20.12.2005

ادامه خاطرات تاج السلطنه

پیک نت: من 57 سال در كوران حوادث سياسی ريز و درشت ايران بودم
در ميهمانی‌های دربار
همه دنبال دله دزدی بودند
هويدا هم دنبال مردان گردن كلفت

مصدق می‌دانست سپهبد زاهدی سرگرم كودتاست، سكوت كرد تا او كارش را تمام كند. بعد هم آمد دربار و به من و محمدرضا گفت: من باتوده ايها همكاری نكردم تا به سلطنت خيانت نكنم. بگذاريد من با شهامت راستش را بگويم: فقط توده بلشويك‌ها دنبال ملی كردن نفت و بيرون كردن انگليس‌ها بودند.

مصدق السلطنه آدم خوبی بود. گاهی ناهار با ما در كاخ می‌خورد. بزرگترين خدمتی كه به ايران كرد آوردن امريكائی‌ها و كوتاه كردن دست انگليس‌ها بود. آن موقع دعوا بين كاشانی و مصدق، در حقيقت دعوای انگليس و امريكا بود.
حوادث آن هفته (از 21 تا 28 مرداد 1332) باعث شد كه توده ای‌ها كه ازقبل درارتش سازمان افسری درست كرده بودند دست به كاركودتا شوند وهدفشان ساقط كردن سلطنت پهلوی بود اما آمريكائی‌ها مصدق را ازنقشه توده ای‌ها مطلع كردند و مصدق با توده ای‌ها همكاری نكرد. ما بعد فهميديم كه توده ای‌ها حتی چند روزقبل از28 مرداد 1332 ازطريق جواسيس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثريا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضل‌الله زاهدی را كه درخانه مرحوم موتمن الملك درشمال تهران پنهان شده و برنامه ريزی می‌كرد به اتفاق عده‌ای از افسران وفادار به محمدرضا دستگيركند؛ اما مصدق عمدا تعلل كرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی كارخودش را انجام دهد.
بعدا آمد پيش من ومحمدرضا و ازهمه ما حلاليت طلبيد و گفت با توجه به قول وقسم كه دربرابررضا شاه ادا كرده بوده است نه تنها در صدد تعطيل سلطنت برنيامده، بلكه ازهمكاری با توده ای‌ها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری كرده است. راست هم می‌گفت. وقتی حزب توده ايران قوت گرفت هم ما به وحشت افتاديم وهم دوستان انگليسی وآمريكائی وحتی منطقه‌ای ما!
محمد رضا می‌گفت: بايد احترام خودمان را نگهداريم، وقتی امريكائی‌ها رسما از ما اطلاعات می‌خواهند بايد بدهيم.
حسنعلی منصور دراصل “ايرانی امريكائی» بود و با طرح‌های امريكائی آمده بود سركار. وقتی انگشت كرد در سوراخ مار(انگلستان) ترور شد. ( توسط فدائيان اسلام)
ژيسكاردستن و راكفلر خوره قاليچه‌های گرانقيمت ايرانی بودند، هر وقت می‌آمدند ايران عدل عدل بار می‌كردند و با خودشان می‌بردند فرانسه و امريكا.
به علی امينی گفتم، اگر خيلی راست ميگی و همانطور كه قبل از نخست وزيری وعده داده بودی ملك و املاك مادرت “فخرالدوله” را بين مردم تقسيم كن. گفت: سياستمداران خيلی حرف می‌زنند، خيلی كم عمل می‌كنند!
برای پرفسور عدل 2 هزارتومان ماليات بريده بودند، با آن ثروت افسانه‌ای كه داشت، خودش را به در و ديوار زد كه اين 2 هزار تومان را ندهد. شوهرم (رضا) هميشه می‌گفت:” پول است، نه جان است كه آسان بتوان داد.”
هر وقت ميهمانی بزرگ می‌داديم و امثال حبيب آقا ثابت، رضائی و ژنرال‌ها و سران مملكت دعوت داشتند، يك چيزی از دربار می‌دزديد. حتی يك دفعه يك ژنرال را موقعی كه داشت قاشق طلای دربار را می‌دزديد گرفتيم.
هويدا حالت مردانگی نداشت. هروقت ميهمانی دربار بود، همه خانم‌های زيبا را ول می‌كرد و می‌رفت می‌چسبيد به مستخدم‌ها و مردان گردن كلفت. ليلی امامی را گرفت كه از قضا زن خوبی هم بود، اما او هم متوجه شد و طلاق گرفت. هويدا يك هديه بود برای ما. چهار زبان عربی، انگليسی، فرانسه و آلمانی را می‌دانست. خودش هيچ دين و ايمانی نداشت، اما پدرش بهائی بود. البته اسرائيلی‌ها خيلی از او حمايت می‌كردند. در جريان جنگ عده‌ای يهودی لهستانی را از چنگ هيتلر نجات داده بود. محمد رضا می‌گفت عضو همان حزب پايه گذار اسرائيل (صهيونيسم) بود.

ساواك را خود آمريكائی‌ها درست كرده بودند. محمدرضا می‌گفت، من بايد احترامم دست خودم باشد. وقتی آمريكائی‌ها احترام می‌گذارند و رعايت اخلاق را می‌كنند و رسما از ما اطلاعات می‌خواهند ما بايد خواست آنها را فراهم كنيم. چون آنها با قدرتی كه دارند خيلی راحت می‌توانند اين اطلاعات را كسب كنند!

محمدرضا خصوصی به من گفت، همين رئيس ساواك و معاون او ومديران ارشد، همه شان با آمريكائی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهرمی آيند و از من اجازه می‌خواهند، درحالی كه قبل ازكسب اجازه اطلاعات مورد نياز را به آمريكا وانگليس رد كرده اند!

بعضی وقت‌ها هم می‌آمدند قدرت نمايی می‌كردند. مثلا درحالی كه ما نمی دانستيم محمدرضا بيماری معده دارد، سفيركبيرانگليس می‌آمد و پيشنهاد می‌كرد اعليحضرت برای معاينه پزشكی و معالجه به لندن برود!

من می‌خواهم اعتراف بكنم، يك اعتراف صريح برای ثبت درتاريخ. خلاصه بگويم كه بعد ازاينهمه سال كه به خاطربيست سال سلطنت شوهرم و سی هفت سال سلطنت پسرم، يعنی بالغ بر57 سال ازنزديك درجريان كوران‌های سياسی و مسايل ريز و درشت مملكت بودم هيچ سرازسياست و پيچيدگی‌های آن درنياوردم. باوربفرمائيد كه ما هنوزهم نمی دانيم كه چه شد « حسنعلی منصور» را تيرزدند ومقتول ساختند.

يك عده تاريخ نويس وروزنامه نويس وافراد مغرض آمده اند ومی گويند منصور چه و چه و چه بود و او را برای اين تيرزدند كه چه وچه وچه! راستش همچی كه منصورآمد وانگشت خود را درلانه زنبور(انگلستان و نفت، به سود امريكا) فرو كرد نيش خورد!

راستش ديگر از اين همه حرف زدن خسته شده ام. خوب است بعد ازاين (گفتگو) مرا به حال خودم راحت بگذاريد وبرويد سراغ ديگران! من درست نمی دانم چه را بگويم وچه چيزرا نگويم. می‌ترسم بعد بيايند بگويند چرا اين حرف‌ها را گفتی! حالا يك چيزی بوده وگذشته.

كشورهای ديگروشخصيت‌ها ومعاريف وبزرگان ازهرقسم وهرصنف به ايران می‌آمدند ومن آنها را می‌ديدم ) حالا يا درضيافت‌ها بود يا درمراسم معرفی و امثالهم( درآنها دقت می‌كردم، می‌ديدم نه تنها برتری نسبت به رجال ما ندارند، بلكه گاها ضعيف ترهم بودند. علی الخصوص آنهائی كه از اروپا غربی وآمريكا می‌آمدند خيلی دربرابرپول وهدايا وزنها ومظاهرمادی وزندگی دنيوی ضعيف بودند. اين آقايان راكفلرها كه ازقديم الايام با محمدرضا رفاقت وهمكاری ودرامور بازرگانی وتجارت مشاركت داشتند يك نمونه ازحرص مال اندوزی بشريت هستند. با آن همه ثروت كه فقط يك آسمانخراش كوچك آنها درمنهاتان نيويورك صد وخرده‌ای طبقه دارد! وقتی آمدند به ايران می‌رفتند بازار و عدل عدل گليم وفرش وزيلو وامثالهم می‌خريدند كه ببرند درآمريكا بفروشند و استفاده ببرند!

همين آقای « ژيسكاردستن» رئيس جمهور فرانسه ازموقعی كه وزير دارايی بود پايش به ايران بازشد ومتصل به بهانه‌های مختلف به ايران می‌آمد تا ازدربار قاليچه هديه بگيرد!

محمد رضا به همه اين خارجی‌ها قالی و قاليچه واسباب خرده ريزمی داد. به زن‌هايشان النگو وگردنبند می‌داد ومی گفت فرهنگ غربی براساس ماديات است. برای يك نفرغربی هيچ چيزمعنی ندارد الا پول!

ما فكرمی كنيم رجال ما مال اندوزومادی بودند وبس! خير. اين فقط مختص به ما نيست.

علی امينی- يك مخبرروزنامه ازعلی امينی وقتی می‌خواست به ايران برگردد پرسيده بود هدف شما ازبازگشت به ايران چيست؟ وعلی امينی كه قبلا سفيرايران درآمريكا بود و به ايران دعوت شده بود تا دركابينه عضو شود گفته بود من هدفی را برای خودم ندارم الا خدمت به مردم ايران!

اين حرف مرا به خنده انداخت. چون خانواده امينی از جمله مادرش خانم فخرالدوله ازملاكين بزرگ بودند كه خيلی به رعيت‌های خود ظلم می‌كردند. همين خانم فخرالدوله آن موقع كه تهران كوچك بود نصف تاكسی‌های تهران را درتملك خودش داشت.

سالها اين جمله علی امينی يادم بود تا يك روزكه نخست وزيرشد و برای دست بوسی آمده بود به اوگفتم اگر راست می‌گويی وهدفت خدمت به مردم است اول كاری كه می‌كنی برو وزمين‌هايت را بين رعيت‌ها تقسيم كن.

گفت:عليا حضرت پهلوی ) مرا اكثررجال به اين عنوان خطاب می‌كردند( می‌دانند كه سياستمداران خيلی حرف می‌زنند و خيلی كم عمل می‌كنند!

پس ازمن قبول كنيد كه اصولا نوع انسان اخلاقا و فطرتا، يا به قول فرنگی‌ها بطورژنی )ژنتيك( قبل ازهرچيزبه منافع شخصی خود و خانواده اش فكر می‌كند و هركس غيراين بگويد دروغ گفته است. شما چند تا شازده را سراغ داريد كه اموال خانوادگی خود را بين مستمندان تقسيم كرده باشند؟! رضا (شاه( هميشه می‌خنديد ومی گفت: « هركه ازپول بگذرد خندان بود!» گاهی هم می‌گفت: « پول است نه جون است كه راحت بتوان داد!»

اينهمه جنگ‌های عالم هم كه ازدوران باستان تا به امروزروی داده است همه به خاطرمال اندوزی وقدرت طلبی و افزايش قدرت و حب جاه و مال و منال بوده است.

يك پزشك صاحب نامی درتهران بود به نام دكترعدل كه خيلی هم ثروت داشت. رفته بودند يك مقداراندكی ازاو ماليات بگيرند نامه داده به محمدرضا و تقاضا كرده بود او را ازماليات معاف كنند! حالا چقدرماليات خواسته بودند؟ مثلا سالی دويست هزارتومان درآمد از ناحيه مطب وبيمارستان داشت. گفته بودند دوهزارتومان ماليات بده! اگربدانيد چه نامه رقت انگيزی نوشته بود و چه عجزولابه‌ای كرده بود!

گاهی اوقات جشن و مراسم ميهمانی وسوروساتی برقرارمی شد و مثلا شب نشينی بود يا ميهمانی شام بود به خاطرسالروزتولد وليعهد و يا ميهمانی شام بود به خاطر ورود فلان پادشاه خارجی.

خوب شما می‌دانيد كه دراين ميهمانی‌ها رجال طرازاول دعوت داشتند. نخست وزير، وزراء، وكلا، وامرای درجه اول ارتش و صاحبان ثروت مثل حبيب آقای ثابت ويا علی آقای رضايی وامثالهم. قاشق وچنگال وكارد و وسائل روی ميز يا طلا و مطلا بودند يا نقره اصل! حالا من اگربگويم كه درهرميهمانی، ازاين قبيل اغلب وسايل روی ميزمفقود می‌شد چه می‌گوئيد؟! اين رجال كه از مال دنيا غنی و‌بی‌نياز و از افراد طبقه اول مملكت بودند موقع شام قاشق و كارد وچنگال را می‌دزديدند! يك دفعه مچ يك سپهبد ارتش را موقع گذاشتن قاشق وچنگال درجيبش گرفته بودند و او گفته بود به خاطريادگاری جشن امشب تصميم به اين كارگرفته است!

وقتی ملاحظه شد ميهمانان دستشان كج است دربار دستور داد درميهمانی‌ها هركدام ازميهمانان كه مايل هستند يادگاری داشته باشند از وسائل روی ميز هر چه مايل هستند بردارند!

خوب شما می‌دانيد كه قبل ازآنكه سازمان امنيت ) ساواك( درست شود، ارتش اززمان رضا ) شاه ( دستگاه اطلاعاتی نام داشت.

اين دستگاه اطلاعاتی مرتبا” خبرمی آورد كه فلان سپهبد يا فلان فرمانده لشكرجيره سربازها را دزدی می‌كند!

به يك آقای تيمسار خانه می‌دادند. اتومبيل آمريكائی می‌دادند، حقوق بالا می‌دادند، مسافرت خارجی می‌فرستادند و تازه می‌رفت از جيره سربازها هم دزدی می‌كرد!

رضا ) شاه( هم با آن يد وبيضا نتوانست جلوی اين دزدها را بگيرد تا چه برسد به محمدرضا. دريك كلمه بگويم همه دزد بودند فقط شدت وضعف داشت!

من يك خانه درداخل شهرداشتم كه گاهی اوقات برای دوربودن ازتشريفات كاخ و برای دوربودن ازمحيط درباربه آنجا می‌رفتم و با دوستانم مثل آدمهای معمولی نشست و برخاست می‌كردم.

يكدفعه اين خانه را دزد زد ومقداری ازاموال گرانبها را برد. آن موقع سرهنگ بهزادی رئيس آگاهی بود.

مدتها ازاين قضيه گذشت وعليرغم فشارما دزد پيدا نشد كه نشد. يك شب در يك ميهمانی يك خانم جوان خوش برورويی را ديدم كه گردنبند به سرقت رفته مرا به گردن داشت!

او را صدا كردم و درمورد گردنبند پرسيدم. معلوم شد ازمعشوق خودش سرهنگ بهزادی هديه گرفته است!

آن شب چيزی نگفتم و اجازه ندادم مجلس سرد شود. فردا صبح قضيه را پيگيری كردم ومعلوم شد رئيس آگاهی چند دزد را گرفته ودزدها برای استخلاص خود رشوه‌های كلانی ازجمله گردنبند مرا كه ازملك سعودی هديه گرفته بودم به رئيس آگاهی داده اند ورئيس آگاهی هم بدون آنكه متوجه شود اين گردنبند همان گردنبند من است آن را به معشوقه خود هديه داده بود!

همين امرباعث شد كه رئيس آگاهی را درازكنيم! البته چه فايده؟ يك دزد می‌رفت ويك دزد ديگرمی آمد.

هويدا يك آدم بخصوصی بود. به آدم كه دست می‌داد دستش مثل پنبه نرم بود! اصلا” حالت مردانگی دراونبود. البته می‌گفتند او خنثی است! من شخصا ازاين حالت اوچيزی دستگيرم نشد؛ ولی درجلسات ميهمانی و جشن‌ها كه گاهی به اوبرخورد می‌كردم می‌ديدم طرف خانم‌ها نمی رود و بلكه با پيشخدمت‌ها و مردان گردن كلفت گرم می‌گيرد.

زن هم كه گرفت دوسه ماه دوام نياورد و ليلی امامی كه ازقضا دخترخوبی هم بود به خاطر همين مزاج سرد هويدا ازاو طلاق گرفت. البته هويدا آدم خوشمزه‌ای بود وما سربه سراو می‌گذاشتيم و او هم ما را می‌خنداند وبه سر وجد می‌آورد، اما بدرد رياست دولت نمی خورد ومحمد رضا مجبورا او را نخست وزيرمملكت كرد!

موقعی كه نخست وزيرشد يك كارهائی ازاو سرمی زد كه ازنخست وزيران سابق سرنزده بود و به همين سبب شايع شد كه او بهايی است.

البته ما می‌دانستيم كه پدرش بهايی بوده است اما اينكه می‌گفتند هويدا بهايی است بيشتربا هدف ضربه زدن به او بود. چون دريك مملكت كه مردم آن دين اسلام دارند نمی شود نخست وزيربهايی باشد!

من چون ازنزديك روی هويدا مطالعه داشتم بايد بگويم كه هويدا حتی بهايی هم نبود وبه هيچ مسلك و دين وابستگی نداشت وخودش می‌گفت در سياست بهترين مسلك‌ها اين است كه آدم به هيچ مسلكی پايبند نباشد.

درجوانی خيلی كارها كرده بود وحتی رفته بود عضو حزب كمونيست لهستان شده بود.

يك روزدراين مورد ازاو سئوال كردم و جواب داد آن موقع دربين جوان‌ها عضو حزب‌های نامدارشدن يك نوع مد بود. خيلی ازدانشجويان ايرانی مقيم خارج ازكشورمی رفتند عضو احزاب اروپا می‌شدند وبرايشان هم نوع حزب مهم نبود، فقط اينكه يك كارت عضويت درجيب داشته باشند و پز آن را بدهند برايشان كافی بود!

محمدرضا كه به زمين وزمان مشكوك بود می‌گفت اين آدم ازهمان جوانی كه دراروپا بوده به استخدام سازمان‌های جاسوسی درآمده وعضويتش در حزب كمونيست لهستان هم يك نوع ماموريت بوده وبس!

البته هويدا خيلی مورد حمايت دولت‌های آمريكا، انگلستان و فرانسه بود و علی الخصوص دربين اسرائيلی‌ها فوق العاده محبوبيت داشت.

درواقع بايد بگويم كه يك قهرمان برای يهودی‌های فلسطين بود. چون در موقع جنگ ازلهستان كه خيلی يهودی داشت تعداد زيادی يهودی را به فلسطين قاچاق كرده بود. خودش يك ماجراهايی را تعريف می‌كرد كه از صد تا فيلم سينما هيجان آورتربود.

محمدرضا می‌گفت اوعضو يك سازمان قوی مربوط به يهودی‌ها بوده است. من اسم اين سازمان را نمی دانم اما همين سازمان بود كه مملكت اسرائيل را درست كرد.(صهيونيسم)

آن ايام درايران آدم‌های درس خواند وزبان دان زياد نداشتيم. هويدا هم به زبان عربی مسلط بود وهم به زبان‌های فرانسه و انگليس و آلمانی. درواقع هويدا يك هديه با ارزش برای وزارت امورخارجه ايران محسوب می‌شد.

حسنعلی منصور- پسرارشد منصورالسلطنه بود و همه می‌دانند كه علی منصور)منصورالسلطنه( به واسطه آنكه درمواقع بحرانی چند باربه خانواده ما خدمات ارزنده‌ای ارائه كرده بود، مورد توجه رضا ) شاه( و محمدرضا ) شاه( قرارداشت و ازهمين روی پسراو را هم خيلی دوست داشتيم.

حسنعلی منصوردرآمريكا بزرگ شده و درس خوانده و يك نمونه ازايرانی آمريكائی شده بود. چطوربگويم. ايرانی آمريكائی شده يا آمريكائی ايرانی الاصل. يه همچی چيز!

وقتی هم رئيس دولت شد می‌خواست ادای آمريكائی‌ها را دربياورد و در ايران به سبك آمريكا حزب راه بيندازد و همان كارهای زمان علی امينی را به نوعی ديگرتكراركند كه اجل امانش نداد. يادتان هست كه كانون مترقی درست كرد. همان كه بعدا” شد حزب ايران نوين.

هويدا هم همين اداها را داشت ومی گفت به سبك آمريكا بايد دو تا حزب داشته باشيم كه با هم رقابت كنند و درانتخابات عدد حكومت كند وهركس از حزب رای بيشتری داشت كابينه تشكيل بدهد و ازاينجورحرف‌ها كه درايران كاربردی نداشت. من حالا روی هويدا چندان اصرارندارم اما حسنعلی منصور با يك سری برنامه‌ها وطرح‌هايی كه آمريكايی‌ها دستش داده بودند آمده بود تا شاه ايران را مثل پادشاه انگلستان‌بی‌قدرت و تشريفاتی كند.(منصور را فدائيان اسلام ترور كردند و جلوی تشريفاتی شدن شاه و كاهش نفوذ انگلستان و تقويت نفوذ امريكا را گرفتند.)

خيلی ازوقايع زندگی وحوادث ايام وحتی ماجراهای عجيب وغريب تاريخ از روی حادثه و به موجب يك واقعه تصادفی بوده وهست. هويدا هم به سادگی آمد نشست روی صندلی قوام السلطنه‌ها ومصدق السلطنه‌ها. تاريخ ايران صدراعظم‌هائی داشته مانند اميركبير، مانند احمد قوام، مانند مصدق.

اول ايراد من به هويدا اين بود كه خيلی جلف تشريف داشت. مرد بايد مردانگی داشته باشد. علی الخصوص وقتی نخست وزيرمملكت است نبايد پيراهن قرمزگلداربپوشد و حركات سخيف بكند. گاهی به محمدرضا می‌گفتم به اين مرتيكه هويدا بگو ادای جوان‌های پانزده – شانزده ساله را درنياورد. محمدرضا می‌گفت ولش كن مادر بگذارهرطورميل دارد عمل كند.

بعضی وقت‌ها هم كه مثلا سالگرد تولد من بود وبرای عرض تبريك می‌آمد و يا عيد بود يا جشن وسوری برپا بود وملاقاتی روی می‌داد اصلا ملاحظه مقام خودش را نمی كرد و خيلی لودگی می‌نمود. من ازلودگی او می‌خنديدم و پنهان نمی كنم كه حركات و وجناتش مايه نشاط بود، اما شما می‌دانيد كه لازمه يك نخست وزيراين است كه اخلاق بزرگان را داشته باشد! تا زمان هويدا هيچ نخست وزيری درايران نيامده بود كه بتواند رضايت محمدرضا و برادران و خواهرانش را يكجا جلب كند ومورد توجه فرح و فاميل او هم باشد. اينكه يك آدم بتواند رضايت همه را يكجا جلب كند البته ازهنرهای اوست . هويدا می‌گفت هيچ امری بدون اطلاع وصلاحديد لندن صورت نمی گيرد!

س: ازمرحوم دكترمصدق نام برديد. اگرممكن است درمورد ايشان قدری بيشترصحبت كنيد.

تاج الملوك:

خدمت شما عرض كنم دكترمصدق دراوايل ظهورشوهرمرحوم جزو طرفداران او درآمد ورضا هم او را دوست داشت و می‌گفت مصدق السلطنه درس خوانده ومتجدد است. گاهی اوقات هم او را صدا می‌كرد وبا هم ناهار می‌خوردند و رضا ازاوضاع واحوال فرنگ سئوالاتی ازمصدق می‌كرد. در تمام جريانات بعدی مانند جمهوری خواهی وخلع احمد شاه ورای مجلس به رضا جزو طرفداران شوهرم بود والبته الان صدها كتاب تاريخی درمملكت چاپ شده و نويسندگان اززمان كودتای حوت 1299 تا به امروز را مشروحا نوشته اند.

وقتی مصدق نخست وزير شد، دوسه نفرازمعتمدين ما كه جزو نزديكان مصدق بودند اغلب شبها پيش ما می‌آمدند وگزارش اموررا می‌دادند. ما كه می‌گويم يعنی من و رضا واشرف و گاهی بعضی ازديگر برادران وخواهران محمدرضا. حسين علاء هم كه خيلی دوستان درآمريكا داشت برای ما اخبار می‌آورد و ما می‌دانستيم كه كشمكش آمريكا وانگلستان قريب الوقوع است. جنگ تمام شده بود و آلمان شكست خورده ومستملكات ومستعمرات خود را ازدست داده بود. قدرت‌های اروپائی ديگرمثل فرانسه و بلژيك هم يك دو سه مورد‌بی‌اهميت درآفريقا و نقاط پرت و دورافتاده را حفظ كرده بودند. آنچه كه ما نمی دانستيم اين بود كه نحوه رويارويی آمريكا وانگلستان در ايران چطوری خواهد بود.

يك مرتبه حرف‌های جديدی درايران شروع شد و يك دستجاتی پيدا شدند كه حرف ازدمكراسی ومليت واينجور چيزها می‌زدند. قوام السلطنه كه به سياست انگليسی‌ها نزديك بود وحسين علاء كه به سياست آمريكايی‌ها نزديك بود هردو پيش من آمدند و ما با هم صحبت زياد می‌كرديم.

ازاين صحبت‌ها معلوم شد كه آمريكا دستجاتی درست كرده و می‌خواهد عرصه را به انگليسی‌ها و سياست آنها درايران تنگ كند.

آدم‌هايی هم كه جزو پيش قراولان اين دستجات بودند مثل الهيارصالح و امثالهم همه سابقه كاروزندگی درآمريكا داشتند وقوام السلطنه آنها را متهم می‌كرد كه درموقع اقامت درآمريكا جذب آمريكايی‌ها شده اند.

آدم‌های ديگری هم بودند كه حالا اسم همه آنها يادم نيست. گاهی اوقات محمد رضا اينها را می‌خواست ومن هم بودم وگاها” اشرف هم بود وبعضی از نزديكان هم بودند ومجادله وبحث می‌كرديم.

اين آدم‌ها می‌گفتند كه دردنيا بعد ازجنگ بيطرفی معنی ندارد. تازه چه فايده‌ای ازبی طرفی برما مترتب است؟ مگرما درجنگ‌بی‌طرف نبوديم. نيروهای متفقين‌بی‌طرفی ما را ناديده گرفتند ومملكت ما را متصرف شدند.

ازاين حرف‌ها می‌زدند وبعد نتيجه می‌گرفتند كه برای ايجاد موازنه ميان دوقدرت قاهريعنی شوروی وانگلستان كه هردو كشوردرايران سابقه مداخله گرانه دارند بايد به يك نيروی سوم متوسل شد كه همانا آمريكا است!

حتی يادم هست كه الهيارصالح و يك نفرديگركه دانشگاهی بود وعلی الخصوص دكترمتين دفتری كه فاميل مصدق بود خيلی ازآمريكا تبليغ می‌كردند و برای اينكه ما را تحت تاثيرقراردهند سياست رضا ) شاه( را مثال می‌زدند ومی گفتند اعليحضرت فقيد هم دنبال يك نيروی سوم می‌گشت تا دربرابرروسيه وانگلستان علم كند و به همين دليل بود كه به آلمان نزديك شد. البته اين حرف كاملا درست بود و رضا برای خلاص كردن ايران ازنفوذ روسيه وانگليس به آلمان نزديك شده بود. يك حقيقت تاريخی بزرگ ديگر را هم به شما بايد بگويم وآن مربوط به حزب توده است. يادتان باشد حتما” درجای خودش سئوال كنيد. بهرحال اوضاع سياسی مملكت دريك طرفه العينی دستخوش شلوغی شد وروزی چند تا حزب وگروه سياسی تاسيس می‌شد و خيلی هم روزنامه درمی آوردند.

حرف و حديث‌ها همه درمورد آزادی خواهی و مليت خواهی و آرمانخواهی و چيزهای قلمبه سلمبه ازاين قبيل بود. اما به مصداق آنكه گفته اند: « مقصود توبی كعبه وبتخانه بهانه!» هدف يك چيزو فقط يك چيز بود و آنهم ماده سياه و بد بوی نفت!

يك مطلب مهم ديگرهم بگويم وآن روش متفاوت آمريكا با روسيه بود. روسيه شوروی درآن موقع با تحمل كشته‌های زياد كه می‌گفتند بالغ بر27 ميليون نفوذ بوده است آلمان نازی را شكست داده پيروزشده بود خيلی به ارتش سرخ افتخارمی كرد واسم ارتش سرخ كه می‌آمد لرزه برتن ممالك ديگر می‌افتاد. آمريكا نمی خواست مثل شوروی قوا وارد ممالك ديگركند و همانطوری كه شوروی ممالك اروپائی را تا نيمه آلمان ضبط كرده بود او هم با زورارتش كشور گشائی كند. تازه اين كارهم پرخرج بود وآمريكايی‌ها با روحيه كاسبكاری كه داشتند درهمه چيزحساب سود وزيان را می‌كردند و هم باعث تلفات جانی می‌شد كه مقبول طبع آمريكائی‌های خوشگذران نبود.

ازهمه مهمتراينكه آمريكائی‌ها درحالی كه شوروی را به كشورگشايی و لشكركشی متهم می‌كردند می‌خواستند ازخودشان يك چهره بيشتردوست و مخالف لشكركشی نشان بدهند.

درمجلس فراكسيون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال می‌كرد. اگربخواهيم حقيقت را بدون هيچگونه آلودگی بيان كنيم بايد با شهامت اقراركنيم كه حزب توده اصلی، يعنی توده ای‌های بالشويك مذهب ازبيخ و بن خواستارملی شدن نفت ايران واخراج انگليسی‌ها ازايران بودند و سران آنها كه گاهی پيش محمدرضا می‌آمدند حرف‌های شيرينی می‌زدند وبرای اينكه محمدرضا را با خودشان همراه كنند می‌گفتند فراموش نكنيد كه همين انگليسی‌ها بودند كه پدرتان را با آن وضع بد ازمملكت به تبعيد فرستادند!

توده ای‌ها خيلی نفوذ دربين كارگرهای صنعت نفت داشتند وآبادان آن روز معروف شده بود به استالينگراد ايران!

من چون درجريان خيلی حوادث بوده ام حالا می‌خواهم آن مطلب را كه به شما ياد آوری كردم وگفتم حتما درمورد حزب توده ازمن بپرسيد برايتان شرح بدهم.

وقتی حزب توده ايران قوت گرفت هم ما به وحشت افتاديم وهم دوستان انگليسی وآمريكائی وحتی منطقه‌ای ما!

بادم هست كه مرحوم ملك فيصل پادشاه عراق برای محمدرضا پيغام داد كه اگرفكری برای حزب توده نكنيد برای ما هم درداخل عراق مشكل درست خواهد شد. چون اززمانی كه حزب توده درايران محبوب القلوب شده است در عراقی هم حرب اشتراكيون راه افتاده كه نسخه عربی حزب توده شما در ايران است!

اينجا بود كه انگليسی‌ها كه خيلی مارمولك هستند پولتيك خوبی انجام دادند و پنهانی يك حزب توده (تقلبی) درست كردند كه بعدها به توده‌ای – نفتی معروف شد.

كاراين حزب توده بدلی اين بود كه صد پله ازحزب توده اصلی تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را ازپشت سرحزب توده اصلی به پشت سرخودش بكشاند!

البته درحزب توده اصلی هم اشخاص خوبی بودند كه با ما همكاری داشتند و می‌آمدند به محمدرضا اعلام وفاداری می‌كردند. حتی دكترفريدون كشاورز كه آدم آبله روی زشتی بود آمد دست مرا بوسيد و گفت اگرعلياحضرت پهلوی بفرمايند من همين الساعه ازحزب توده خارج می‌شوم. ما به اشخاص حكم می‌كرديم كه داخل حزب بمانند و برای ما اخباربيآورند و منويات ما را كه همانا سعادت ملك وملت بود درداخل حزب اجرا كنند.

خيلی‌های ديگر هم بودند كه اسامی آنها را فراموش كرده ام. افرادی بودند كه مثل استوارعباس شاهنده اول توده‌ای بودند بعد رفتند ازاطرافيان قوام السلطنه شدند بعد دوباره تغييرمسلك دادند و رفتند دورو بر مصدق. مردم مرتبا دليل اين اعوجاج مسلك را می‌پرسيدند و بيچاره‌ها نمی دانستند كه اين آدم‌ها در واقع آدم ما هستند كه به صورت نفوذی وماموردربارعمل می‌كنند!

افراد ديگرهم مثل استوارمكی و يا آن ياروكی بود؟ آها يادم آمد. مظفربقايی. يا جعفرشاهيد ووو… صدها نفربودند.

يك روز يادم هست كه سرميزشام بوديم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود. همراهان جمع بوديم. محمدرضا به مصدق گفت:

حضرت اشرف آمديم وهمين فردا انگليسی‌ها آبادان وخرمشهررا تخليه و اداره نفت را به دست ما سپردند. آيا ما متخصصين وكارگران وكاركنان و اهل فن به مقدارلازم داريم كه جريان صدورنفت تعطيل نشود؟!

مصدق گفت: بايد دو نكته را خاطرنشان كنم.

اول اينكه روسيه شوروی دربغل گوش ما با يك ارتش قوی بنيه ايستاده و اگر اراده كند می‌تواند درعرض چند ساعت كل مملكت ايران را به تصرف خود دربياورد.

دوم اينكه مردم ايران ازمداخلات انگليس وسابقه استعماری انگلستان در ايران فوق العاده عصبانی هستند وانگليسی‌ها را دشمن حريت واستقلال مملكتشان می‌دانند.

سوم اينكه ممكن است شوروی‌ها ازنارضايتی مردم ايران سوء استفاده كنند و همان طوری كه مملكت اروپائی را متصرف شده اند ايران را هم متصرف شوند.

الان نارضايتی دربين مردم زياد شده واگرما بخواهيم دربرابر خواسته مردم بايستيم آنها ما را كنارزده ومی روند دنبال توده ای‌ها كه شعارهای تند می‌دهند.

بنا براين ما بايد خودمان رهبری مخالفين را عهده دارشويم.

ازاينجا مصدق برای آنكه اطمينان خاطربه ما بدهد فاش ساخت كه درمسافرت خودش به واشنگتون امريكائی‌ها به او محرمانه قول داده اند درصورتی كه انگليسی‌ها ازايران بيرون بروند آنها حاضرهستند به عنوان مستخدم دولت ايران بيايند واداره نفت را عهده دارشوند ونفت ايران را به قيمت بالاتراز انگليسی‌ها خريداری كنند!

خوب حالا فهميديد پشت قضيه نفت چه بود؟

آمريكائی‌ها به دست مصدق نفت را ازانگليسی‌ها گرفتند! البته بعد ديدند پسرعموهای انگليسی آنها خشمگين هستند يك سهمی هم مجددا به آنها دادند.

اين قضيه خيلی مفصل است. اما لپ مطلب همين است كه گفتم. دعواهای مصدق با آقای كاشانی و آن ماجراهايی كه بعدا پيش آمد هم ادامه دعوای آمريكا و انگليس بود. مشت آمريكا ازآستين مصدق ومشت انگليس ازآستين رقيب مصدق بيرون آمده بود.

مصدق به ما خيلی بد كرد. حتی موقعی كه نخست وزيربود به خاطرخوش آمدن عوام ورعايا ما را ازمملكت خودمان بيرون كرد. موقعی كه من و دخترانم درخارج بوديم حقوق قانونی ومقرری ما را قطع كرد. وقتی اشرف به تهران برگشت اورا گرفت وتحت الحفظ به فرودگاه فرستاد تا دوباره به خارج برگردانند. اما عليرغم همه اين بدی‌ها كه به ما كرد من بايد يك حقيقت را بگويم وآن اينكه برعكس همه آن مطالب كه تا به حال نوشته شده است مصدق اصلا وابدا مخالف سلطنت پهلوی نبود وهيچوقت درصدد تعطيل سلطنت برنيامد. بعد از28 مرداد 1332 فضل الله زاهدی (وزيركشور دولت مصدق و عامل كودتا) او را گرفت، اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستورداد درمورد مصدق سخت نگيرند. خودش تقاضا كرده بود به ديدن ما بيايد. آمد پيش من ومحمدرضا وازهمه ما حلاليت طلبيد و گفت با توجه به قول وقسم كه دربرابررضا شاه ادا كرده بوده است نه تنها در صدد تعطيل سلطنت برنيامده، بلكه ازهمكاری با توده ای‌ها برای اعلام جمهوری واعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری كرده است. راست هم می‌گفت.

بعد ازملی اعلام شدن نفت و آن وقايعی كه پيش آمد انگليسی‌ها می‌خواستند با توسل به نيروی قهريه و پياده كردن قوا، جنوب ايران را متصرف شوند اما آمريكا آنها را ازاين كارمنع كرد.

حوادث آن هفته (از 21 تا 28 مرداد 1332) باعث شد كه توده ای‌ها كه ازقبل درارتش سازمان افسری درست كرده بودند دست به كاركودتا شوند وهدفشان ساقط كردن سلطنت پهلوی بود اما آمريكائی‌ها مصدق را ازنقشه توده ای‌ها مطلع كردند و مصدق با توده ای‌ها همكاری نكرد. ما بعد فهميديم كه توده ای‌ها حتی چند روزقبل از28 مرداد 1332 ازطريق جواسيس خود ازنقشه فضل اله زاهدی برای قلع وقمع مخالفان و بازگشت محمدرضا و ثريا از رُم مطلع شده بودند واطلاعات واخبارخود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق فضل‌الله زاهدی را كه درخانه مرحوم موتمن الملك درشمال تهران پنهان شده و برنامه ريزی می‌كرد به اتفاق عده‌ای از افسران وفادار به محمدرضا دستگيركند؛ اما مصدق عمدا تعلل كرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی كارخودش را انجام دهد.

درواقع مصدق فهميده بود كه لجاجت او درعناد با انگليسی‌ها باعث شده است يك عده عناصر تندرو و چپ رو و بالشويك سررشته امور را دست بگيرند. بنابراين اگرمی خواست با توده ای‌ها همكاری كند به عينه می‌ديد كه توده‌های اساس سلطنت را بهم می‌ريزند وپادشاهی ايران را تعطيلی و دراينجا هم يك مملكت شبيه شوروی درست می‌كنند تا عده‌ای پا برهنه و كارگر و زارع بيايند حزب درست كنند و اداره مملكت را دردست بگيرند! خوب معلوم بود دراين شرايط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ريخت و اول ازهمه اموال واملاك اومصادره خواهد شد!

اگرهم می‌خواست خودش به عنوان نخست وزيری كه چند سال شعارمليت و حمايت ازپابرهنه‌ها ومبارزه با شركت نفت را داده بود وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجهه‌ای را كه برای خودش ساخته بود خراب می‌كرد! پس بهترين موقعيت پيش آمده بود كه فضل الله زاهدی بيايد و متجاسرين را سركوب كند و مملكت را ازخطر بالشويكی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمائی كرده وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد! تازه ما بعدها فهميديم كه سفيركبيرآمريكا )اگراشتباه نكنم هندرسن( ازقبل مصدق را درجريان گذاشته بود كه قراراست چه بشود!

محاكمه مصدق بيشتربه خاطراين بود كه چند دستورمحمدرضا را انجام نداده بود. بعد ازمحاكمه هم به تقاضای خودش پيش ما آمد و گفت اين بهترين صورت برای بازنشستگی او ازسياست بوده است.

كاری كه مصدق كرد ملی كردن نفت نبود. شما برويد ببينيد آيا حقيقتا نفت ملی شده بود؟!

كارمصدق اين بود كه امريكايی‌ها را آورد شريك انگليسی‌ها كرد! البته اين به نفع ايران تمام شد. چون هم سهم ما ازدرآمدهای نفتی زيادترشد وهم با آمدن آمريكايی‌ها به انحصارانگليسی‌ها و قلدری و زورگويی ايشان پايان داده شد.

من شهادت می‌دهم مصدق به اساس سلطنت پهلوی وفاداربود و بارها به خود من می‌گفت كه درمجلس به انحلال سلطنت قاجاريه و انتصاب رضا) شاه( به سلطنت و تاسيس سلسله پهلوی رای داده و ديگران را هم به طرفداری از رضا )شاه( بسيح كرده است.

خدمت مصدق وبلكه خدمت بزرگ مصدق اين بود كه آمريكا را در امورات ايران دخيل كرد. امريكايی‌ها به عكس انگليسی‌ها كه فقط بلد بودند نفت ايران را باركنند وببرند اهل كمك بودند. آنها آمدند به ايران و اول كاری كه كردند مملكت ما را سم پاشی كردند. درايران مالاريا بيداد می‌كرد. بخصوص درنواحی گرم و مرطوب شمال و جنوب ايران مالاريا قاتل‌بی‌امان مردم ايران بود. اين آمريكائی‌ها بودند كه سم د.د. ت آوردند وكارشناس آوردند و با تحمل خرج زياد مالاريا را درايران نابود كردند.

پس از28 مرداد سال 1332 آمريكا كمك‌های نظامی واسلحه ومهمات و تجهيزات پيشرفته به ايران فرستاد و مستشاران آمريكائی آمدند ارتش ما را نو سازی و بازسازی ومدرن كردند. يعنی می‌خواهم بگويم اينكه گفته اند: «عدو شود سبب خيراگرخدا خواهد!»

بعد ازآنكه فضل اله زاهدی نخست وزيرشد وقت زيادی صرف آرام كردن مملكت گرديد. اول ازهمه حزب توده را غيرقانونی اعلام كردند وافراد آن را كه درهمه اركان مملكت نفوذ داشتند پاكسازی كردند و كنارگذاشتند. مصدق رفت احمد آباد مستوفی كه ملك خودش بود وزندگی آرامی را شروع كرد.

خيلی‌ها خيلی حرفها می‌زنند. نبايد اين حرف‌ها را قبول كرد. ما مصدق را محدود ومحصورنكرده بوديم. فرزندش واهل خانواده اش وهركس كه خودش می‌خواست آزادانه به ملاقات او می‌رفتند وهر وقت لازم بود به مريضخانه برود و يا برای امورشخصی به تهران وارد شود احمدآباد را ترك می‌كرد. مصدق بعد ازماجرای 28 مرداد 32 شخصا ترجيح داد كنج انزوا بگيرد و حاضربه ملاقات با سياسيون ورجال ومعارف ومشاهيرنبود. احمد آباد را هم خودش انتخاب كرد. شما مطمئن باشيد كه محمدرضا )شاه( هيچ برخوردی با مصدق نكرد.

بهرحال مصدق با فضل الله زاهدی ودادستان ارتش توافق كرد كه مجازات سختی برای اودرنظرگرفته نشود و درعوض او ازسياست كناره گيری كند و دوران بازنشستگی خود را دراحمد آباد شروع نمايد.

خانواده مصدق بعد ازاين وقايع محترم بودند وهيچكس معترض آنها نشد و حتی عده‌ای ازنزديكان اومثل آقای دكترمتين دفتری كه شوهرخواهرش بود به مجلس سنا رفت ومنشاء خدمات زيادی شد.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates