست نصیری را رئیس ساواک کند دو نفرجدا با این کارمخالف بودند. یکی همین پاکروان بود و یکی هم حسین فردوست.

حسین فردوست ازطفولیت با محمدرضا بزرگ شده بود وموقع اعزام محمد رضا به سوئیس او را هم به سوئیس فرستادند تا محمدرضا تنها نباشد. پدر این فردوست یک نفردرجه دارارتش بود و رضا که دنبال یک نفردوست برای محمدرضا می گشت پسراین درجه داررا برای همراهی با محمدرضا پسندید.

بعدها حسین فردوست فوق العاده ترقی کرد و معاون ساواک و رئیس بازرسی شاهنشاهی شد. فردوست چشم وگوش محمدرضا بود والبته ما می دانستیم که فردوست اززمان تحصیل درسوئیس توسط سازمان اطلاعاتی انگلستان جذب شده و به اصطلاح آدم آنها است.

فردوست نقطه مقابل نعمت اله نصیری بود. نصیری یک آدم بی سواد ولی عمل گرا بود وفردوست یک آدم باسواد اما بی عرضه! نصیری درتمام مدت که رئیس ساواک بود همه گزارشات خودش را مستقیما به محمدرضا می داد و مستقیما ازمحمد رضا دستورمی گرفت. اگرچه اسما معاون نخست وزیر بود اما برنخست وزیریک نوع ارجحیت محسوس داشت و به واسطه آنکه مورد حمایت وامین محمدرضا بود برای نخست وزیرتره هم خورد نمی کرد.( دقیقا همان مناسباتی که بعدها در جمهوری اسلامی خامنه ای با وزارت اطلاعات برقرار کرد و حتی درتدارک وصل مستقیم و قانونی وزارت اطلاعات- با تغییر نام آن به سازمان امنیت- به بیت رهبری یا همان دربار است.)

آمریکائی ها آمدند و یک اداره درست کردند مثل اداره امنیتی خودشان. خیلی زحمت کشیدند و سازمان امنیت درست شد. اول رئیس آن هم که گفتیم تیمور بختیاربود. متاسفانه تیموربا آن که ما خیلی هم بهش محبت کردیم خائن درآمد وخودش به فکرسرنگونی سلطنت پهلوی افتاد. با انگلیسی ها ساخت و پاخت کرده بود. درلبنان وعراق هم دوستانی داشت و تماس هایی با افسران ارتش گرفته و درصدد انجام کودتا بود که ازسازمان امنیتی که خودش رئیس آن بود گزارش آوردند تیموربختیارخیال های دورودرازی دارد!

بیچاره نمی دانست که محمدرضا خود او را هم به ماموران ساواک سپرده است!

حسن پاکروان آن موقع معاون تیموربختیاربود. بختیار پاکروان را تحویل نمی گرفت وکوچک می شمرد. درحالی که همین پاکروانی که ازنظر بختیار قابل آدم نبود روزو شب زاغ سیاه تیمور را چوب می زد و همه حرکات و وجنات اورا یادداشت می کرد.

محمدرضا که مطمئن به خیالات موهوم تیمورشده بود یک روزصبح زود ده پانزده نفرازافسران گارد شاهنشاهی را فرستاد تیموررا ازرختخواب بیرون کشیدند و تحت الحفظ به فرودگاه مهرآباد بردند و ازمملکت اخراج کردند!

بعد ازبختیار حسن پاکروان که یک نفرافسرتحصیل کرده ارتش بود و تربیت فرانسوی داشت رئیس ساواک شد. پاکروان وقت خودش را به خواندن تاریخ می گذرانید وشیفته تاریخ زندگانی ناپلئون و جنگ های او بود. چندین جلد کتاب درمورد جنگ های ناپلئون و نقشه های حنگی او نوشته بود.

درموقع ریاست پاکروان برساواک ضعف وفترت برسازمان امنیت ما حاکم شد و نتیجتا غائله سال 1342 پیش آمد وشرکت های نفتی انگلستان که می خواستند گوشمالی به محمدرضا بدهند و او را بترسانند وامتیازات بگیرند چند ساعتی تهران را شلوغ پلوغ کردند ویک عده خرابکارکه بعدا معلوم شد از تیموربختیار پول گرفته بودند شیشه های ادارات را شکستند واتوبوس ها را آتش زدند.

بعد ازاین ماجرا محمدرضا پاکروان را کنارگذاشت ونعمت اله نصیری را رئیس ساواک کرد.

یادم هست که بعد ازغائله ای که برپا شد پسرم پاکروان را خواست وبه او گفت اشتباه ازجانب من بود که تو را رئیس ساواک گذاشتم. حق تواین است که نهایتا رئیس یک کودکستان دخترانه بشوی!!

ماجرای این اغتشاش هم به این صورت بود که تیموربختیارازداخل عراق یک چمدان دلاربه تهران فرستاده بود وبا پخش کردن این دلارها یک عده ماجرا جو را خریده بود تا درمملکت اغتشاش کنند.

خوشبختانه بختیار بعدها به تیرغیب گرفتارشد و دریک حادثه شکارکشته شد!( نفوذ ساواک در اطرافیان بختیار و ترور او در عراق)

بختیاردرموقعی که رئیس ساواک بود یک سری کارهایی می کرد که باعث آبروی دولت وحکومت می شد.

فی المثل اگرازیک دختریا یک زن درخیابان خوشش می آمد به مامورانی که همراهش بودند دستورمی داد آن زن یا دختررا با توسل به زوربه خانه او ببرند! این را هم یادم رفت بگویم که قوم وخیش ثریا ) اسفندیاری( بود.

دست بزن هم داشت وهمینطوربی خود وبی جهت مردم را درخیابان کتک می زد. یک نفرراننده تاکسی را به جرم آنکه بلا اراده جلوی اتومبیل او پیچیده بود چنان سیلی زده بود که بکلی کرشده و قوه سامعه خودش را ازدست داده بود.

به بالاترازخودش هم احترام نمی کرد و نخست وزیرو وزرا و وکلا همه و همه از او شاکی بودند.

وقاحت تیمورکم کم به جائی رسید که آمد جلوی درجنوبی کاخ سعدآباد برای خودش یک اقامتگاه مجلل با سنگ سیاه ساخت تا ضدیت خودش را با کاخ سفید سعد آباد نشان بدهد!

شب ها دراین اقامتگاه مجلس عیش وطرب برگزارمی کرد و تا نیمه های شب صدای ساز و ضرب و عیاشی از آن بلند بود.

موقعی که رئیس ساواک شد ازمال دنیا چیززیادی نداشت اما درعرض یکی دو سال ازبزرگترین ثروتمندان ومتمولین تهران گردید.

روش کارش هم به این صورت بود که متمولین و بازاری های ثروتمند را بی خود وبی جهت می گرفت و به محبس می انداخت و ادعا می کرد که این افراد کمونیست هستند!

این بیچاره ها هم برای استخلاص اززندان به او باج می دادند رعایت اخلاق و عرف جامعه را هم اصلا و ابدا نمی کرد. مثلا با یک زن شوهردار به نام قدرت رفیق شده بود. شوهراین زن هم یک نفرمدیرروزنامه بود که برای استفاده ازقدرت بختیار کلاه بی غیرتی برسرگذاشته وصدایش درنمی آمد!

نصیری این ضعف ها را نداشت و اگرهم داشت طوری بود که باعث بی آبرویی نمی شد!

نصیری به کارهای ساختمانی علاقه داشت وشهرک می ساخت که این کار به نفع مملکت هم بود و یک عده زیادی صاحب خانه می شدند! اهل عیاشی هم نبود. گاهی شب ها به میهمانی های دربارمی آمد. گاهی هم من درمجالس خودم دعوتش می کردم که به اتفاق خرم ) رحیمعلی( می آمد. یک زن جدید هم گرفته بود که اسمش را سرعقد عوض کرده و فتانه گذاشته بود. این زن جدید 16 – 17 سال داشت وخیلی ظریف وقلمی بود!

زن جدید نصیری خیلی شیطان وخوش رقص بود و من دوست داشتم نصیری او را به مجالس من بیاورد چون باعث گرم شدن محفل ما می شد!

نصیری اگررئیس ساواک نمی شد و یا اصلا داخل ارتش نمی شد حتما و حتما یک ساختمان سازخوب می شد. یعنی به قول فرنگی ها یک نفرارشیتکتور! همین فکراحیای جزیره کیش ازنصیری بود.

جزیره کیش یک جزیره مرده ومتروک و بلا استفاده بود. نصیری طرح آورد که بیائیم اینجا را محل تفریحات زمستانی کنیم. محمدرضا وفرح این فکررا پسندیدند، وشما می دانید که اکثربناهای آن را ساواک ساخت.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates